بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
⭕#شهید_مهدی_نوروزی
وقت وداع، فصل بهاران، بگو حسین
بر لحظه های بارش باران، بگو حسین
هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
هی در میان گریه بگو جان بگو حسین
کشتی شکست خورده که دیدی به کارزار
در خاک و خون تپیده به میدان بگو حسین
از نام گرم او دل برف آب می رود
درسردسیر سخت زمستان بگو حسین
تغییر کرده است لغت نامه هایمان
زین پس به جای واژه عطشان بگو حسین
دیدی اگر که جسم قمر زیر آفتاب
مانده سه روز بین بیابان بگو حسین
دیدی اگر که جامه یوسف ربوده اند
افتاده بین معرکه عریان بگو حسین
🔸هرچند که جنگ آمد از در روزی
نزدیک شده کنون به ما پیروزی
🔸گفتیم به عشق، شیر سامرا کیست فرمود شهید مهدی نوروزی
🌹 @abalfazleeaam 🌹
🌐 #بسم_رب_الحسین 🌐
🆔 مجموعه پنج گانه #مجاهد_بدون_مرز
🔹خلاصه ای از زندگی #شهید_مهدی_نوروزی از زبان مادر ، همسر ، آشنایان، دوستان، همرزمان
تهیه شده در گروه رسمی تلگرام #شهید_مهدی_نوروزی
👇👇
#مجاهد_بدون_مرز
.
🔹#قسمت_سوم🔹
.
#مهر_همسر ، #محمد_هادی_سرباز_آقا
.
#مهدی در انتخاب همسر سخت گیر بود و کسی را به عنوان همسر انتخاب می کرد که وارث #چادر و #عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد و همچنین فردی را به عنوان همسر خود انتخاب می کرد که در راه دفاع از #ولایت و رسیدن به #شهادت همراه او باشد .
او با خانمی که تمام این ویژگی ها را داشت ازدواج کرد و زندگی مشترک را شروع کرد. بخشی از خاطرات همسر #شهید_مهدی_نوروزی در روز عقد :
پیامک داد رسیدی قم اول برو زیارت تا آرام شوی به محض اینکه روبروی گنبد طلای #حضرت_معصومه (سلام الله علیها) ایستادم و سلام دادم استرسم هم تمام شده بود.
به همین سادگی آرام شدم، پشت سر #آیت_الله_مصباح نماز مغرب و عشاء را خواندیم ، نشستیم تا نوبت ما شود. آخرین عروس و داماد بودیم، هفت و هشت زوج دیگر هم بودند . خانم ها یک طرف سالن و آقایان طرف دیگر نشسته بودیم نوبت هر زوجی که میشد می رفتند عقد می کردند.
سالن شلوغ بود. هر عروس و داماد با پدر و مادر و خواهر و برادرشان آمده بودند ، دست پُر مفصل ، خنچه عقد های رنگی ، شیرینی های تر وخشک و دسته گل های بزرگ . یکی هم تند تند ازشان ازشان عکس و فیلم می گرفت . من و مادرم هم نشسته بودیم و نگاهشان می کردیم .چادر سفید و ساده سرم کرده بودم، یک #تسبیح_تُربت_امام_حسین (ع) هم توی دستم بود . آقا مهدی هم یک بلوز و شلوار ساده #بسیجی پوشیده بود ، مثل #رزمنده ها . ده قدم بیشتر با هم فاصله نداشتیم . هربار که سرم را بر می گرداندم تا نگاهش کنم ، می دیدم دارد نگاهم می کند . با اینکه می دیدمش و می شنیدمش ولی دلم برایش تنگ بود. آخر وقت نوبت ما شد ، کنار هم نشستیم.
خطبه ی عقد خوانده شد و من بله را گفتم . بله را گفتم و تمام دنیا را برای خود کردم. بعد از عقد به #آیت_الله_مصباح گفتم : « امشب ، شب عید است ، به ما عیدی بدهید. گفتند : من شما را دعای خاص کردم» .
وقتی بلند شدیم برویم ، #آقا_مهدی در گوش #آیت_الله_مصباح گفت : «برای #شهادت ما هم دعا کنید» زرنگ بود. می دانست کجا و چه وقت #دعا_مستجاب می شود ، همانجا دست به کار می شد . شان خوردیم . زیارتی کردیم و برگشتیم . #من_و_مهدی توی ماشین پدرم تنها بودیم . رانندگی می کرد و #مداحی گوش می دادیم . مداحی شب ازدواج #حضرت_زهرا (س) و #امام_علی (ع) بود همان که می گفت: « شب دومادی #ساقی_کوثر شده » تمام که می شد از اول می گذاشتیم .
بعد از مدتی #مهدی صاحب فرزند پسری به نام #محمد_هادی شد ، او تنها به چشم یک پسر به #محمد_هادی نگاه نمی کرد بلکه به چشم #سرباز_آقا و #منتقم_خون_حضرت_زهرا (س) و #منتقم_خون_امام_حسین به فرزند خود نگاه می کرد و همیشه از #خدا می خواست که #محمد_هادی بتواند به عنوان #سرباز_آقا حافظ ارزش و آرمان های نظام باشد.
.
#پایان_قسمت_سوم
🌹 @abalfazleeaam 🌹