eitaa logo
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
184 فایل
اَلسّلامُ عَلیک یاأبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ یابْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ 🌺اینستاگرام https://instagram.com/abalfazleeaam?igshid=je9syv0r6w83 ارتباط باادمین👇تبادل @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین ⭕ وقت وداع، فصل بهاران، بگو حسین بر لحظه های بارش باران، بگو حسین هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان هی در میان گریه بگو جان بگو حسین کشتی شکست خورده که دیدی به کارزار در خاک و خون تپیده به میدان بگو حسین از نام گرم او دل برف آب می رود درسردسیر سخت زمستان بگو حسین تغییر کرده است لغت نامه هایمان زین پس به جای واژه عطشان بگو حسین دیدی اگر که جسم قمر زیر آفتاب مانده سه روز بین بیابان بگو حسین دیدی اگر که جامه یوسف ربوده اند افتاده بین معرکه عریان بگو حسین 🔸هرچند که جنگ آمد از در روزی نزدیک شده کنون به ما پیروزی 🔸گفتیم به عشق، شیر سامرا کیست فرمود شهید مهدی نوروزی 🌹 @abalfazleeaam 🌹
🌐 🌐 🆔 مجموعه پنج گانه 🔹خلاصه ای از زندگی از زبان مادر ، همسر ، آشنایان، دوستان، همرزمان تهیه شده در گروه رسمی تلگرام 👇👇
. 🔹🔹 . ، . در انتخاب همسر سخت گیر بود و کسی را به عنوان همسر انتخاب می کرد که وارث و حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد و همچنین فردی را به عنوان همسر خود انتخاب می کرد که در راه دفاع از و رسیدن به همراه او باشد . او با خانمی که تمام این ویژگی ها را داشت ازدواج کرد و زندگی مشترک را شروع کرد. بخشی از خاطرات همسر در روز عقد : پیامک داد رسیدی قم اول برو زیارت تا آرام شوی به محض اینکه روبروی گنبد طلای (سلام الله علیها) ایستادم و سلام دادم استرسم هم تمام شده بود. به همین سادگی آرام شدم، پشت سر نماز مغرب و عشاء را خواندیم ، نشستیم تا نوبت ما شود. آخرین عروس و داماد بودیم، هفت و هشت زوج دیگر هم بودند . خانم ها یک طرف سالن و آقایان طرف دیگر نشسته بودیم نوبت هر زوجی که میشد می رفتند عقد می کردند. سالن شلوغ بود. هر عروس و داماد با پدر و مادر و خواهر و برادرشان آمده بودند ، دست پُر مفصل ، خنچه عقد های رنگی ، شیرینی های تر وخشک و دسته گل های بزرگ . یکی هم تند تند ازشان ازشان عکس و فیلم می گرفت . من و مادرم هم نشسته بودیم و نگاهشان می کردیم .چادر سفید و ساده سرم کرده بودم، یک (ع) هم توی دستم بود . آقا مهدی هم یک بلوز و شلوار ساده پوشیده بود ، مثل ها . ده قدم بیشتر با هم فاصله نداشتیم . هربار که سرم را بر می گرداندم تا نگاهش کنم ، می دیدم دارد نگاهم می کند . با اینکه می دیدمش و می شنیدمش ولی دلم برایش تنگ بود. آخر وقت نوبت ما شد ، کنار هم نشستیم. خطبه ی عقد خوانده شد و من بله را گفتم . بله را گفتم و تمام دنیا را برای خود کردم. بعد از عقد به گفتم : « امشب ، شب عید است ، به ما عیدی بدهید. گفتند : من شما را دعای خاص کردم» . وقتی بلند شدیم برویم ، در گوش گفت : «برای ما هم دعا کنید» زرنگ بود. می دانست کجا و چه وقت می شود ، همانجا دست به کار می شد . شان خوردیم . زیارتی کردیم و برگشتیم . توی ماشین پدرم تنها بودیم . رانندگی می کرد و گوش می دادیم . مداحی شب ازدواج (س) و (ع) بود همان که می گفت: « شب دومادی شده » تمام که می شد از اول می گذاشتیم . بعد از مدتی صاحب فرزند پسری به نام شد ، او تنها به چشم یک پسر به نگاه نمی کرد بلکه به چشم و (س) و به فرزند خود نگاه می کرد و همیشه از می خواست که بتواند به عنوان حافظ ارزش و آرمان های نظام باشد. . 🌹 @abalfazleeaam 🌹