eitaa logo
عمو روحانی (همدان)
5.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4.1هزار ویدیو
1.3هزار فایل
🔴 مرجع محتوای تربیت دینی کودک و نوجوان 🟢 هماهنگی جهت اجرای برنامه سراسر کشور https://eitaa.com/abbas136130 🟡 09191536243
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏝نماهنگ سیدالساجدین🏝 ⚘پنجمین روز سالروز (ع) بر (عج) و عموم مسلمانان مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال ها پیش پسر کوچولویی بازیگوش عاشق بازی کردن در اطراف درخت سیب بزرگی بود. او هر روز از درخت بالا می رفت و سیب هایش را می خورد و استراحتی کوتاه در زیر سایه اش می کرد. او درخت را دوست می داشت و درخت هم عاشق او بود. زمان به آرامی گذشت و پسر کوچولو بزرگ شد و دیگر هر روز برای بازی به سراغ درخت نمی آمد. یک روز، پسر بعد از مدت ها برگشت، اما این بار مثل همیشه خوشحال نبود. درخت به پسر گفت: بیا با من بازی کن. پسر جواب داد: من دیگر یک پسر کوچولو نیستم و با درخت ها بازی نمی کنم. دوست دارم برای خودم اسباب بازی داشته باشم ولی پولی ندارم. "متاسفم. ولی من پولی ندارم، اما تو می توانی همه ی سیب های مرا بچینی و آن ها را بفروشی و از پولش برای خودت اسباب بازی بخری." پسر بسیار خوشحال شد و تمام سیب ها را چید و با ذوق و شوق آن جا را ترک کرد. پسر هرگز بعد از چیدن سیب ها به سراغ درخت نیامد. یک روز پسر بعد از مدت ها پیش درخت برگشت این بار پسر برای خودش مردی شده بود. درخت بسیار هیجان زده شد و گفت: بیا باهم بازی کنیم. " من وقتی برای  بازی ندارم. باید کار کنم و برای خانواده ام یک خانه بخرم. تو می توانی به من کمک کنی؟" "متاسفم، ولی من خانه ندارم، اما می توانی شاخه های مرا ببری و با آن خانه بسازی." مرد هم همین کار را کرد و با شادمانی درخت را ترک کرد. درخت از دیدن دوست قدیمی اش خوشحال شد، اما او دیگر پیش درخت نیامد. درخت دوباره تنها و ناراحت شد. یک روز گرم تابستانی، مرد برگشت و درخت بسیار خوشحال شد. درخت گفت: بیا باهم بازی کنیم! مرد گفت: من دیگر پیر شده ام و دلم می خواهد با قایق به سفر دریایی بروم. تو می توانی به من قایقی بدهی؟ " تنه ی مرا ببر و برای خودت قایقی بساز. تو با قایقت می توانی به دوردست ها سفر کنی و از آن لذت ببری." مرد هم تنه ی درخت را قطع کرد و از آن برای خود قایقی ساخت و به سفر دریایی اش رفت و مدت زمانی طولانی دیگر پیش درخت نیامد. سرانجام مرد بعد از چند سال بازگشت. درخت گفت: متاسفم پسرم، اما من دیگر چیزی برای دادن به تو ندارم. حتی سیبی هم ندارم تا از تو پذیرایی کنم. مرد پاسخ داد: مهم نیست، چون من هم دندانی برای گاز زدن ندارم. "حتی تنه ای ندارم که بتوانی از آن بالا بروی" "من آن قدر پیر شده ام که دیگر نمی توانم از جایی بالا بروم." درخت اشک ریخت و گفت: من واقعاً نمی توانم به تو کمکی بکنم، تنها چیزی که برایم باقی مانده ریشه های خشکیده ی من است. مرد جواب داد:من حالا به چیز زیادی احتیاج ندارم، تنها جایی می خواهم که بتوانم در آن استراحت کنم. من خسته و پیر شده ام. "خب! ریشه های درخت پیر بهترین مکان برای تکیه دادن و استراحت کردن است. بیا بنشین و استراحت کن." مرد کنار ریشه ی درخت نشست و درخت هم از خوشحالی اشک ریخت. @abbas88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 💠 ✨ 🌹 خداوند متعال میفرماید : ✨إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ. ✨بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است. 📒 سوره مبارکه حجرات / آیه ۱۳ ‌https://eitaa.com/abbas88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸به نام خالق گل 🍃خدای ماه و خورشید 🌸اون کسی که تو دنیا 🌱 نور قشنگی پاشید 🌸امروز یه قصه دارم 🌱از یه امام معصوم 🌸یه داستان واقعی 🌱از یه امام مظلوم 🌸پنجم ماه شعبان 🌱شور و شعف به پا شد 🌸سجاد ع اومد به دنیا 🌱جهان پر از صفا شد 🌸باباش امام حسین ع بود 🌱یک پدر گرامی 🌸شهربانو مادرش بود 🌱شاهزاده ی ایرانی 🌸جد بزرگ او بود 🌱پیامبر آخری 🌸پدربزرگ پاکش 🌱امام اول علی 🌸اما بگم از عمو 🌱الگوی صبر و راستی 🌸امام حسین که می داد 🌱درس خدا پرستی 🌸سجاد ع بزرگ میشد با 🌱یاد خدای رحمان 🌸شجاع بود و با ایمان 🌱مثل پدر قهرمان 🌸بود از مسافرای 🌱حادثه کربلا 🌸اون روزی که از زمین 🌱تیر می بارید و بلا https://eitaa.com/abbas88