eitaa logo
محسن عباسی ولدی
56هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
348 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن عباسی ولدی
🎧#قطعه_صوتی #پیشنهاد_ویژه ۱ #طعم_شیرین_خدا #محسن_عباسی_ولدی @abbasivaladi
♨️♨️ 🔴 به بهانه گرامیداشت هفته دفاع مقدس ✅ قسمت اول 🍃یه سال، روزِ اوّل فروردین به دوستام پیشنهاد دادم برا عید دیدنی به همراه خونواده‌هامون به آسایشگاه جانبازان بریم. دوستام از پیشنهادم استقبال کردن و با همدیگه راه افتادیم. به دم درِ اون جا که رسیدیم،‌ یکی از دوستام جلوتر از بقیّه رفت تا پرس و جو کنه به کدوم قسمت ساختمون و به کدوم بخش باید بریم. 🍃چند دقیقه بعد که بر گشت، از قول پرستارِ اون جا گفت: «چون عید بوده، خونواده‌ها جانبازاشون رو بردن خونه‌». تو فکرم اومد دیگه باید برگردیم که دوستم حرفش رو ادامه داد: «البتّه پرستار گفت: فقط یه جانباز هست که نرفته خونه‌شون». 🍃 منم گفتم: اصلاً فلسفۀ‌ اومدن ما مشخّص شد. اومدیم تا روز اوّل عید، این جانباز رو از غربت بیاریم بیرون! 🍃وارد ساختمون آسایشگاه شدیم. سکوت عجیبی حاکم بود. به اتاق اون جانباز راهنمایی شدیم. با مردی حدود سی و خورده‌ای ساله رو به رو شدیم که به شکم روی تخت خوابیده بود؛ یه جانباز قطع نخاعی که خیلی وقت بود روی تخت به همین حالت دراز کشیده بود. 🍃بعد از یه گپ و گفت دوستانه، خیلی زود با همدیگه صمیمی شدیم. احساس کردم که می‌تونم یه سؤال خاص ازش بپرسم. بهش گفتم: اگه یه سؤال بپرسم، ناراحت نمی‎شی؟ 🍃گفت: نه، بپرس. گفتم: تو که خیلی وقته به این حالت خوابیدی و این همه داری سختی می‎کشی،‌ از دست خدا ناراحت نیستی؟ ازش گلایه نداری؟ تا این رو گفتم، انگار که سؤال عجیب و غریبی پرسیده باشم،‌ با حالت خاصّی گفت: نه،‌ اصلاً گِله‌ای ندارم!‌ خدا رو شکر،‌ خدا رو شکر! 🍃واقعاً نمی‌دونستم به خاطر چی، این قدر خدا رو شکر می‌کنه. از لحنش کاملاً معلوم بود که حرفاش،‌ بازی با واژه‌ها نیست و از ته دلش داره خدا رو شکر می‌کنه. 🍃تو فکر حرفای اون بودم که با ادامۀ حرفاش، به سؤالم جواب محکم‌تری ‌داد: شرایط من که خوبه. اگه می‌خواید کسی رو ببینید که مشکل داره،‌ باید برید دیدن فلان جانباز که ... . 🍃حرفاش برام خیلی غافلگیر کننده و به نظرم عجیب می‌اومد. آخه ما یه شب تا صبح که می‎خوابیم، باید هِی غلت بزنیم و این ور و اون ور ‌بشیم، تو مریضی هم به خاطر محدود شدن، ‌خیلی زود خسته می‌شیم و حوصله‌مون سر می‌ره. گاهی به قدری خسته می‌شیم که به خدا گلایه هم می‌کنیم. واقعاً آدم چه قدر باید اهل شکر باشه که با این همه مشکل، بازم خدا رو فراموش نکنه و ازش ممنون باشه!؟ 🍃به کمک پرستار،‌ تلفن اون جانباز رو پیدا کردیم و به خونه‌شون زنگ زدیم. مادرش گوشی رو برداشت. نشونی خونه‌شون رو گرفتیم و راه افتادیم. ⬅️ادامه دارد.... 📚، کتاب پنجم، صفحۀ 187 @abbasivaladi
🍃چه کسی برتر از شما بود که خدا امانت خویش را بی‌کم و کاست به او بسپارد؟ 🍃ما با دیدن شما تمام پیامبران را یک‌جا دیده‌ایم؛ زیرا شما عصاره و خلاصۀ همۀ پیغمبرانید. 🍃سلام و رحمت و برکت خداوند بر شما که فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله برگزیدۀ پروردگار عالمیان هستید. @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0236ale_emran 195.mp3
14.92M
۲۳۶ آیه ۱۹۵ 📣 بچه های لالایی خدا! تو این برنامه عمو عباسی با یکی از رزمنده های دفاع مقدس یه مصاحبه کردن🌸 🎧 حتما این مصاحبه جذاب رو گوش کنید😍 @lalaiekhoda
♨️♨️ 🍃قسمت دوم 🍃رسیدیم درِ خونه. در زدیم. زن میان‌سالی در رو باز کرد. بعد از سلام و علیک وارد شدیم.سمت چپ، یه اتاق کوچیک بود. گوشۀ اتاق، یه تخت بود که یه جوون روش دراز کشیده بود. اون جوون از گردن به پایین قطع نخاع بود. جز سرش، هیچ جای بدنش حس نداشت. 🍃گفتگو شروع شد: کلاس دوم راهنمایی، خرّمشهر ... . معلّم در حال درس دادنه که بمبارون هوایی می‌شه. یکی از بمبا روی سقف کلاس می‌افته و سقف، رو سر دانش‌آموزا خراب می‌شه. دوستاش جلوی چشماش پر پر می‌شن. خودشم تیرآهن سقف می‌افته روی گردنش و قطع نخاع می‌شه. 🍃حالا بیشتر از بیست ساله که از اون روز گذشته. اون جوون تو همۀ این مدّت، جز سالی دو سه بار که با آمبولانس یه چرخی تو شهر می‌زنه،‌ کنج خونه افتاده و داره روزگار می‌گذرونه. 🍃ازش پرسیدم: تو که از گردن به پایین حس نداری،‌ وقتی مریض می‎شی،‌ از کجا می‌فهمی؟ گفت: نمی‌فهمم. گفتم: پس چه طور مداوات می‎کنن؟ گفت: به قدری بیماریم پیشرفت می‎کنه که به عفونت تبدیل می‌شه و از بدنم بیرون می‎زنه. اون وقته که دکترا می‎فهمن و درمونم رو شروع می‎کنن. 🍃خدایا! من تا حالا این طوری به «درد» نگاه نکرده بودم. درد چه نعمت بزرگیه و من چه بندۀ غافلی هستم! من رو ببخش که تا حالا هر وقت درد به سراغم می‌اومد، ازت آروم شدنش رو طلب می‎کردم،‌ بدون این که اون رو نعمت بدونم و شکرش رو به جا بیارم. 🍃بهش گفتم: به چی علاقه داری؟ گفت: به کتاب خوندن. گفتم: می‎خونی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: برا خوندنِ کتاب باید اون رو دستم بگیرم و ورق بزنم؛ ولی من که نمی‎تونم این کار رو انجام بدم. اگه بخوام کتاب بخونم، باید مادرم کتاب رو جلو چشمم بگیره و ورق بزنه؛ امّا اون، همۀ وقتش رو برا من گذاشته.‌ مگه می‎تونم ازش توقّع این کار رو هم داشته باشم؟! 🍃خدایا! تا حالا به هر نعمتی فکر کرده بودم؛ ولی دیگه به این فکر نکرده بودم که حتّی دست گرفتن کتاب و ورق زدن اون، خودش یه نعمته. از طرف تو چه قدر نعمت و از طرف من چه قدر غفلت! 🍃وقتی جایی از صورتش می‎خارید،‌ به مادرش می‎گفت: «صورتم می‎خاره» و بعدشم نشونی می‎داد که کجای صورتشه: سمت چپ،‌ پایین چشمم،‌ نه کمی بالاتر ... دیگه داشتم گیج می‌شدم از این همه نعمتایی که توشون غرق بودم و حتّی لحظه‎ای بهشون فکر نکرده بودم. هر چی فکر می‎کنم،‌ یادم نمی‎آد تا اون وقت برا خاروندن صورتم خدا رو شکر کرده باشم. 🍃بهش گفتم: یک سؤال. گفت: بپرس. گفتم: ناراحت نمی‎شی؟ گفت: نه. گفتم: بیشتر از بیست ساله، از وقتی نوجوون بودی تا حالا که سی و خورده‌ای سال از عمرت گذشته، کنج خونه‌ای. با این همه مشکل، از خدا گلایه نداری؟ ازش ناراحت نیستی؟ 🍃تا این رو شنید، حالش تغییر کرد و گفت: نه!‌ نه!‌ خدا خیلی خوبه،‌ خیلی خوب. شکر خدا، شکر خدا! این حرف رو که زد، دیگه با همۀ‌ وجودم پیشش احساس کوچیکی ‎کردم. مادرشم می‎گفت: «مناجاتای سحر پسرم با خدا دیدن داره». چه قدر دوست داشتم یه بار وقت سحر پیشش بودم و مناجاتای اون رو با خدا می‌دیدم! 📚 ، کتاب پنجم، صفحۀ 187
🍃یار مهربان فاصلۀ میان ما و تو از زمین تا آسمان نیست. از زمین تا آسمان، یک بندِ انگشت از فاصلۀ میان ما و تو هم نمی‌شود؛ ولی تو ما را طوری تحمّل می‌کنی که گویی هم‌ردیف مایی و یا زبانم لال، حتّی پایین‌تر. ما همه مثل همیم، خوب و بدمان فاصلۀ چندانی با هم ندارند؛ امّا تاب تحمّل همدیگر را نداریم. شده‌ایم بار دوش یکدیگر، آن هم بارهای سنگینی که برای زمین گذاشتنشان لحظه‌ها را می‌شماریم. حال بدی است! زندگی را بر ما سخت و تنگ کرده. چه قدر محتاج فهمیدن حال توایم. ما اگر مثل تو باشیم، دنیا برایمان گلستان می‌شود. چه قدر بار از دوشمان برداشته می‌شود. زندگی در این اندازه از سبک‌باری، در خیالمان نمی‌گنجد. آقا! بیا و امشب به ما یاد بده راز تحمّل کردن‌هایت را. ما خودمان هم خودمان را تاب نمی‌آوریم. بگو چگونه تاب می‌آوری ما را. چه بگویی چه نگویی تا عمر داریم، مدیون تحمّل‌های توایم. یقین دارم تو اگر ما را تحمّل نکنی،‌ زمین و آسمان ما را تاب نمی‌آوردند. شبت بخیر یار مهربان! @abbasivaladi
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴 دلت هوای کربلا کرده😭 دلت میخواد قدم به قدم همراه زائرا باشی😔 امسال دلای جامونده رو با خوندن مجموعه راهی کربلا میکنیم😭 💥0⃣2️⃣ درصد تخفیف اختصاصی اعضای کانال برای این مجموعه به همراه ارسال رایگان 🎁کد تخفیف: اربعین ⏳مهلت استفاده از کد تخفیف: تا پایان ماه صفر 💎 برای آشنایی بیشتر با مجموعه "حسینیه واژه ها" یه سر به این جا👇 بزنید. https://ketabefetrat.com/moharram/ 🛍 برای خرید این مجموعه ارزنده این جا 👇 کلیک کنید. https://ketabefetrat.com/product/حسینیه-واژه-ها @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕰 صرفه‌جویی در وقت با فرزندان بیشتر ✅ درسته که از یه جهت، تعداد بیشتر بچّه‌ها، از مادر وقت بیشتری می‌گیره؛ امّا وقتای زیادی رو هم برا مادر به ارمغان می‌یاره.✌️ 🔵 تو شیوۀ زندگیِ پدرا و مادرای ما، فرزندای بزرگ‌تر، کمک‌کارِ والدین در ادارۀ امور زندگی بودن. اونها هم در نگهداری بچّه‌ها و هم در کارهای خونه، عصای دستِ والدین بودن. به همین دلیل هم خیلی زودتر از بچّه‌های امروزی برا ادارۀ یه زندگی، آماده می‌شدن.💪 🔴 امّا‌ در شیوۀ زندگی امروز، بچّه‌ها، دیگه کمک‌کارِ پدر و مادر نیستن. برا همین هم دو دهه از عمرشون هم که می‌گذره، نمی‌تونن خودشون رو اداره کنن، تا چه برسه به یه خونواده!🤭 @abbasivaladi
🍃امام زمان من گاهی پیش از آن که شرفیابِ محضرت شوم برای شب بخیر، از کسانی که به تو فکر می‌کنند می‌پرسم که دربارۀ چه بنویسم. امشب از کسی پرسیدم و گفت برای امام زمان. نمی‌دانم قصد شوخی داشت یا حرف دلش بود. اولش شوخی گرفتم؛ ولی بعد ... چه واژۀ کوتاه و پر معنایی: امام زمان. تو امام زمان من هستی. تو اگر نباشی زمان یک لحظه به پیش نخواهد رفت و در همان دم نبودن تو می‌ایستد. تو امام امروز من هستی. اگر من امروزم را با تو آباد نکنم، در امروز خواهم ماند و به پیش نخواهم رفت. امروزهایی که غافل از تو می‌گذرند، دیروز‌های روی هم انباشته‌ای می‌شوند که حسرت دیدار فردا را به دلم خواهند گذاشت. تو امام زمانی. هر کسی می‌خواهد باور کند و اگر نمی‌خواهند یک گوش را در و آن یکی را دروازه کند. چه کسی گفته زمان همیشه در حال سیر است. زمان می‌ایستد، به عقب برمی‌گردد، زودتر پیش می‌رود و کندتر جلو می‌رود. اینها وقتی اتفاق می‌افتد که تو فرمان دهی. تو امام زمان من هستی. این واژۀ کوتاه هر چه قدر هم که تکرار شود، باز هم پر از آرامش است. شبت بخیر امام زمان من! @abbasivaladi
🍃بارالها! به ایمان‌هایی که از کنار دل میگذرند ولی در عمق جان، نفوذ نمیکنند، اعتمادی نیست. من از تو ایمانی می‌خواهم که در جانم نفوذ کند و خانۀ دلم را به تسخیر خویش درآورد. 🍃خدایا! هنوز هم از این که مخلوقاتی چون خودم، سود و زیانی به من برسانند، خوشحال و ناراحتم. تو به من یقینی عطا کن تا بدانم جز آنچه تو برایم نوشته‌ای، نصیبم نخواهد شد و همۀ سود و زیان من در دست توست. 🍃بارالها! تا وقتی که آرزوهایم فکرهایم را بسازند، نمی‌توانم به آنچه دارم، دل خوش کنم و راضی باشم. من باید بدانم سهمم از زندگی همان است که تو برایم کنار گذاشته‌ای. بیا و بزرگی کن و طعم رضایت را به کامم بچشان. 📚قصّۀ من و خدا "قصّۀ واژه‌هایی که بوی ابوحمزه گرفتند" @abbasivaladi
صاحب روز جمعه جمعه برای عاشق، روز تراکم غم است، انباشت غصه و شلوغ‌بازار دغدغۀ آمدن یا نیامدن تو. عاشق روزهای جمعه آرام و قرار ندارد. غروب جمعه که می‌شود، هوا وقتی رو به تاریکی می‌رود، حال و هوای دل عاشق هم تاریک می‌شود. بعد از غروب جمعه، عاشق حسابی خسته است، خسته‌ از باری که از صبح تا غروب از دلهرۀ آمدن و نیامدنت بر دوش کشید. «کاش اگر نمی‌آیی،‌ جمعه هم نیاید» حرف دل همۀ عاشق‌هاست. بیدار بودن در روز جمعه،‌ ریاضت سختی است برای عاشق. کاش می‌شد در جمعه‌هایی که بنا نداری بیایی، خواب را بر عاشق مسلط می‌کردی تا زیر پتک سنگین این ریاضت، خرد نشود. تو اگر ولی خدای حکیم نبودی و اگر به عصمتت قائل نبودم، اگر معشوق بودی، ولی مثل معشوق‌های دیگر، در صحت محاسباتت تردید می‌کردم. مگر یک عاشق چه قدر توان دارد برای تحمّل این همه اضطراب و دلهره! حتما دارد که تو او را در حال دست و پا زدن او را در میان دلشورۀ آمدن و نیامدنت می‌پسندی؛ ولی دلم آرام است که می‌دانی چه قدر این دست و پا زدن سخت است! شبت بخیر صاحب روز جمعه! @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📛 اگه بدونیم خشم: 🔹ویرانگر خونه هاست؛ 🔹ایمان رو از بین می‌بره؛ 🔹عمر انسان رو کوتاه می‌کنه، 🔹انسان رو از آدمیت بیرون می‌کنه و در شمار چارپایان قرار می‌ده، ⁉️ آیا باز هم به خشم خودمون میدون می‌دیم؟🤔 🔴 خشم، دامه شیطونه برا انحراف انسان از مسیر آفرینش. اگه به خشم میدون بدیم، حدّ ایستایی نداره و ما رو تا سر حدّ هلاکت هم می‌بره.🤭 📛 چه موجود وحشتناکی! ولی چرا از اون نمی ترسیم؟ حالا که همۀ این بلاها رو یک جا بر سرمون می‌یاره، چرا به راحتی با اون کنار اومدیم؟ شاید علتش همینه که می‌گن: آدم، عصبانی که می‌شه، عقلش رو از دست می‌ده.🤯 ✅ بسیاری از آدما فکر می‌کنن که قدرتمند بودن، در غلبۀ بر دیگران یا بلند کردن وزنه های سنگینه، ولی پهلوان واقعی کسیه که در مقابل غضب خودش پیروز بشه.💪 🍃رسول خدا صلوات الله علیه و آله خطاب به اصحاب خود فرمود: «در میان شما پهلوان کیست؟» ✨گفتند: شخص نیرومندی که پهلویش به خاک نرسیده باشد. ✨فرمود: «امّا پهلوان واقعی آن مردی است که شیطان به دلش مُشت بکوبد و خشمش بالا بگیرد و خونش به جوش آید؛ امّا خدا را یاد کند و با بردباری، خشم خود را مغلوب کند». @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0237ale_emran 196-197.mp3
7.59M
۲۳۷ آیات ۱۹۷ - ۱۹۶ (فقر مسلمانان) 📣 بچه های لالایی خدا! 👈اونایی که ساکن شهر اراک هستید؛ 👈اونایی که ساکن شهر و روستاهای نزدیک اراک هستید؛ ‼️یادتون نره! حتما، همین امروز و فردا، شماره تلفن، اسم و فامیل و آدرستون رو برا ادمین کانال بفرستید..🌸 @lalaiekhoda
🍃 بنده دردانه خدا خیلی دوست دارم بدانم که در جمع تو و ملازمانت چه می‌گذرد. دور هم که می‌نشینید، خیلی خوش می‌گذرد. درست می‌گویم؟ حرف‌هایتان همه بوی آسمان دارد، چه آنهایی که تو می‌گویی و چه حرف‌هایی که آنها می‌زنند. حضور خدا در هیچ جمعی، بیشتر از جمع تو و ملازمانت احساس نمی‌شود. من می‌دانم گاهی همه ساکت می‌شوید و خدا با شما حرف می‌زندو تردید ندارم که همه صدای خدا را می‌شنوید. چه حال و هوای دل‌انگیزی دارد جمع شما. لبخندهایتان حتی اگر چشم بر هم زدنی طول بکشد، به اندازۀ همۀ قهقهه‌های طولانی ما نشاط‌انگیز است. نوش جانتان! گوارای وجودتان! شما در حلقۀ آسمانی خویش خوش باشید و ما هم در جمع‌های زمینی خودمان دست و پنجه نرم می‌کنیم با رشته‌ای که از مرگ تدریجی به دور گردنمان پیچیده. فقط یک سؤال. ما وقتی در جمعی قرار می‌گیریم که خیلی از آن خوشمان می‌آید، همه چیز و همه کس، خارج از آن جمع را فراموش می‌کنیم. آقا! تو هم وقتی در جمع ملازمانت هستی، ما را فراموش می‌کنی؟ گمان نمی‌کنم. اگر باور کنم که ما را فراموش می‌کنی، می‌میرم. خدا را شکر که تو مثل ما نیستی. شبت بخیر بندۀ دردانۀ خدا! @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
🔴‼️🔴 خبر خبر 🔴‼️🔴 سلام🌹 بچه های لالایی خدا📣📣📣📣 🍃عمو عباسی ازبچه هایی که در شهر اراک و روستاهای اطراف اراک زندگی می کنن خواستن: 🔹اسم 🔹آدرس 🔹شماره تلفنشون رو خیلی زود، امروز و فردا😉 به این آدرس 👇👇👇👇ارسال کنن؛ 🌸 @modir_lalaiekhoda🌸 💡آخه می‌خوان تعدادی از اونا رو برای یه برنامه به قید قرعه انتخاب کنن. پس زود باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻آزادی بچه ها و حرف مردم🔻 ‼️بعضیا نگران طرد شدن خودشون از محیط‌های فامیلی هستن و می‌گن: ما وقتی بچّه‌هامون رو آزاد می‌ذاریم، بقیه میلی به رفت و آمد با ما ندارن. چون می‌ترسن که بچه‌هاشون مثل بچّه‌های ما لوس بشن! اونا با دیدن بچّه‌هامون که آزادی دارن، به ما اتّهام سهل‌انگاری یا ندونم‌کاری در تربیت می‌زنن.😳 ✅ ما بنا نداریم چشممون رو به واقعیت‌های جامعه ببندیم. بی شک، بعضی از خونواده‌ها نگاه بدی به آزادی دارن و آزادی رو سوء تربیت به حساب می‌یارن؛ امّا حواستون باشه که بچه‌ها، تو دست ما امانت هستن و ما حق نداریم به دلیل فرار از طرد شدن، به نیازهای بچه‌هامون، بی‌اعتنایی کنیم.❌❌ ⁉️ آیا درسته که آدم، شیوۀ تربیتی خودش رو به خاطر حرف‌ مردمی که از اصول تربیتی آگاهی ندارن تغییر بده، در حالی که می‌دونه کاری که انجام می‌ده، درسته؟🤔 ❌❌ کار کسی که مدیریت تربیت فرزندش رو به دست حرفِ مردمی می‌سپاره که از اصول تربیت بی‌خبرن، از کار این مردم بی‌خبر، بدتره.☝️ ✅چه خوبه به جای خیلی از حرف‌های غیرضروری که تو خیلی از مهمونیا ردّ و بَدَل می‌شه، باب گفتگو دربارۀ تربیت رو باز کنیم و دربارۀ ضرورتِ دادن آزادی به بچه‌ها و آثار منفی ممانعت از آزادی، صحبت کنیم. شاید اونا به این حرف‌ها عمل نکنن امّا حدّاقل می‌فهمن که کار شما حقّه و آزاد نذاشتن بچّه‌ها، کار غیرتربیتی و نادرستیه.😉 @abbasivaladi