#مهــــــــدی_جــان!
هر زمان که می گوییم :
" العجل یا مولای یا صاحب الزمان "
زمزمه هایت را #میشنوم که میگویی:
🌾صبر کن #چشم_دلت نیل شود می آیم
🍂شعــر من حضـرت هابیـل شـود می آیم
🌾 #قول دادم که بیایم به خدا #حرف نیست
🍂 دلــ❤️ به آیینـــه که تبـدیل شود می آیم
العجل یا مولای ........... #العجل 😔
مولایم!!! ﻏﯿﺒﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﺗﻮ ﺯﻣﺎﻧﯽ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ...
ﻏﻔﻠﺖ ﮐـــــــــــــﺒـــــــﺮﯼِ ﻣﺎ
ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ✋!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
📎 #کلام_شهید: «ای مردم؛ بدانید رفتن من از روی هوای و هوس نبوده...»✨ #شهید_سید_رضا_طاهر🌷 #ڪلنا_فداڪ
9⃣5⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خاطره ای از خواهر شهید سالخورده برای #شهید_سیدرضا_طاهر
🔸دی ماه ۹۶ بود و تولد #سیدرضاطاهر
دعوتنامه ی💌 مراسم تولدشون رو ، که قرار بود کنار مزارشون برگزار بشه ،توی #کانالشون دیدم.
🔹خیلی دلـ❤️ـم می خواست منم برم
به همسرم گفتم، امروز تولد آقا سیدرضاست ، میریم #هریکنده؟همسرم عذرخواهی کرد و گفت شرمنده امروز خیلی کار دارم 😞، اصلاً امکانش نیست🚫 .
🔸منم چون مشغله شو دیدم، اصرار نکردم
⚡️ اما خیلی دلم گرفته بود💔....
بعد از مدتی رفتم آشپزخونه که ناهار🍲 درست کنم،همینجور که مشغول برنج درست کردن بودم، با آقاسید رضا #صحبت و درد دلـ❤️ میکردم....
🔹گفتم آقا سید، اگه تو بخوای که من امروز بیام #مزارت، همه ی برنامه ها ردیف میشه😊، کافیه تو بطلبی...🌷
🔸همزمان که برنج رو میریختم توی آبکش، سرمو برگردوندم طرف #همسرم و با شوخی گفتم، خیلی بدی....همسرم خندید 😄گفت چرا!!!!!!
🔹گفتم چرا منو نمیبری #مزارآقاسیدرضا؟
گفت: باشه......باشه..... آماده شو بریم..
اصلاً باورم نمیشد😍😃، آقا سید رضا، به این سرعت جوابمو بده!!!!!
🔸موضوع درد دل کردن و #بلافاصله جواب گرفتن از سید رو به همسرم گفتم..همسرم گفت من کی باشم که بخوام رو #حرف آقاسید رضا، حرفی بیارم....😊
🔹زنگ بزن 📞برای پدر و مادرت، که باهم بریم، امروز ما #دعوت شده ی سیدیم🌷
در عرض چند دقیقه⏱ همگی آماده شدیم
🔸همش #چنددقیقه بعد از اینکه از آقا سید رضا خواهش کردم، همه ی برنامه ها ردیف شد👌 و همگی به طرف #هریکنده به راه افتادیم.
واقعاً حس قشنگی داشتم، اون روز🌸
ما دعوتی آقا سید رضا بودیم🌷
#روای_خواهر شهید محمد سالخورده
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
دوست شهی❤️دت کیه..؟؟ از اون رفیق فابریکا؟👌 از اونا که همیشه با همن؟✌️ خیلی حال میده😍 امتحان کردی؟ ه
#دلنــوشتـــــــــــــه📝
💠رفیق شهید
⚜وقتی با یک #شهیدی خو میگیریم💞
اولش همش شک و تردید
نکنه یک رابطه ی یک طرفه است😕
نکنه منو نمیبینه
انقد دوستای #پاک و مخلص داره که اصلا من گناهکار🚫 به چشمش نمیام
⚜یک خرده که میگذره شک میکنی به رابطه
میپرسی اصلا اون منو میبینه👀
اصلا منو به عنوان دوستش قبول داره؟!😟
⚜عکسشو میگیری روبه روت
بهش میگی اگه توهم منو به عنوان# دوستت قبول داری یه نشونه بفرست📩
بزار بفهمم #تو هم میخای رابطمون حفظ بشه
وقتی که یک نشونه ازش دیدی😍بهش ایمان میاری
⚜دنبال وقت خالی میگردی⌚️ که بهش نگاه کنی و #حرف بزنی باهاش
دلت که میگیره💔 به خودش میگی
میگی #داداشی دلم از زمینیا شکسته😢
خودت نگام کن
⚜اصلا حس میکنی که داره نگات میکنه👀
با یک لبخند کنج لبش😊
میگه #من_هستم
⚜ازاون موقع به بعد دیگه اون آدم #سابق نیستی.اطرافیانت تغییرات رو در تو👤 احساس میکنن.حرف و #کنایه و نیش بقیه واست بی اهمیت میشه😌
⚜توی دلت💖 واسشون دعا میکنی و میگی داداشی دعا کن اینا هم یک روزی مثل من اسیر #دوست_شهید بشن و حال امروز منو بفهمن
⚜میدونی ،میخوام یک چیزی بگم
همه ی ما ازوقتی دوست #شهیدمون🌷 وارد زندگیمون شده حالمون خوب شده😍
و این حال خوب رو اول از همه #مدیون خدا و بعد شهدا هستیم✌️
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
دل نوشته ای با شهدا 🌹
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
.
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا
گاهی،نگاهی....
@abbass_kardani✅
✅ راه شهید ابراهیم هادی راهیست که باید رفت:
از خیابان شهدا؛آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین ڪوچه به نام شهید ابراهیم هادی بود...هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...ڪم آوردم...
گذشتم...ڪوچه انگار #ڪانال بود!
بله؛شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز ڪنترل دل ها بود!!هم مدارس!
هم دانشگاه!هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود ڪه در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میڪرد!
#ایثارش را دیدم...
از ڪم ڪاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میڪردند،برایشان...
اسم من هم بود!وساطت فایده نداشت...از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...دیگر پاهایم رمق نداشت!افتادم...
خودم دیدم ڪه با #حالم چه ڪردم!
تمام شد...#تمام
از ڪوچه پس ڪوچه های دنیا!بی شهدا،نمی توان گذشت...
#من_غدیرےام
#من_ماسک_میزنم
🔻خشمِ بزرگِ خدا🔻
✍ بعضی از کارهایِ ما خشمِ خدا رو به همراه داره، و خدا بر ما غضب میکنه.
⁉️امّا فکر میکنید بیشترین خشم و غضبِ خدا برای چه موضوعی است؟!🤔
جواب در ابتدای سوره صف اومده:
🕋 یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا، لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ؟! کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ (صف/۲و۳)
💢ای کسانی که #ایمان آوردهاید!
💢چرا سخنی را میگوئید که خودتان #عمل نمیکنید؟!
💢 این امر بسیار موجبِ خشم و غضبِ خداست که سخنی بگوئید، که خودتان #عمل نمیکنید!!
کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللهِ...
مَقْت👈 یعنی بغضِ شدید، نسبت به کسی که کار قبیحی انجام داده.
👈 در زمانِ عرب جاهلی، اگر کسی با زن بابای خودش ازدواج میکرد، به این ازدواج میگفتند "نِکاح مَقْت". یعنی ازدواجی که بسیار زشت و ناپسند است.😱
کلمه "کَبُرَ" هم قبلش اومده، که به معنی کبیر و بزرگ است. پس:
کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَلله👈 یعنی کاری که نزد #خدا بسیار بسیار زشت و ناپسند است. کاری که غضبِ خیلی خیلی شدیدِ #خدا رو به همراه داره.
🔥️ این غضبِ خیلی خیلی شدیدِ #خدا برای کسی است که #حرف بزنه، ولی خودش #عمل نکنه.
👌 #حرف زدن آسونه، امّا #عمل کردن دشوار.
یه جمله معروف هست که میگن:
👈"زبان، ترجمان دل است"👉
☝️ اگه راهِ این دو تا از هم جدا بشه، یعنی زبان یه چیز بگه و دل یه چیز دیگه، #حرف یه چیز باشه و #عمل یه چیز دیگه، این نشانهی #نفاق است.
📣 #نفاق از طرف هر کسی اتّفاق بیفته بد است، امّا کجا بدتر است؟!
❌ اگر #نفاق برای مسئولینِ یک جامعهی اسلامی و #حکومت_اسلامی اتّفاق بیفته بدتر و زشتتر است.
☜ یعنی کسانی که امورِ مسلمین رو بدست میگیرند، اگه خودشون اهلِ #عمل نباشند و فقط #حرف بزنند، این خیلی بدتره.
لذا امام علی (ع) این آیه رو در فرمانِ خود به مالک اشتر یادآوری میکنه و میفرماید:
👈 "از اینکه به مردم وعده بدهی، و تخلّف کنی سخت بپرهیز، زیرا این کار موجبِ خشمِ عظیم در نزد خدا و مردم خواهد شد، چنان که قرآن میگوید:
کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ".
📚 نهج البلاغه، نامه ۵۳.
👆👆👆
قابل توجّه اونایی که بلدند فقط برای ما #حرف بزنند، و #عمل نکنند.😐
وعده بدن، بزنن زیر قولشون..
اونایی که خیلی خوب برای ما صحبت میکنند، ولی وقتی میری زندگیهاشون، خونههاشون، ویلاهاشون، ماشینهاشون، زن و بچههاشون، و... رو میبینی، حالت ازشون بهم میخوره.🤢🤮
🔉 📝 #حرف
🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸
تا گفتم #چادر عصبانی شد و شروع کرد به غر زدن😳😳😡
که معلوم نیست این چادریا زیر چادرشون چه خبره ...😒
من خودم کلی چادری دیدم اگه بفهمی چه آدمایی هستن حالت بهم میخوره..😑
دل باید پاک باشه ... 💝
بهش گفتم ...عزیزم چرا دنبال بهونه میگردی!😶😶
اون چند تا چادری ای که دیدی آدمای خوبی نبودن اونا زندگی شون #چادرانه نبوده..🙄🙄
بعدشم چرا جمع می بندی.... این درست نیست همه رو به یه چوب میزنی..😕😕
دل که باید پاک باشه❤️.. اصلا اگه دلت پاک نبود جلوت اسم چادر رو نمی آوردم..
میدونم تو دل خوشگلت عیب نداری..😊
اما دنبال بهونه نگرد عزیزم... عوض این که صورت مساله رو پاک کنی🔅🔅🔽
بیا و تو یه چادری خوب باش! بیا و تو #چادرانه زندگی کن.. 👏🏻✌🏻
بذار مردم هم ببینن یه چادری رو که همه کاراش با چادرش جور در میاد...😊😘
اللهم عجل لولیک الفرج
🌦#تلنگر_تذکر_تفکر...
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!😭
تمام شد...
#تمام
.
🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
وصیت_شهدا
یادشهداکمترازشهادت نیست
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
#تلنگر_تذکر_تفکر...
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!😭
تمام شد...
#تمام
.
🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
#وصیت_شهدا
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆