کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
همه با هم #غدیر را جشن بگیریم ✊
بخوانید 👇
💠حرکتی ماندگار
از #شهید_محمد_بلباسی
به نقل از #برادر_شهید
⚜ایشان هر ساله به جای عید نوروز،
#عید_غدیر را جشن🎉 میگرفتند و سفره ای رنگین در کنار #خانواده پهن میکردند و از مهمانان پذیرایی🍱 میکردند.
⚜اعتقاد داشتند که عید #مسلمین عید غدیر است👌 و سرمای کینه #ضد_ولایت را با بهار ولایت🌸 پشت سر گذاشتیم...
💠 #خاطره_ای_دیگر_از_خواهرزاده_شهید
⚜ #عیدغدیر بود و همه خاله ها و دایی ها خونه پدربزرگ جمع شده بودیم...
دایی #محمد تازه نامزد کرده بود😍...
بعد از ناهار🍲 دیدم دایی و همسرشون رفتن بیرون.
⚜وقتی اومدن تو اتاق روی میز یه چیزایی میچیدن که برای ما #خواهرزاده ها خیلی جلب توجه میکرد😃..
⚜یکم که گذشت،متوجه شدیم #دایی به مناسبت عید غدیر برامون جشن گرفته🎊 وبه تک تک خواهر ها و خواهر زاده ها هدیه🎁 داده بود
واقعا #غافلگیر کننده بود..
⚜اولین باری بود که تو عید غدیر از غیر #سید عیدی🎁 میگرفتم.دایی خیلی به عید غدیر #توجه زیاد می کردند و همیشه میگفتن که #بزرگترین عید مسلمین ،عید غدیره👌..
#شهید_محمد_بلباسی🌷
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#علمدار_عشق تنها #دل بیچاره ی من، نقش زمین شد! یا هر که #نگاهش به تو افتاد چنین شد؟! #شهید_علمدار
خاطرات_شهدا 🌷
#راوی_یکی_از_نزدیکان_شهید
🔰شب #عاشورا بود.از مراسم که برگشتیم به سید و رفقا گفتم امشبو🌙 بیاند منزل ما ...
اونشب هم کسی منزلمون نبود
🔰خیلی خسته شده بودیم😪 هیئت و کار توی #هیئت انرژی برامون نزاشته بود.به محض اینکه به خونه🏡 رسیدیم خیلی سریع خوابمون برد😴
🔰ساعت سه یا چهار #صبح احساس کردم یه صدایی از راهرو میاد,ترسیدم😨 !!!
خیلی #آروم رفتم تا ببینم صدای چیه⁉️
🔰با تعجب دیدم #سیده ,مشغول خوندن نـمـــاز .به حالش خیلی #غبطه خوردم سید اونروز از همه ما خسته تر بود.
کار و مداحی🎤 و #هیئت رمقی براش نزاشته بود
🔰اما #خلوت_باخدا براش صفایی داشت که حاضر نبود📛 به این راحتی ها از دستش بده اون هم در #شب_عـاشـــورا ...
🔰گاهی که با دوستان دور هم جمع می شدیم👥 و صحبتمون درباره ی مسائل #روزمره زندگی و دنیا می شد #سید با ناراحتی می گفت : اگه این دوستان #نماز_شب بخونند اصلا این حرف ها رو بیان نمی کنند🚫.
🔰 #نماز_شب باعث میشه قدر و منزلت خودشون رو #بهتر متوجه بشوند👌.
#شهید_سید_مجتبی_علـمــــدار
✍ از کتاب : علـمــــدار🚩
🌹🍃🌹🍃 @abbass_kardani✅
💠زیارت عاشورا حلال مشکلات
🔸یکی از سربازان #سید می گفت: «در سالن تربیت بدنی سپاه نشسته بودیم. سید وارد شد، احساس کردیم خیلی خوشحال😃 است. بچه ها #علت خوشحالی را پرسیدند، گفت:
🔹«مشکلی داشتم. بنده خدایی به من گفت #نذر کنم و "سه روز زیارت عاشورا" بخوانم تا ان شاءالله #مشکلم حل شود. من هم این کار را انجام دادم. حالا مشکلم حل شده✅.»
🔸من با خودم فکر کردم💭، چرا سید این حرف را در جمع بچه ها گفت⁉️ به هر حال آدم #نذری می کند و اگر قبول واقع شد، آن را انجام می دهد.مدتی گذشت، این ماجرا را فراموش کردم🗯.
🔹تا اینکه در یکی از روزها #مسابقات نوجوانان به پایان رسید. سید یکی از بچه های شرکت کننده را به من سپرد تا او را به اتوبوس های🚎 گرگان برسانم. او را به #میدان_امام که مسیر اتوبوس های گرگان بود رساندم. ⚡️اما هر چه منتظر ماندیم از #اتوبوس خبری نشد.
🔸خیلی دیر شده بود، یک لحظه به یاد #صحبت های سید در سالن تربیت بدنی افتادم. همان لحظه نذر کردم #زیارت_عاشورا بخوانم، چند دقیقه⏰ نشد که یک اتوبوس آمد و آن نوجوان را سوار اتوبوس کردم. آنجا فهمیدم که #هدف_سید چه بود.
🔹او به ما یاد داد تا در مقابل مشکلات #توسل به اهل بیت فراموشمان نشود❌، به خصوص #زیارت_عاشورا.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
💢به نقل ازيك فرمانده در #حلب
🔸به #سید گفت: چند تا نیرو زبده بهم بده اونم گفت: برو پیش #سیاوشی باهاش صحبت کن نیروی خوبیه👌 رفت سراغش گفت: بیا کمکمون خیلی نیاز به کمک داریم و دست تنهام👤
🔹کم حرف بود و #باحیا، سینه ستبر، قامت استوار، چهره نورانی✨، مبهوتش شده بودم، قند تو دلم آب شده بود.
🔸اگه قبول کنه😍 و بیاد چی میشه یگان و زیرورو میکنه. تو جوابم گفت: بزار #فکرکنم💭 جوابش رو با #شهادتش🌷 داد اون از قبل فکراشو کرده بود.
#شهید_امیر_سیاوشی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@abbass_kardani
💠سلام؛ من در جمع شما هستم ...
🔰سردار شهید قاسم سلیمانی از شهید مهدی زین الدین می گوید، وقتی که آن شهید والامقام را پس از شهادتش در خواب میبیند و چنین روایت میکند:
🔹«هیجان زده پرسیدم: آقامهدی مگه شما همین چند وقت پیش شهید نشدی؟ حرفم را نیمه تمام گذاشت. مکثی کرد و بعد با خنده گفت: من در جمع شما خواهم بود و در جلسهها شرکت میکنم. مثل اینکه هنوز باور نکرده ای شهدا زنده هستند!
🔸عجله داشت و میخواست برود. یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم.
کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید:
🔹پس حالا که میخواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچهها برسانم. گفت: قاسم، من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه میگویم زود بنویس.
🔸سریع دنبال یک کاغذ گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. خودکارم را هم از جیبم در آوردم و گفتم: بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم.
🔹گفت: بنویس سلام، من در جمع شما هستم.
همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بی زحمت زیر نوشته ر ا هم امضا کن.
🔸برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: #سید مهدی زین الدین.
🔹نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش انداختم و با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی.
🔸 گفت اینجا مقام سیادت هم به من دادهاند. از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم هست:
سلام، من در جمع شما هستم.»
📚 تنها زیر باران
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#شهید_مهدی_زین_الدین
🌷💥🌷 @abbass_kardani 🌷💥🌷
@Maddahionlinمداحی آنلاین - جوون بودی پر از درد و ماتم - نریمانی.mp3
زمان:
حجم:
6.62M
🌹🕊🥀🌸🥀🕊🌹
#سیدالشهدای_حلب
#شهید_سیدعلی_زنجانی
#شهید_زنجانی (رحمه الله علیه) خیلی مهماننواز و کریم بود. #شب_آخری که قرار بود برگردم دمشق، آمد دنبالم به همراه شیخ و چند نفر دیگر ما را به بازار #حلب برد.
به یک مغازه #عطر فروشی رفتیم. یکی از عطرهای خوشبو را پیشنهاد کرد. قصد داشتم آن را به عنوان هدیه با خودم به #ایران ببرم. وقتی قیمت را پرسیدم، فروشنده گفت: «یازده هزار لیر». برای خرید مردد شدم، ولی به خاطر رو دربایستی که با #سید و شیخ داشتم چیزی نگفتم. در دلم گفتم: «چه خبره برا یه عطر یازده هزار لیر بدم!»
وقتی میخواستم پول را حساب کنم، سید اجازه نداد و خودش #حساب کرد. شعارش این بود و همیشه میگفت: من باید ببخشم تا #خدا بهم بده
حالا من میگم #کریم بودن به اینه که آنور دست رفقات هم بگیری ...
راوی
استاد عباسی
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
🌷ســــــــــــلام عاقبت تون بخیر🌷✋🌷
💠💠@abbass_kardani💠💠