موعد وداع رسید، زینب س دست در گردن علی اکبر ع انداخت و سخت گریست، در آغوش علی از هوش رفت، ام کلثوم عبای برادر را گرفته بود و بر چشم میمالید، زنان شیون سر میدادند...
اما رقیه فقط پای برادر را چون تنهی درخت سروی در آغوش، به سینهاش میفشرد.
خم شد خواهر را به نیم حرکتی به آسمان چشمانش نزدیک کرد، وداع جان گداز تر میشود.
سوار بر اسب میشود، سنگینی نگاه پدر حتی اسب را از حرکت وا میدارد، پیاده میشود. به سمت پدر بازمیگردد، حیا اجازه نمیدهد به پدر که در آغوش گیرد نهالش را، علی عطش را در چشمان پدر میابد، قدمی به جلو برمیدارد جسم در جسم میاندازد، یکی میشود، روح حالا یک نفر است، جسم هم همینطور...
قلبها پشت قفسهی تن چنان ملتهب میکوبند تا بهم برسند.
پسر با نگاهی مملو از حیا از پدر تن میکَنَد.
به میدان روانه میشود
دستار از چهره برمیدارد
صدای همهمه لشکر دشمن بلند میشود:
یاللعجب، پیغمبر رجعت کرده به پیکار ما آمده..
دیگری چشمانش را ریز میکند و دست به محاسن سپیدش میکشد: آری رسول خداست، خوب بخاطر دارم در جنگ صفین همین لباس را بر تن داشت.
علی به زمزمهها امان نداد:
(اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ
نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ
مِن شَبَثٍ و شَمَرٍ ذاکَ الدَّنِیّ
اَضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتّی یَنثَنی
ضَربُ غُلامٍ هاشِمیٍّ عَلَوِیٍّ...)
خواند و خواند و اسب از اشتیاق و هیجان بر روی سم لُکه می انداخت. اسبش از شوق رجزخوانی صاحب به تکاپو افتاده بود.
درگیری آغاز شد.
مجموعا ده بار به میدان رفت و هربار عدهای را هلاک میکرد.
شمر برنتافت؛ از سمت چپ لشکر عده ای را به هجوم فرستاد، حریف یک تن نبودند.
پسر حیدر بود دیگر!
همان که در خیبر را یک تنه از جا کند!
چون ملخان چسبیده به گندم زار با رقصاندن شمشیر علی میریختند و خونشان حرام میشد.
هوا بس گرم، هُرم داغ دشت لابه لای موهایش را میبوسید وعطش را تزریق میکرد.
از پشت سر نیزهای فرود آمد، توان گرفته شد به آرامی روی اسب خم شد خون از فرق علی به چشمان اسب میدوید، دید اسب را گرفت. اسب به گمان رساندن صاحبش به سمت خیمهها به اشتباه رفت... جهت مخالف بود. صدای هلهله آمد، شخصی خنده کنان فریاد زد:
کوچه باز کنید!
اسب و علی به دل لشکر رفتند...
شمشیرها شلخته وار در کوچه بر نقطهای فرود میآمد و بالا میرفت.😞
صدای برخورد شمشیرهای به رنگ خون در آسمان بلند شد....💔😢
چونان درو کردن خوشههای طلایی گندم ضربهها نواخته میشد بر پیکر...
خون دل خوردم علے تا كه تو آقا شدهايی
پدرت پير شده تا كه تو #رعنا شده ايی ;
قطعهای از بهشت
خون دل خوردم علے تا كه تو آقا شدهايی پدرت پير شده تا كه تو #رعنا شده ايی ;
••
حالا امشب این نوا :
جوانانِ بنی هاشم بیایید
علی را بر درِ خیمه رسانید ..
میتونه آدم رو بکشه :)
.
زبان به روضه چرا واکنم همین کافیست:
مباد شاهد جان دادن پسر، پدری...😔💔💔🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منو به محرم رسوندی ازت ممنونم...
Moghadam-GolchinMoharram1388[09] [MADDAHI-DL.IR].mp3
5.55M
پاشو ای دلبرم ، ای علی اکبرم
پاشو یه اذون بگو آروم بگیرم . . .
_جواد مقدم
#واحد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانـان بنـیهاشـم بیائیـد
علـیرا بردر
خیـمهرسانیـد...
#محرم
ممنون از همࢪاهے شما بزࢪگواࢪان 🙏
ان شاءاللہ مطالب مفید و قابل استفادہ بوده باشہ بࢪاتون 🖤
التماس دعـــا :)
یا علـــــے مدد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
خب خب یه کانالی ٻیدا کردن برات همه ڃی تمووم.
|•°هرشب سوال از شما جواب از ادمین
|°•ڃالش های طنز😱😂
|•°مذهبی طوری💓
|°•←شهیداااانه❤️
|°•←عاشقانه های شهدایی💚
|•°←وای رمااان از رماناااش نگم که خودم عاشقشونم😍😍😍❤️❤️
*ودر اخر رفیق شهید شهیدت میکنه
رفیقا شهید های گمنام مظلوم اند اگر میخوای از شهیدای گمنام روزی بگیری یه سر به کانااال زیر بزنن*
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
••|@shahidgomnammm|°°
#چادرانہ♥️🍃
.
چادُر مشڪی ڪِشیدۍ😌
مثلِ ڪعبھ💎بـرسرٺ
بَعد از این بَر گردنـم بٰانـو ،
طَوافت واجِب اسٺ✨📿
#چادرمافٺخارمہ✌️🏻♥️🌺
یک کانال مذهبی که وقتی واردش بشی دیگه دلت نمیخواد از کانال بیای بیرون😉
💚~فقط بگو کدوم یک از چیز های خوشگل زیر رو میخوای؟
💚~روش کلیک کن😉
|~🍓☺️| پــــࢪوفــایل🎆
|~🍓☺️| چــــــالش🎁
|~🍓☺️| ایــــــده های_جذاب📃
|~🍓☺️| انگــــــیزشی🎉
|~🍓☺️| معــــرفی_شهید📚
|~🍓☺️| رمــــان📘
و.....
دیگه چی میخوای!؟😉
بهت پیشنهاد میدم بیای و عضو کانال بشی ♥️ مطمئن باش که پشیمان نمی شی ☺️
🥀✨📿
•○|https://eitaa.com/joinchat/3920166961Cbb7b075a63 |○•