eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
432 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
قطعه‌ای از بهشت
•|🌸|• ○ به‌ چیزے‌وابستھ‌باش؛ ڪه‌ِ بَرات‌‌بمونھ.. نه‌ این‌ دُنیا‌ ڪهِ‌ به‌ هِیچے‌ بَند نیست.. #یھ‌چی
صاحب الزمان چگونه عاشق تو با فراق سر بکند گناه هم بکند چشم خویش تَر بکند! چقدر جمعه که در خواب غفلتیم آقا خودت دعای فرج را بخوان اثر بکند...!! 💔
°🌿🌸 رفقا دُعاکنیم‌براےدردِمبتلاشدن‌بہ امام‌زمانمون... اونوقت‌بہ‌قولِ‌ شهیدمرادے اگہ‌یہ‌جمعہ‌دعاےندبہ‌رونخونے حسِ‌کسےرودارےکہ‌شبانہ لشکرِامام‌حسین‌روترڪ‌کردھ💔:)) :) ••✾🌸 🌿🌹🌿✨ @abdozahra_69 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❤️ |دوست‌داشتن آدم‌هاۍ بزرگ،انسان را بزرگ می‌ڪند; و دوست‌داشتن آدم‌هاۍنورانی‌ بھ انسان نورانیت می‌دهد... اثر وضعی محبوب، آن قدر زیاداست، ڪه آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه‌ پیدا ڪند...| ••✾🌸 🌿🌹🌿✨ @abdozahra_69
°•🌿🧡•° بہ‌قیافہ‌ی‌مثبتت‌نگاه‌نمیکنن❝ بہ‌اون‌دلِ‌واموندت‌نگاه‌میکنن ! +حاج‌حسین‌یکتآ❥ °•🌿🧡 ••✾🌸 🌿🌹🌿✨ @abdozahra_69 ••✾🌸 🌿🌹🌿✨
🌹آیت الله بهجت(ره) : تکان میخوری بگو « » می نشینی بگو « » برمیخیزی بگو « » صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن ‏شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان" بعد بخواب. شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد، شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی گناه کنی، دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی. ‏و خود فرموده است: "که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشند." 📚 کمال الدین و تمام النعمه، ص۳۰۳ 🔝🌻اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌻🔝 @abdozahra_69♡ 🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
✨🍃🌹 پسࢪك فلافل‌فࢪوش زندگينامھ وخاطرات طلبه‌ے جانباز، شهيدمدافع حرم ذوالفقاري ✨گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي✨ 🌹
قطعه‌ای از بهشت
#قسمت‌49🌿🌹 بعد هم به جهت امر به معروف چند كلامي با ايشان صحبت كردم و او را توجيه كردم، اما انگار اي
🌹 مؤسسه‌اے در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد قم بودم اما ساكن نجف شده و در اين مؤسسه كار ميكردم. اولين بار هادي را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار با ادب و شوخ و خنده‌رويي بود. او در مؤسسه كار ميكرد و همانجا زندگي و استراحت ميكرد. طلبه بود و در مدرسه كاشف‌الغطا درس ميخواند. من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي كربلا بودم كه هادي گفت: داري ميري كربلا؟ گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيقها ميريم، راستي جا داريم، تو نميخواي بياي؟ گفت: جدي ميگي؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم كربلا. ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با رفقا ميگفتيم و ميخنديديم، شوخي ميكرديم، سربه‌ سر هم ميگذاشتيم اما هادي ساكت بود. بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي زيارت كربلا ميريم. بسه، اينقدر شوخي نكنيد. او ميگفت، اما ما گوش نميكرديم. 🌿 🌙 🌹
قطعه‌ای از بهشت
#قسمت‌50🌹 مؤسسه‌اے در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با ا
✨🌹 براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را نگاه ميكرد. به كربالا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم. اما هادي ميگفت: اينجا جاي زيارت دسته‌جمعي نيست. بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نميگذاشتيم و كار خودمان را ميكرديم! در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخي ميکرديم و ميخنديديم. هادي ميگفت: من ديگر با شما نميآيم، شما قدر زيارت امام حسين ؏آن هم شب جمعه را نميدانيد. اما دوباره هفته‌ي بعد كه به شب جمعه ميرسيد از من ميپرسيد؟ كي ميري كربلا؟ هادي گذرنامه‌ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش خطرناك بود. دوباره با ما ميآمد و برميگشت. اما بعد از چند هفته‌ي ديگر به شوخي‌هاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول ذكر و دعا بود. توي كربلا هم از ما جدا ميشد. خودش بود و آقا ابا عبدالله‌؏ بعد هم سر ساعتي كه معين ميكرديم ميآمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود. هادي غير مستقيم خيلي چيزها به ما ياد داد. يادم هست هادي خيلي آدم ساده و خاکي بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به حوزه‌ي علميه ميرفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند. ميگفت: براي من مهم نيست كه چه ميگويند. مهم درس خواندن و حضور در كنار مولا‌علی؏ است. مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول درس شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت رايگان كار ميكرد. به من گفت: ميخوام لوله‌كشي ياد بگيرم! خيلي از اين مردم نجف به آب لوله‌كشي احتياج دارند و پول ندارند. رفت پيش يكي از دوستان و كار لوله‌كشي‌هاي جديد با دستگاه حرارتي را ياد گرفت. آنچه را كه براي لوله‌كشي احتياج بود از ايران‌تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه‌ي لوله‌كش! يادم هست ديگر شهريه‌ي طلبگي نميگرفت. او زندگي زاهدانهاي را آغاز كرده بود. مُزد نميگيري، يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نميگيري، براي كار هم پس براي غذا چه ميكني؟ گفت: بيشتر روزهاي خودم را با چاي و بيسكويت ميگذرانم! با اين حال، روزبه‌روز حالت معنوي او بهتر ميشد. از آن طلبه‌هايي بود كه به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند. 🌹