قطعهای از بهشت
#ادامه #حماسهجاودان✨ ايرانيها بر اساس تفكر امام معصوم خود يعني ابا عبدالله الحسين( ع) وارد ميدا
#اخرینحضور🌹
خواهرش ميگفت: گاهي از نجف زنگ ميزدميگفت به چيزي نياز پيدا
کرده، ما سريعاً برايش تهيه ميکردم وميفرستاديم.
ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهاي ترش خريده بودم! رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند!
ميگفت: آنقدر در نجف چيزهاي شيرين خوردهام كه الان دوست دارم
چيزهاي ترش بخورم. به خاطر همين خوردنيهاي ترش برايش به نجف ميفرستادم.
آخرين باري که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبانماه سال 1393 بود.
رفتار و اخلق هادي خيلي تغيير كرده بود. احساس ميكرديم خيلي بزرگتر شده.
آن دفعه با مقدار زيادي پول نقد آمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون ميرفت و شبها بر ميگشت.
بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهاي مردمي عراق بود. طراحي
پرچم، تهيهي چفيه و سربند و ... از كارهاي او بود.
مقدار زيادي پارچهي زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها را بريديم.
پارچه ِ ها باريك باريك شد. هادي اسلامي حضرت زهرا (س)را رويشان
چاپ کرد و از آنها سربندهاي قشنگي درآورد. همهي آن سربندها را با خودش به نجف برد.
در آخرين حضورش در تهران، حدود هشتاد نفر از بچههاي کانون مسجد به مشهد رفتند.
در آن سفر هادي هم حضور داشت، زحمات زيادي کشيد. او يکي از بهترين نيروهاي اجرايي بود. اين مشهد آخرين خاطرهي رفقاي مسجدي با
هادي رقم زده شد.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#اخرینحضور🌹 خواهرش ميگفت: گاهي از نجف زنگ ميزدميگفت به چيزي نياز پيدا کرده، ما سريعاً برايش تهيه
#آخرینحضور🌹
هادي وقتي در نجف مشغول درس و کار بود، مانند ديگر جوانان اين توانايي را در خودش ديد که تشکيل خانواده دهد و مسئوليت خانوادهي
جديدي را به دوش بگيرد.
به اطرافيان گفته بود اگر مورد خوبي سراغ دارند به او معرفي کنند.
هادي هم مثل همه مالکهايي براي انتخاب همسر درذهنش داشت.
مالکهاي او بر خالف برخي جوانان نسل جديد، مالکهاي خاص و
خدايي بود. ديدگاهش دنيوي نبود. او به فراتر از اين چيزها ميانديشيد.
هادي دلش ميخواست همسرش حجاب کامل داشته باشد. ميگفت دوست ندارم همسرم به شبکههاي اجتماعي و تلويزيون و... وابستگي غلط داشته باشد.
هادي اخبار را پيگيري ميكرد، اما به راديو و تلويزيون وابستگي و علاقه نداشت.
وقتش را پاي سريالها و فيلمها تلف نميكرد. ميگفت خيلي از اين برنامهها وقت انسان را هدر ميدهد.
از نظر او زندگي بدون اينها زيباتر بود. چند جايي هم در نجف براي خواستگاري رفته بود اما...
بار آخر با پدرش صحبت كرد و گفت: بايد عيد نوروز با من به نجف بياييد. من رفتهام خواستگاري و از من خواستهاند با خانوادهات به خواستگاري بيا.
روزهاي آخر كارهاي خودش را هماهنگ كرد. حدود هزاران چفيه براي حشدالشعبي خريد. چندين هزار پرچم و پيشانيبند هم طراحي و چاپ کرد و با خودش برد.
خواهرش ميگفت: آخرين بار وقتي هادي به نجف رفت، يک وصيتنامهبا دست ً خط کاملا معمولي که پاکنويس هم نشده بود داخل كمد پيدا
كرديم.
در آنجا نوشته بود: حجابهاي امروزي بوي حضرت زهرا س نميدهد حجابتان را زهرايي کنيد.
پيرو خط ولایت فقيه باشيد. اگر دنبال اين مسير باشيد، به آن چيزي که ميخواهيد ميرسيد همانطور که من رسيدم. راهپيمايي نُه دي يادتان نرود.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#آخرینحضور🌹 هادي وقتي در نجف مشغول درس و کار بود، مانند ديگر جوانان اين توانايي را در خودش ديد که
#معراجالسعاده🌹
سالهاي آخر ماه رمضان را به ايران ميآمد. هميشه با ورود به ايران ابتدا به مشهد ميرفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد ميرفت.
در شبهاي ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعاي حاج مهدي سماواتي ميرفتيم.
برخي شبها نيز با هم به مسجد ارك و مجلس دعاي حاج منصور ميرفتيم. چه شبها و روزهايي بود. ديگر تكرار نميشود.
هادي در كنار كارهاي حوزه و تحصيل به كارهاي هنري هم مشغول شده بود.
يادم هست كه در رايانهي شخصي او تصاوير بسيار زيبايي ديدم كه توسط خود هادي كار شده بود؛ تصاوير شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود.
بودن در آن روزها كنار هادي براي ما دنيايي از معرفت بود.
در اين آخرين سفر رفتار و اخلاق او خيلي تغيير كرده بود؛ معنويتر شده بود.
يك شب از برادرم سؤال كردم چطور اينقدر تغيير كردي؟
گفت: كتابي هست به نام معراجالسعاده واقعاً اگر كسي ميخواهد به
معراج يا به سعادت برسد، بايد هر شب يك صفحه از اين كتاب را بخواند.
بعد كتاب خودش را آورد و از روي كتاب براي ما ميخواند و ميگفت
به اين توصيهها عمل كنيد تا به سعادت برسيد.
ً مثال، يك شب ميگفت: سعي كنيد سكوت شما بيشتر از حرف زدن باشد.
هر حرفي ميخواهيد بزنيد فكر كنيد كه آيا ضرورت دارد يا نه؟!
بيدليل حرف نزنيد كه خيلي از صحبتهاي ما به گناه و دروغ و ... ختم ميشود.
شب بعد دربارهي شوخي و خنده زياد حرف زد. اينكه در شوخيها كسي را مسخره نكنيم. افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهيم.
البته
خودش هم قبل از همه اين موارد را رعايت ميكرد.
شب ديگر دربارهي اين صحبت كرد كه در كوچه و خيابان سرتان را بالانگيريد. با صداي بلند در جلوي نامحرم حرف نزنيد.
سعي كنيد سر به زير باشيد. اگر با نامحرم زياد و بيدليل صحبت كند، حيا و عفت او از دست ميرود. گوهر يك زن در حيا و عفت اوست.
روز بعد به ميدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداري وسايل لازم براي عراق را تهيه كند.
آن شب وقتي به خانه آمد يك هديه براي ما آورده بود. كتاب معراجالسعادهرا به ما هديه داد.
هنوز اين كتاب را داريم و به توصيهي هادي آن را ميخوانيم و سعي در عمل كردن آن داريم.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#معراجالسعاده🌹 سالهاي آخر ماه رمضان را به ايران ميآمد. هميشه با ورود به ايران ابتدا به مشهد ميرفت
#تفکراتفرهنگی🌹
اين را بارها مشاهده کردم که شخصيتهاي فرهنگي و افرادي که کار فرهنگي به خصوص در مسجد را تجربه کرده باشند، در هر کار و مسئوليتي وارد شوند، ديدگاهها و تفکرات فرهنگي خودشان را بروز ميدهند.
هادي نيز همينگونه بود. او در زمينهي کارهاي فرهنگي و اردويي تجربيات خوبي داشت.
در همان ايامي که در کنار رزمندگان عراقي با داعش مبارزه ميکرد،
برخي طرحهاي فرهنگي را ارائه کرد که نشان از روحيهي بالایی فرهنگي او بود.
يک بار پيشنهاد داد براي يکي از مراسمات عيد، براي رزمندگان حشدالشعبي هديه تهيه کنيم.
ما هم اين کار را به خود هادي واگذار کرديم. او هم با مراجعه به چندين مرکز فرهنگي هديهي خوبي تهيه کرد.
هادي در کل سه بار به مأموريتهاي نظامي حشدالشعبي اعزام شد. در عمليات آزادسازي منطقهي بلد در کنار نيروهاي خطشکن بود.
فرمانده او با آنکه علاقهی خاصي به هادي داشت، اما خيلي از دست او عصباني ميشد!
ميگفت اين پسر خيلي مهربان و دلسوز است اما ترس را نميفهمد درمقابل نيروهاي داعش بدون ترس جلو ميرود، هر چه ميگوييم مراقب باش
اما انگار متوجه نميشود، اين رزمنده شجاعانه جلو ميرود و راه را براي
بقيهي نيروها باز ميکند.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم #شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے
قطعهای از بهشت
#تفکراتفرهنگی🌹 اين را بارها مشاهده کردم که شخصيتهاي فرهنگي و افرادي که کار فرهنگي به خصوص در مسجد
#تفکراتفرهنگی 🌹
يک بار فرمانده محور جلوي خود هادي اين حرفها راز، هادي وقتي اين مطالب را شنيد، گفت: جلوي دشمن نبايد ترس داشت، ما با شهادت ازدواج
کردهايم.
هادي به عنوان تصويربردار به جمع آنها پيوسته بود، او تصاوير و فيلمهاي
خاصي را از نزديکترين نقطه به سنگر تکفيریها تهيه ميکرد.از ديگر کارهاي او رساندن آب و تغذيه به نيروهاي درگير در خط مقدم
بود.
اما مهمترين کار فرهنگي هادي برگزاري نمايشگاه دستاوردهاي حشدالشعبي در ايام اربعين بود.
هادي اصرار داشت کارهاي فرهنگي رزمندگان عراقي به اطلاع مردم و
شيعيان رسانده شود. لذا راهپيمايي اربعين را بهترين زمان و مکان براي اين کار تشخيص داد.
واقعاً هم تفکر فرهنگي او جالب بود. هادي يک چادر در نيمهراه نجف به
کربال راهاندازي کرد و نمايشگاه تصاوير نبرد با داعش را با چينش مناسب در مقابل ديد زائران کربلا قرار داد.
برادر ناجي ميگفت: هادي براي اين نمايشگاه خيلي زحمت کشيد. کار عقب بود و کاروانها از راه ميرسيدند. هادي گفت که شبها کمتر بخوابيم
و کار را به نتيجه برسانيم.
طي چند شبانهروز هادي بيش از سه ساعت نخوابيد. کار به خوبي انجام شد و مخاطب بسياري داشت.
اما همين که نمايشگاه آغاز شد، هادي به نجف برگشت!
او عاشق گمنامي بود و نميخواست کسي بفهمد اين نمايشگاه مهم کار او بوده.
بعد از تجربهي موفق اين نمايشگاه به سراغ سيد کاظم آمد.
هادي طرح جديدي براي برگزاري نمايشگاهدستاوردهاي نبرد با داعش
در نجف آماده کرده بود. ميخواست در يک فضاي مناسب کار فرهنگي را گسترش دهد.
اعتقاد داشت که تصاوير و فيلمهاي اين مبارزهي مقدس براي آيندگان ثبت شود و همزمان بايد به ديد عموم مردم رسانده شود.
هادي روي اين طرح خيلي کار کرد. اما مسئوالن حشدالشعبي با اين دليل
که نيرو و شرايط برگزاري اين نمايشگاه را ندارند، طرح را به تعويق انداختند تا اينکه هادي براي بار آخر راهي مناطق عملياتي شد.
اما مهمترين کار فرهنگي که از هادي ديدم مربوط ميشد به کاري که به خاطر آن به ايران برگشت.
هادي تعداد زيادي چفيه و پيشانيبند با نام مقدس يا فاطمـ]الزهرا س
آماده کرد و با خودش به عراق آورد.
او ميدانست بهترين کار فرهنگي براي رزمندگان، پيوند دادن آنان با حضرات معصومين، به خصوص مادر سادات، حضرت زهرا س ،است.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے
قطعهای از بهشت
#تفکراتفرهنگی 🌹 يک بار فرمانده محور جلوي خود هادي اين حرفها راز، هادي وقتي اين مطالب را شنيد، گفت:
#مردمیداننبرد✨
راوی:یکیازدوستانعراقیشهید
اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو به سمت نجف برميگشتيم.
موقع اذان صبح بود که به ورودي نجف و کنار واديالسلام رسيديم. هادي به راننده گفت: نگه دار.
تعجب کرديم. گفتم: شيخ هادي اينجا چه کار داري؟
گفت: ميخواهم بروم واديالسلام.
گفتم: نميترسي؟ اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي قبرستان.
هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت.
بعدها فهميدم که مدتها در ساعات سحر به واديالسلام ميرفته و بر سر مزاري که براي خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت ميشده.
٭٭٭
هادي مرد مبارزه بود. او در ميدان رزم و در مقابل دشمن هم دست از اعتقاداتش بر نميداشت.
هميشه تصوير مقام عظماي ولایت را بر روي سينه داشت. براي رزمندگان عراقي صحبت ميکرد و آنها را از لحاظ اعتقادي آماده ميکرد.
يادم هست خيلي با اعتقاد به جمعي از رزمندگان عراقي ميگفت: لحظهي
شهادت نام مقدس يا حسين 7 را به زبان داشته باشيد تا خود آقا بالای سرتان بيايد.
کل وسايل همراه هادي، در همهي مدت حضور در ميادين نبرد، فقط يک ساک دستي کوچک بود.
تعلقات او از همهي دنياي مادي بريده شده بود.
در دوران نبرد خيلي کم غذا ميخورد، ميگفت: شايد بقيهي رزمندگان همين را هم نداشته باشند. کم ميخوابيد و به واقع خودش را براي وصال
آماده کرده بود.
هادي در خط نبرد هم وظيفهي روحاني بودن و مبلّغ بودن خود را رها نميکرد. در آنجا هم، وظيفهي هر کس را به آنها متذکر ميشد.
زماني هم كه احتياج بود در كار تداركات و رساندن آب و آذوقه كمك ميكرد.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹✨
قطعهای از بهشت
#مردمیداننبرد✨ راوی:یکیازدوستانعراقیشهید اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو به
#انسانالهی✨
من همه گونه انسان ديدهام. با افراد زيادي برخورد داشتهام. اما بدون اغراق
ميگويم كه مثل شيخ هادي را كمتر ديدهام.
انسان مؤمن، صالح، عابد، زاهد،متواضع، شجاع و... او براي جمع ما خير محض بود.
اين سخنان، نه به خاطر اين است كه او شهيد شده، ما شهيد زياد ديدهايم.
اما هادي انسان ديگري بود. به همهي دوستان روش ديگري از زندگي را آموخت.
او انسان بزرگي بود، به خاطر اينكه دنيا در چشمش كوچك بود.
به همين خاطر در هر جمعي وارد ميشد خير محض بود.
بسياري از روزها را روزهدار بود، اما دوست نداشت كسي بداند. از خنده
زيادي به خاطر غفلت از ياد خدا گريزان بود، اما هميشه لبخند برلب داشت.
تمام صفات مؤمنين را در او ميديديم.
هميشه به ما كمك ميكرد. يعني هركسي را كه احتياج به كمك داشت ياري ميكرد.
يكبار براي منزل خودم يك تانكر خريدم و نميدانستم چگونه به خانه بياورم، ساعتي بعد ديدم كه هادي تانكر را روي كمرش بسته و به خانه آمد!
او آنقدر در حق من برادري كرد كه گفتني نيست
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#انسانالهی✨ من همه گونه انسان ديدهام. با افراد زيادي برخورد داشتهام. اما بدون اغراق ميگويم كه مث
#انسانالهی 🌹
بعضي روزها از او خبر نداشتيم، او مريض بود و ما بيخبر بوديم. دوست نداشت كسي بداند!
از مشكلات و از امور دنيايي حرف نميزد، انگار كه هيچ مشكلي ندارد. اما ميدانستيم كه اينگونه نيست.
خوب درس ميخواند و زود مطلب را ميگرفت. خوب ميفهميد. در كنار دروس حوزوي، فعاليتهاي بسياري انجام ميداد.
يكبار در مسير كربلا با او همراه بودم. متواضع اما بشاش و خندهرو بود. از همه ديرتر ميخوابيد و زودتر بلند ميشد.
كم خوراك و كم خواب بود. اهل عبادت و زيارت بود. وقتي به كنار حرم معصومين ميرسيد ديگر در حال خودش نبود.
همه فن حريف بود. در نبرد و مبارزه، مرد ميدان جهاد و به نوعي فرمانده بود، در ديگر كارها نيز همينطور
.
خاكي و افتاده بود. بارها ديدم كه سيني چاي را در دست دارد و به سمت برخي نيروهاي ساده ميرود.
عاشق زيارت شب جمعه در كربلا بود. وقتي هم كه شهيد شد، چهار روز پيكرش گم شده بود، البته اين حرفها بهانه است.
هادي دوست داشت يك شب جمعهي ديگر به كربال برود كه خدا دعايشرا مستجاب كرد.
روز يكشنبه شهيد شد و شب جمعه در كربلا و نجف تشييع شد. درست در اولين روز فاطميه!
#ادامھدارد ✨
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم 🌿
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#انسانالهی 🌹 بعضي روزها از او خبر نداشتيم، او مريض بود و ما بيخبر بوديم. دوست نداشت كسي بداند! ا
#خطمقدم🍀
از مؤسسهي اسلام اصيل با هادي آشنا شدم. بعد از مدتي از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول درس بود. ما در ايام محرم در مسجد هندي نجف همديگر را ميديديم.
بعد از مدتي بحران داعش پيش آمد. هادي را بيشتر از قبل ميديدم. من در جريان نمايشگاه فرهنگي با او همکاري داشتم.
يک روز ميخواستم به منطقهي عملياتي بروم که هادي را ديدم. او اصرار داشت با من بيايد. همان روز هماهنگ کردم و با هادي حرکت کرديم.
او خيلي آماده و خوشحال بود. انگار گمشدهاش را پيدا کرده. در آنجا روي يک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهيونيستها هستم.
من هم از او عکس گرفتم و او براي دوستانش فرستاد.
بعد از چند روز راهي شهر شيعهنشين »بلد« شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلاتي داشت.
اين مسير تحت اشراف تکتيراندازهاي داعش بود. هر کسي نميتوانست به راحتي وارد شهر بلد شود.
صبح به نيروهاي خط مقدم ملحق شديم. هادي با اينکه به عنوان تصويربردار آمده بود، اما يک سلاح در دست گرفت و مشغول شد. چند تصوير معروف را آنجا از هادي گرفتيم.
همانجا ديدم که هادي پيشانيبندهاي زيباي يا زهرا س را بين رزمندگان پخش ميکند.
آن روز در تقسيم غذا بين رزمندگان کمک کرد. خيلي خوشحال و سر حال بود.
ميگفت: جبههي اينجا حال و هواي دفاع مقدس ما را دارد. اين بچهها مثل بسيجي.هاي خود ما هستند.
هادي مدتي در منطقهي عمليات بلد حضور داشت. در چند مورد پيشروي
و حمله.ي رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبي را از خودش به يادگار گذاشت.
#ادامھدارد ✨
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم 🌿
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#خطمقدم🍀 از مؤسسهي اسلام اصيل با هادي آشنا شدم. بعد از مدتي از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول درس
#خطمقدم✨
در آن ايام هميشه دوربين در دست داشت و مشغول فيلمبرداري و عکاسي بود.
يک روز من را ديد و گفت: آنجا را ببين. يک دکل مخابراتي هست که
پرچم داعش بالای آن نصب شده. بيا برويم و پرچم را پايين بکشيم.
گفتم شايد تله باشد. آنها منتظرند ببينند چه کسي به اين پرچم نزديک ميشود تا او را بزنند.
در ثاني شما تجربهي بالارفتن از دکل داري؟ اين دکل خيلي بلند است.
ممکن است آن بالا سرگيجه بگيري. خالصه راضي شد که اين کار را انجام ندهد.
عمليات بلد تمام شد و اين شهر آزاد شد. هادي تقاضاي اعزام به سامرا داشت.
رفتم و کار اعزام او را انجام دادم. با او راهي منطقهي سامرا شده و به زيارت رفتيم.
سه روز بعد با هم به يک منطقه.ي درگيري رفتيم. منطقه تحت سيطرهي داعش بود. من و برخي رزمندگان، خيلي سرمان را پايين گرفته بوديم. واقعاًميترسيديم.
هادي شجاعانه جلو ميرفت و فرياد ميزد: التخاف، التخاف ماکوشيئ ... نترس، نترس چيزي نيست.
ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم. از صبح تا عصر در آنجا محاصره شديم. خيلي ترس داشت. نميدانستيم چه کنيم اما هادي خيلي شاد
بود! به همه روحيه ميداد.
عصر بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهي بغداد شديم.
بعد هم نجف رفتيم و چند روز بعد هادي به تنهايي راهي سامرا شد.
ما از طريق شبکههاي اجتماعي با هم در ارتباط بوديم. يک شب وقتي با هادي صحبت ميکردم گفت: اينجا اوضاع ما بحراني است! من امروز در يک قدمي شهادت بودم.
او ادامه داد: يک انتحاري پشت سر ما در ميان نيروها منفجر شد. من بالای
پشت بام خانه بودم که بلافاصله يک انتحاري ديگر در حياط خانه خودش را
منفجر کرد و...
چند روز بعد هادي به نجف برگشت. زياد در شهر نماند و به منطقهي
مقداديه رفت. از آنجا هم راهي سامرا شد
.
دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با هادي تماس گرفتم و گفتم: کي برميگردي؟
گفت: انشاءالله مصلحت ما شهادت است!
من هم گفتم اين هفته پيش شما ميآيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم. اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که هادي شهيد شده.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے
قطعهای از بهشت
#خطمقدم✨ در آن ايام هميشه دوربين در دست داشت و مشغول فيلمبرداري و عکاسي بود. يک روز من را ديد و
#ابراهیمتهرانی✨
چند روزي بود كه هادي را نميديدم. خبري از او نداشتم. نميدانستم براي جنگ با داعش رفته.
در مسجد هندي همه از او تعريف ميكردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان
و مهمتر اينكه با لولهكشي آب، در منزل بيشتر مردم، يك يادگار از خودش گذاشته بود.
يكي دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توي گوشي نام او را به عنوان
»ابراهيم تهراني« ثبت كرده بودم.
خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صدا كنيد. بچهي تهران هم بود.
براي همين شد ابراهيم تهراني.
تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم.
گفتم: ابراهيم #تهروني كجايي نيستي؟
ميدانستم در حوزهي علميه هم او را اذيت كردهاند. او با دوچرخه به حوزه
و براي كلاس ميرفت، اما برخي افراد با اين كار مخالفت ميكردند.
با اينكه درس و بحث او خوب بود و حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون
در كنار درس مشغول لولهكشي بود، بعضيها ميگفتند يك طلبه نبايد اين كارها را انجام دهد!
خالصه آن روز كمي صحبت كرديم.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے🌹
قطعهای از بهشت
#ابراهیمتهرانی✨ چند روزي بود كه هادي را نميديدم. خبري از او نداشتم. نميدانستم براي جنگ با داعش رفت
#ابراهیمتهرانی 🌹
من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده.
آن روز در خلال صحبتها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلایلی به اين دو نفر كممحلي كردم. از طرف من از اين دو نفر حلالیت بطلب.
بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از
فلاني حلالیت بطلب. نميخواهم كينهاي از كسي داشته باشم و نميخواهم كسي از من ناراحت باشد.
ميدانستم آن شيخ يك بار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ...
او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت.
يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر و خشك ميكرد. حمام ميبرد و...
هميشه هم او را با خودش به مسجد ميآورد. هادي سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند.
بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اينكه هفتهي بعد يكي از دوستان
به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد.
من به اعلامیهي او نگاه كردم. تصوير خودش بود اما نوشته بود: شيخ هادي ذوالفقاري. اما من او را به نام ابراهيم تهراني ميشناختم.
بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او »ابراهيم هادي« نام داشت و هادي به او بسيار عالقهمند بود.
خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند.
وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده، همهي خانوادهي ما ناراحت
شدند. همسرم گفت: ميخواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم.
بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهي را كمتر ديدهام.
پيكر او در همهي حرمين طواف داده شد و اينگونه با شكوه در ابتداي
واديالسلام به خاك سپرده شد.
از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه خوانده نشود.
هميشه به ياد او هستيم. لولهكشي آب منزل ما يادگار اوست. يادم نميرود. يك هفته بعد از شهادت خوابش را ديدم.
در خواب نميدانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد، نيستي؟
لبخندي زد و گفت: الحمدالله به آرزوم رسيدم.
#ادامھدارد✨
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم🍃
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#ابراهیمتهرانی 🌹 من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده. آن روز در خلال صحبتها
#قدمهایآخر🌹
اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهرانبرگشته بود بيشتر مشغول
خودسازي بود. از خودش كمتر ميگفت. به توصيههاي كتب اخلاقي بيشتر عمل ميكرد.
هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونهاي انجام ميداد كه در خفا باشد.
كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي ميكرد خلوت
خود را با مولای متقيان اميرالمؤمنينع حفظ كند.
هادي حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس ميگرفت و با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده
ميشد. شمارهي همراه خود را عوض كرد.
آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبتهاي معمول به او گفت: نميخواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست
بتوني با من حرف بزني!
به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهرهي جذاب و خوبي ندارم،
اگه توانستي يه طرح قشنگ از عكسهاي من آماده كن! بعدها به درد ميخوره!
با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق شركت كرده بود، اما وصيتنامهاش را قبل از آخرين سفر نوشت!
درست در روز 19 بهمن 1393 ،يعني يك هفته قبل از شهادت.
وصيتنامهي كاملي نوشت كه توصيههاي بسيار خوبي در آن داشت. عجيب اينكه بيشتر درخواستهايي را كه او در وصيتنامه آورده بود به طرز عجيبي اجرا شد.ّ نيروهاي مردمي شد. آنقدر عجله او بعد از تكميل وصيتنامه راهي مقر
داشت كه سجادهاش در اتاقش همينطور باز ماند! بعد هم با دوستانش عازم سامرا گرديد.
آنها در عمليات پاكسازي مناطق اطراف سامرا و ديگر مناطق حضور فعال داشتند.
نيروهاي مردمي در چند عمليات قبلي با كمك مشاوران ايراني توانسته
بودند مناطق مهمي نظير جرفالصخر را از دست داعش پاكسازي كنند.
هادي به همراه ديگر مدافعان حرم، حدود بيست کيلومتر جلوتر از حرم
عسکريين در سنگرها حضور داشتند.
آنها بيشتر شبها را به حرم ميآمدند و آنجا ميخوابيدند. هادي هم كه موقعيت خوبي پيدا كرده بود، از فضاي معنوي حرمين سامرا
به خوبي استفاده ميكرد
#ادامھدارد 🍃
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم ✨
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#قدمهایآخر🌹 اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهرانبرگشته بود بيشتر مشغول خودسازي بود. از خو
#آخرینشب🌹
بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد.
شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم ميگفتم:
شايد فكر و خيال بوده، شايد ميخواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند.
اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!
بار آخري كه ميخواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيتنامهاش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!
چند تا چفيهي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبهها بخشيد.
از همهي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلالیت طلبيد. دوستي داشت كه در
كنار مسجد هندي مغازه داشت.
هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من حلالیت بگير!
حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب
درگير شده بودم حلالیت بطلب، نميخواهم كسي از دست من ناراحت باشد.
شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلالیت طلبيد.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#آخرینشب🌹 بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد. ش
#فاصلهتاشهادت🌹
هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقهي سامرا شد. او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعهي اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت.
چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نميزد. نميگفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه
بوده.
بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار ميكني؟!
هادي ميگفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدمهاي از خدا بيخبر بايستيم.
بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست!
با تعجب پرسيدم: چطور؟!
هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدودهي حرم برسانند.
در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش خودش را تا نزديك حرم رساند اما يكباره لو رفت!
چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما محاصرهاش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم.
آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك ميكرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون ميآمد، به درك واصل ميشد. بعد از
چند دقيقه گلولههاي من تمام شد و آرام ازساختمان بيرون آمدم.
يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم. چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و
آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يكباره صداي مهيب انفجار من را به گوشهاي پرت كرد.
عامل انتحاري داعش كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفيگاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر كرد ...
چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله
داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب
شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود. پيكرهاي پارهپارهي شهدا همه جا ريخته بود.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#آخرینشب🌹 بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد. ش
#ادامه🌹
براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي واديالسلام از او گرفته بود.
برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!!
هادي تكليف همهي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آمادهي سفر ً وقتي به جاي مهمي ميرفت، بهترين لباسهايش را ميپوشيد.
شد. معمولابراي سفر آخر هم بهترين لباسها را پوشيد و حركت كرد...
برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طالب ايراني نجف ميگفت:
صورت هادي خيلي جوش ميزد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود.
پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوشهاي صورتش ايجاد نشد.
شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي ميكرد. پيرمرد با صفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.
آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟
هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهاي صورت ما رو نابود كنه! دوباره حرف از شهادت را ادامه داد.
من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار ميكنيم. بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداحها ميخونن،
ميخوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم.
هادي منتظر شعر بود كه گفتم: جنازهام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ع
هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#ادامه🌹 براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي واديالسلام از او گرفته
#پرواز✨
شكستهاي پيدرپي باعث شده بود كه توان نظامي داعش كم شود. آنها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي ميكنند.
آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاحهاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي مناطق مختلف بودند.
نزديك ظهر روز يكشنبه 26 بهمن 1393 بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري سامرا وارد شدند.
ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم
بگيرند.
بقيهي نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند. درگيريها نيز به طور پراكنده ادامه داشت.
هنوز چند دقيقهاي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد
. بدنهي اين بولدوزر با ورقهاي آهن
پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
#پرواز✨
به محض اينكه از اولين سنگر عبور كرد نيروها فرياد زدند: انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد...
درست حدس زده بودند. اين خودرو براي عمليات انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك آرپيجي قصد انفجار بولدوزر را
داشتند.
برخي ميخواستند راننده را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد! حتي گلولهي آرپيجي روي بدنهي آن اثر نداشت.
يكي از رزمندگان که مجروح شده و در مسير بولدوزر قرار داشت ميگويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بالفاصله
فهميديم كه اين بولدوزر انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بيفايده بود.
فاصلهي ما با هادي ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود. يكباره حدس زديم كه خودرو به سمت آنها ميرود.
هر چه که داد و فرياد کرديم، صدايمان به گوش آنها نرسيد. صداي بولدوزر و گلولهها مانع از رسيدن صداي ما ميشد.
هادي و دوستان رزمندهاي كه در آنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند.
لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه زمين و زمان را لرزاند! صدها كيلو مواد منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد.
وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبهي كوچك مواجه شديم!
انفجار به قدري عظيم بود كه پيكرهاي شهدا نيز قادر به شناسايي نبود.
خبر شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم. جنگ است ديگر، روزي شهادت دارد و روزي پيروزي، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي
است.
روز بعد خبر رسيد كه هادي ذوالفقاري مفقود شده و پيكري از او به جا
نمانده!
همه ناراحت بودند. نميدانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني هادي هم خبر رسيد كه هادي مفقودالجسد شده.
خبر به ايران رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونهي خون مادر هادي
براي آزمايش DNA استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد.
نيروهاي عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهرهي دوستداشتني اين طلبهي رزمنده هيچ گاه از ذهن ما پاك نميشد.
پس از مدتي اعلام شد كه با شناسايي برخي پيكرها فقط شش نفر از جمله هادي مفقود شدهاند. از هادي هم فقط الشهي دوربين عكاسياش باقي مانده بود.
تا اينكه خبر دادند پيكر شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به بغداد منتقل شده. ً هادي است
سيد کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالاخودش به بغداد رفت و او را شناسايي كرد.
در اصل پيکر هادي ذوالفقاري بر اثر انفجار پرت شده بود. يک نفر در حال عبور از معرکه پيکر او را ميبيند و پلاک را براي اطلاعخبر شهادت برميدارد. بدن شهيد بي پلاکآنجا ميماند. تا اينکه او را به بغداد انتقال ميدهند.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
#توفیقشهادت🌹
قرار بود براي تصويربرداري به هادي و دوستان ملحق شويم. روز يکشنبه نتوانستم به سامرا بروم. هر چقدر هم با هادي تماس گرفتم تماس برقرار نميشد.
تا اينکه فردا يکي از دوستان از سامرا برگشت.
سالم کردم و گفتم: چه خبر از بچهها؟
گفت: براي شيخ هادي دعا کن.
ترسيدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمي شده؟
دوست من بدون مکث گفت: نه شهيد شده.
همانجا شوکه شدم و نشستم. خيلي حال و روز من به هم ريخت. نميدانستم چه بگويم.
آنقدر حالم خراب شد که حتي نتوانستم بپرسم چطور شهيد شده.براي ساعاتي فقط فکر هادي بودم. ياد صحبتهاي آخرش. من شک
نداشتم هادي از شهادت خودش خبر داشت.
به دوستم گفتم: شيخ هادي به عشقش رسيد. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوهي #شهادت شد.
او گفت که در جريان يک انفجار انتحاري در شمال سامرا، پيکر هادي از بين رفته و ظاهراً چيزي از او نمانده!
روز بعد دوربين هادي را آوردند. همين که دوربين را ديديم همه شوکه شديم!
ً لنز دوربين پر از آب شده و خود دوربين هم کاملا منهدم شده بود. با ديدن اين صحنه حتي کساني که هادي را نميشناختند، فهميدند که چه انفجار مهيبي رخ داده.
از طرفي همهي دوستان ما به دنبال پيکر شيخ هادي بودند. از هر کسي که در آن محور بود و سؤال ميکرديم، نميدانست و ميگفت: تا آخرين لحظه که به ياد ما ميآيد، هادي مشغول تهيهي عکس و فيلم بود. حتي از لودر
انتحاري که به سمت #روستا آمد عکس گرفت.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#توفیقشهادت🌹 قرار بود براي تصويربرداري به هادي و دوستان ملحق شويم. روز يکشنبه نتوانستم به سامرا بر
#توفیقشهادت🌹
من خيلي ناراحت بودم. ياد آخرين شبي افتادم که با هادي بودم. هادي به خودش اشاره کرد و به من گفت:
برادرت در يک انفجار تکهتکه ميشه! اگر چيزي پيدا کرديد، در نزديکترين نقطه به حرم امام علي ع دفنش کنيد.
نميدانستم براي هادي چه بايد کرد. شنيدم که خانوادهي او هم از ايران
راهي شدهاند تا براي مراسم او به نجف بيايند.
سه روز از شهادت هادي گذشته بود. من يقين داشتم حتي شده قسمتي از پيکر هادي پيدا ميشود؛ چون او براي خودش قبر آماده کرده بود.
همان روز يکي از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامي شهر المثني، يک
کاميون يخچالدار مخصوص حمل پيکر شهدا قرار دارد. پيکر بيشتر اين شهدا از سامرا آمده.
در ميان آنها يک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هيچ مشخصهاي ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر عقيق است.
تا اين را گفت يکباره به ياد هادي افتادم. با سيد و ديگر فرماندهان صحبت کردم.
همان روز رفتم و کاميون پيکر شهدا را ديدم.
خودش بود. اولين شهيد شيخ هادي بود که آرام خوابيده بود. صورتش ً کمي سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادي است؛ دوست صميمي من.
بالاي سر هادي نشستم و زارزار گريه کردم. ياد روزي افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر ميگشتيم.
هادي ميگفت براي شهادت بايد از خيلي چيزها گذشت. از برخي گناهان فاصله گرفت و...
بعد به من گفت: وضعيت حجاب در بغداد چطوره؟
گفتم: خوب نيست، مثل تهران.
گفت: بايد چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفيق شهادت را از دست ندهيم. بعد چفيهاش را انداخت روي سر و صورتش.
در کل مدتي که در بغداد بوديم همينطور بود. تا اينکه از شهر خارج شديم و راهي نجف شديم.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#توفیقشهادت🌹 من خيلي ناراحت بودم. ياد آخرين شبي افتادم که با هادي بودم. هادي به خودش اشاره کرد و
#خبرشهادت🌹
#راوی:مادروبرادرشهید
سهشنبه بود. من به جلسهي قرآن رفته بودم. در جلسهي قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسيدند خانهاي؟ گفتم: نه.
بعد #گفتند: برويد خانه کارتان داريم.
فهميدم از دوستان هادي هستند و صحبتشان دربارهي هادي است، اما نگفتند چه کاري دارند.
من سريع برگشتم. چند نفر از بچههاي مسجد آمدند و گفتند هادي مجروح شده.
من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: حضرت ابوالفضل ع و امام حسين
عکمک ميکنند، عيبي ندارد. اما رفتهرفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت همسايهها آمدند و مادر دو تن از شهداي محل مرا در آغوش گرفتند وگفتند: هادي به شهادت رسيده.
٭٭٭
ً موبايل را استفاده نميکنم. اين را بيشتر فاميل و
در محل کار معمولا دوستانم ميدانند.
آن روز چند ساعتي توي محوطه بودم. عصر وقتي برگشتم به دفتر، گوشي خودم را از توي کمد برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بيپاسخ داشتم!
تماسها از سوي يکي دو تا از بچههاي مسجد و دوست هادي بود. سريع زنگ زدم و گفتم: سلام چي شده؟
گفت: هيچي، هادي مجروح شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان آيت الله سعيدي باهات کار داريم.
گوشي قطع شد. سريع با موتور حرکت کردم. توي راه کمي فکر کردم. شک نداشتم که هادي شهيد شده؛ چون به خاطر مجروحيت هفده بار زنگ
نميزدند؟ در ثاني کار عجلهاي فقط براي شهادت ميتواند باشد و...
به محض اينکه به ميدان آيتالله سعيدي رسيدم، آقا صادق و چند نفر از
بچههاي مسجد را ديدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها.
بعد از سلام و احوالپرسي، خيلي بيمقدمه گفتند: ميخواستيم بگيم هادي شهيد شده و...
ديگه چيزي از حرفهاي آنها يادم نيست! انگار همهي دنيا روي سرم من خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او را نميديدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس ميکردم.
يکدفعه از آنها جدا شدم و آرامآرام دور ميدان قدم زدم. ميخواستم به حال عادي برگردم.
نيم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کرديم و به مادرم خبر داديم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي نجف شديم.
هادي در سفر آخري که داشت خيلي تالش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضايتنامه گرفت و گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد.
حالا قسمت اينطور بود که شهادت هادي ما را به نجف برساند.
ما در مراسم تشييع و تدفين هادي حضور داشتيم. همه ميگفتند که اين شهيد همه چيزش خاص است. از شهادت تا تشييع و تدفين و...
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#خبرشهادت🌹 #راوی:مادروبرادرشهید سهشنبه بود. من به جلسهي قرآن رفته بودم. در جلسهي قرآن بودم که
#وصیتنامه🌹
هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصيتنامه خود را اينگونه نگاشت:
اينجانب محمدهادي ذوالفقاري وصيت ميکنم که من را در ايران دفن نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا ع طواف بدهند و برگردانند و در نجف و
سامرا و کربلا و کاظمين طواف بدهند و در واديالسلام دفن کنند.
دوست دارم نزديک امام باشم و همهي مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهي بزنند و دستمال گريهي مشکي و ... مثل تربت بگذارند.
داخل قبر من مثل حسينيه شود و اگر شد جايي که سرم ميخورد به سنگ لحد، يک اسم حضرت زهرا س بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ،
آخ نگويم و بگويم يا زهرا س
بالای سر من روضه و سينهزني بگيرند و موقع دفن من، پرچم بالای قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد.
زياد يا حسين ع بگوييد و براي من مجلس عزا نگيريد، چون من به چيزي که ميخواستم رسيدم. براي امام حسين ع و حضرت زهرا سمجلس بگيريد و گريه کنيد.
)من را( رو به قبله صحيح دفن کنيد... روي سنگ قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم گناهکار است.
يعني؛ العبد الحقير المذنب و يا مثل اين. پيراهن مشکي هم بگذاريد داخل قبر.
وصيتم به مردم ايران و در بعضي از قسمتها براي مردم عراق اين است که
من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگي ميکنم، مشکلاتخارج کشور بيشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر
ولي فقيه باشند.
با بصيرت باشند؛ چون همين ولي فقيه است که باعث شده ايران از مشکلات بيرون بيايد.
از خواهران ميخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا س
رعايت کنند، نه مثل حجابهاي امروز، چون اين حجابها بوي حضرت زهرا س نميدهد.
از برادرانم ميخواهم که غير حرف آقا حرف کس ديگري را گوش ندهند.
جهان در حال تحول است، دنيا ديگر طبيعي نيست، الان دو جهاد در پيش داريم، اول جهاد نفس که واجبتر است؛ زيرا همه چيز لحظهي آخر معلوم ميشود که اهل جهنم هستيم يا بهشت.
حتي در جهاد با دشمنها احتمال ميرود که طرف کشته شود ولي شهيد به حساب نيايد، چون براي هواي نفس رفته جبهه و اگر براي هواي نفس رفته باشد يعني براي شيطان رفته و در اين حال چه فرقي است بين ما و دشمن!
آنها اهل شيطان هستند و ما هم شيطاني.
دين خودتان را حفظ کنيد، چون اگر امام زمان )عج( بيايد احتمال دارد
روبهروي امام باشيم و با امام مخالفت کنيم. امام زمان را تنها نگذاريد.من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم. تا به خودم آمدم ديدم که
خيلي گناه کردم و پلهاي پشت سرم را شکستهام و راه برگشت ندارم.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#وصیتنامه🌹 هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از شهادت دست ب
#وصیتنامه🌹
بچههاي ايران و عراق، من دير فهميدم و خيلي گناه و کارهاي بيهوده انجام دادم و يکي از دلایلي که آمدم نجف به خاطر همين بود که پيشرفت کنم.
نجف شهري است که مثل تصفيهکن است که گناهها را به سرعت از آدم ميگيرد و جاي گناهان ثواب ميدهد. اين مولای ما خيلي مهربان است.
همچنين ميخواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصاً
حرمها دفاع کنند و اجازه به اين ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصاً طّلب نجف در اين جهاد شرکت کنند، چون ديدم که مدافع هست لکن کم است، بايد زياد شود.
و مطمئنم که اينها )دشمنان( کم هستند و فقط با يک هجوم با اسم
حضرت زهرا س ميشود کار اين مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شويم.
بهتر است که دست به دست همديگر دهيد و اين غدهي سرطاني را از بين ببريد. براي من خيلي دعا کنيد؛ چون خيلي گناه کارم و از همه حلاليت
بگيريد.
وصيت من به طالب اين است که اگر براي رضاي خدا درس ميخوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اينطور نيست نخوانند.
چون ميشود کار شيطاني. بعد شهريهي امام را هم ميگيرند؛ ديگر حرام در حرام ميشود و مسئوليت دارد.
اگر ميتوانند درس بخوانند )و ادامه بدهند( البته همهاش درس نيست، عبوديت هم هست بايد مقداري از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون
طلبهاي با تقوا کم داريم اول تزکيهي نفس بعد درس.
َ اي داد از علَم شيطاني. دنيا رنگ گناه دارد، ديگر نميتوانم زنده بمانم. ✨
انشاءالله امام حسين عو حضرت زهرا س و امام رضا ع در قبر ميآيند...
والسلام....
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے
قطعهای از بهشت
#وصیتنامه🌹 بچههاي ايران و عراق، من دير فهميدم و خيلي گناه و کارهاي بيهوده انجام دادم و يکي از دلا
#تشییعوتدفین🌹
خبر پيدا شدن پيكر هادي درست زماني پخش شد كه قرار بود شب جمعه، يعني شب اول ايام فاطميه در مسجد موسي ابن جعفر ع تهران براي او مراسم برگزار شود.
همزمان با مراسم اعلام شد كه امروز پنجشنبه، براي شهيد هادي ذوالفقاري چهار مراسم تشييع برگزار شده!
هادي وصيت کرده بود پيکرش را در سامرا، کاظمين، کربلا و نجف طواف دهند. اين وصيت بعيد بود اجرا شود؛ زيرا عراقيها شهداي خود را
فقط به يکي از حرمين ميبرند و بعد دفن ميكنند.
اما دربارهي هادي باز هم شرايط تغيير کرد، ابتدا پيكر او را به سامرا و بعد به کاظمين بردند. سپس در کربال و بينالحرمين پيکر او تشييع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلي برگزار شد.
در همهي حرمها نيز برايش نماز خواندند! پرچم زيباي ايران نيز بر روي پيكر اين شهيد، حرفهاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما، برادران شيعه خود را رها نميكنند.
تشييع هادي در نجف بسيار با شكوه بود. چنين جمعيتي حتي در تشييع علما و فرماندهان ديده نشده بود.
مرحوم آيتالله آصفي )نمايندهي مقام معظم رهبري( هم در نجف بر پيکر
هادي نماز خواند. در آخر هم همهي جمعيتي که براي تشييع پيکر هادي آمده بودند براي تدفين به سمت واديالسلام رفتند.
ميگويند عراقيها در نجف براي شهداي خودشان تشييع خوبي در حرمها راه مياندازند، ولي بعد از آنکه ميخواهند شهيد را دفن کنند، همه ميروند
و فقط چند نفر ميمانند.
ولي در تشييع پيکر هادي همه چيز فرق کرد. صدها نفر وارد واديالسلامشدند. خود عراقيها هم از شرکت چنين جمعيتي در مراسم تدفين شهيد
تعجب کرده بودند و ميگفتند اين شهيد استثنايي است.
اما نكتهي ديگر اينكه قطعهي شهداي عراق در نجف از حرم حضرت امير
عفاصلهي بسياري دارد اما مزار هادي به حرم حضرت علي ع بسيار نزديک است.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#تشییعوتدفین🌹 خبر پيدا شدن پيكر هادي درست زماني پخش شد كه قرار بود شب جمعه، يعني شب اول ايام فاط
#تشییعوتدفین 🌹
اين قبر متعلق به يکي از دوستان هادي بود كه او هم قبر را براي مادرش در نظر داشت، اما هادي قبل از اعزام با او صحبت كرد. او هم مادرش را راضي نمود تا مزار را براي هادي قرار دهد.
يكي از دوستانش ميگفت: هادي در اين روزهاي آخر، بيشتر شب.ها و
سحرها بر سر مزاري که براي خودش در نظر گرفته بود حاضر ميشد و دعا و نماز ميخواند.
دست آخر درست در شب جمعه و شب اول فاطميه، در همان مزار )كمي
جلوتر از قبر عالمه سيد علي قاضي( به خاک سپرده شد.شهيد ذوالفقاري وصيتهاي عجيبي براي تدفين داشت که عمل کردنش
مشکل بود، اما به خواست خدا همهاش تحقق يافت. او وصيت کرده بود قبر مرا سياهي بزنيد و بعد مرا در آن دفن کنيد! اما
امکانش نبود، قبرهاي نجف به شکلي است که ماسههاي سستي دارد. ممکن است خيلي ساده فرو بريزد.
هادي در معرکه شهيد شد و غسل نداشت. خودش قبال پرچم سياهي تهيه
کرده بود که خيلي ناگهاني پيکرش را در ميان آن پرچم پيچيدند و در قبر قرار دادند! ناخواسته کل قبرش سياه و وصيت شهيد عملي شد.
به گفتهي دوستانش يک شال »يا فاطمـ]الزهرا 3 »هم بود که آن را روي صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالاي سنگ لحد شهيد نوشتند:
يا زهرا س
اما همهي دوستان و آشنايان بر اين باورند که شايد علت اين مفقوديت
ارادت ويژهي شهيد به حضرت زهرا س بوده. چون وقتي پيکر او با اين تأخير چندروزه پيدا شد، آغاز ايام فاطميه بود. شبي که او به خاک سپرده شد شب اول فاطميه بود.
دوستانش ميگويند بعد از شهادت هادي وقتي به خانهاش رفتيم ديديم حتي سجادهاش پهن بوده است.
انگار که او بعد از نماز براي رفتن و جنگيدن به قدر سجاده جمعکردني هم درنگ نکرده است.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
💚 #قسمتاخر💚