🌿🌹دعای فرج امام زمان (عج):
🌹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم🌹
🕊🌺اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ
وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی
وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد
اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا
طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا
قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ
اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی
فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا
صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ 🌿🕊🌺
🌹 ✨اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ✨🌹
#سبکزندگیشهدا🌹
ساعت دہ یازدہ بود ،ڪہ آمد .
حتے لاے موهایش پر بود از شن
سفرہ را انداختم
گفتم "تا تو شروع ڪنے من لیلا رو بخوابونم" گفت "صبر مے ڪنم با هم بخوریم"
وقتے برگشتم دیدم ڪنار سفرہ خوابش بردہ .داشتم پوتین هایش را در مے آوردم ڪہ بیدار شد.
گفت "مے خواے شرمندہ ام ڪنی" گفتم آخہ خستہ اے گفت" تازہ مے خواهم با هم شام بخوریم"
#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
#راوی:_همسرشهید✨🌹
@abdozahra_69
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
#همسر_شهید_غلام_حسین_ایرانی
غلام حسین خواب شهادت خودشو دیده بود تو خرمشهر (جنوب) که بودیم ما رو به رفیقش سپرد گفته بود نمیخوام خانوادم با پیکرم برگردن تهران
➖🔝🌻#اللّهمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّڪَ_الفَرَج🌻🔝➖
➬@abdozahra_69♡
#بھوقتࢪماݩ✨🍃🌹
پسࢪك فلافلفࢪوش
زندگينامھ وخاطرات طلبهے جانباز،
شهيدمدافع حرم #محمدهادي ذوالفقاري
✨گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي✨
#قطعھاییازبھشت🌹
قطعهای از بهشت
#قدمهایآخر🌹 اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهرانبرگشته بود بيشتر مشغول خودسازي بود. از خو
#آخرینشب🌹
بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد.
شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم ميگفتم:
شايد فكر و خيال بوده، شايد ميخواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند.
اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!
بار آخري كه ميخواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيتنامهاش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!
چند تا چفيهي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبهها بخشيد.
از همهي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلالیت طلبيد. دوستي داشت كه در
كنار مسجد هندي مغازه داشت.
هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من حلالیت بگير!
حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب
درگير شده بودم حلالیت بطلب، نميخواهم كسي از دست من ناراحت باشد.
شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حلالیت طلبيد.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹
قطعهای از بهشت
#آخرینشب🌹 بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد. ش
#فاصلهتاشهادت🌹
هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقهي سامرا شد. او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعهي اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت.
چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نميزد. نميگفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه
بوده.
بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار ميكني؟!
هادي ميگفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدمهاي از خدا بيخبر بايستيم.
بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست!
با تعجب پرسيدم: چطور؟!
هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدودهي حرم برسانند.
در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش خودش را تا نزديك حرم رساند اما يكباره لو رفت!
چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما محاصرهاش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم.
آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك ميكرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون ميآمد، به درك واصل ميشد. بعد از
چند دقيقه گلولههاي من تمام شد و آرام ازساختمان بيرون آمدم.
يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم. چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و
آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يكباره صداي مهيب انفجار من را به گوشهاي پرت كرد.
عامل انتحاري داعش كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفيگاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر كرد ...
چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله
داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب
شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود. پيكرهاي پارهپارهي شهدا همه جا ريخته بود.
#ادامھدارد
#تقدیمبهشهداےمدافعحرم
#شهیدطلبھمدافعحرممحمدهادےذوالفقارے 🌹