eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
437 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
قطعه‌ای از بهشت
#مقدمھ✨ در روزگارے که جامعه‌ي بي‌هويت غرب، از نبود اسطوره‌هاي واقعي رنج ميبرد، و ‌#براي مخاطبان خود
۞~۞~۞~۞~۞~۞~۞~۞~۞ 🌹 اوايل كار بود؛ حدود سال 1386 .به سختي مشغول جمع‌آوري خاطرات شهيد هادي بوديم. شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر از بچه‌هاي مسجد موسي ابن جعفر 7 چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفتهاند. سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفني، قرار مالقات گذاشتيم. سيد علي مصطفوي و دوست صميمي او، هادي ذوالفقاري، با يك كيف پر از كاغذ آمدند. سيد علي را از قبل ميشناختم؛ مسئول مسجد بود. او بسيار دلسوزانه فعاليت ميكرد. اما را براي اولين بار ميديدم. آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند. بعد هم دربارهي شخصيت شهيد ابراهيم هادے صحبت كرديم. در اين مدت هادي ذوالفقاري ساكت بود. در پايان صحبتهاي سيد علي، رو به من كرد و گفت: ، ببخشيد، ميتونم مطلبي رو بگم؟ گفتم: بفرماييد. هادي با همان چهرهي با حيا و دوستداشتني گفت: قبل از ما و شما چند نفر ديگر به دنبال خاطرات شهيد ابراهيم هادي رفتند، اما هيچ كدام به چاپ كتاب نرسيد! شايد دليلش اين بوده كه ميخواستند خودشان را در كنار شهيد مطرح كنند. بعد سكوت كرد. همينطور كه با تعجب نگاهش ميكردم ادامه داد: خواستم بگويم همينطور كه اين عاشق گمنامي بوده، شما هم سعي كنيد كه ... فهميدم چه چيزي ميخواهد بگويد، تا آخرش را خواندم. از اين دقت نظر او خوشم آمد. اين برخورد اول سرآغاز آشنايي ما شد. بعد از آن بارها از هادي ذوالفقاري براي برگزاري يادواره‌ي شهدا و به خصوص يادواره‌ي شهيد ابراهيم هادي كمك گرفتيم. او بهتر از آن چيزي بود كه فكر ميكرديم؛ جواني فعال، كاري، پرتلاش اما بدون ادعا. هادي بسيار شوخ‌طبع و خنده‌رو و در عين حال زرنگ و قوي بود. خوبي در كارهاي فرهنگي داشت. با اين حال هميشه كارهايش را در گمنامي انجام ميداد. نداشت اسم او مطرح شود. مدتي با چاپخانه‌هاي اطراف ميدان بهارستان همكاري ميكرد. و برچسب‌هاي شهدا را چاپ ميكرد. زير بيشتر اين پوسترها به توصيه‌ي او نوشته بودند: جبهه‌ي فرهنگي، عليه تهاجم فرهنگي ـ گمنام. رفاقت ما با هادي ادامه داشت. تا اينكه يك روز تماس گرفت. پشت تلفن فرياد ميزد و گريه ميكرد! بعد هم خبر عروج ملكوتي سيد علي مصطفوي را به من داد. سال بعد همه‌ي دوستان را جمع كرد و تلاش نمود تا ڪتاب خاطرات سيد علي مصطفوي چاپ شود. او همه‌ي كارها را انجام ميداد اما ميگفت: راضي نيستم اسمي از من به ميان آيد. كتاب همسفرشهدا منتشر شد. بعد از سيد علي، هادي بسيار غمگين بود. نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود. هادي بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن، راهی‌حوزه‌علمیھ‌شد.🌹✨ 😊