eitaa logo
آب وآجر.الهه بیات مختاری
245 دنبال‌کننده
358 عکس
130 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قالَ حسن علیه السلام: إنّ الْحِلْمَ زینَةٌ، وَالْوَفاءَ مُرُوَّةٌ، وَالْعَجَلةَ سَفَهٌ . فرمود: صبر و شکیبایی زینت شخص، وفای به عهد علامت جوانمردی، و عجله و شتابزدگی (در کارها بدون اندیشه) دلیل بی خردی است. با زینت صبر و با وفا مردی کن با خصم بد درون هماوردی کن اول بسپار بر خرد جان را بعد با عقل هرآنچه بعد آوردی کن @aboajor
قالَ حسن علیه السلام: لَقَضاءُ حاجَةِ أخٍ لی فِی اللهِ أحَبُّ مِنْ إعْتِکافِ شَهْرٍ. فرمود: هر آینه برآوردن حاجت و رفع مشکل برادرم، از یک ماه اعتکاف، در مسجد - و عبادت مستحبّی نزد من - بهتر و محبوب تر است هرقدر که در شور و تلاطم باشی دنبال هزار مستحب گم باشی از معتکف نماز و مسجد بودن بهتر که گره گشای مردم باشی @aboajor
امیر لشگر عشقی و قوتی مختصر داری دل دریایی اما چاه غم را دوست‌تر داری به ضرب تیغ تصنیف‌ات هلال ماه می‌رقصد میان فرق شمشیرت سحر، شق‌القمر داری کشید از چله‌ی چشمت، عنان تیر کمان‌داران سپاه ذوالفقارت را پریشان در دو سر داری «گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است» به تیری غمزه کن یارا که در زیر سپر داری خلافت استخوانی در گلو، خاری به چشمت بود چه زخمی از ابومکران این قوم غدر داری دل عالم به داغ نخله‌ی درد تو می‌سوزد از آن آتش که از پهلوی گل تا پشت در داری زمین بر سر کشیده چادرش را سمت دامانت زمان تنگ دم صبحی که از آنجا گذر داری به سمت کوچه‌ها کوچ کسی حتمی است می‌دانند که از فزت برب الکعبه‌ی صبح‌ات خبر داری امیری، کاسه‌ی شیری و نان خشک و خرمایی برای رفتن‌ات هفت آسمان خونین جگر داری @aboajor
🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸 غُرَنده چو شیرِ بیشه هستی حالا هم در رگ و جان و ریشه هستی حالا ای خون که به پاسِ میهنت سبز شدی خوشرنگ تر از همیشه هستی حالا @publiciru
هوای عصر سه شنبه دلش پریشان است دلش پر از هوس گریه در خیابان است میان تنگ بلور بهار جامانده دو دانه ماهی قرمز که اهل آبان است دوباره اول اردیبهشت می آید بکار سینه ی من را که فصل گلدان است بیا مرا تن گل های شمعدانی کن دو دست پیرهنم خسته از گریبان است من از ادامه ی پاییز دل شکسته ترم شب تولد من اول زمستان است صدای کاج بلند است از کلاغ اینجا برای شاعر افسرده غم فراوان است تگرگ میزند اندوه را به پنجره ام بهار فرصت دیوانگی باران است بهار ۹۵ @aboajor
آب وآجر.الهه بیات مختاری
هوای عصر سه شنبه دلش پریشان است دلش پر از هوس گریه در خیابان است میان تنگ بلور بهار جامانده دو دانه
غزلی قدیمی که در مواجهه با مرگ غریب ماهی قرمز به خاطرم آمد مسافر رودها و روزهای بهاری امروز به دریاها پیوست
هدایت شده از رباعی_تک بیت
تو ماه بودی و بوسیدنت... نمی دانی چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد! @robaiiyat_takbait
هدایت شده از نسل آفتاب
10.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسم اعظم چیه؟ پاسخ امیرالمؤمنین علیه‌السلام به یکی از اصحاب حضرت
به سرمستی برون از خود شد و بیرون ز مردم شد کشید از شهر پا و در میان کوه ها گم شد میان سینه آشوبی مطنطن داشت رقصان شد به جوش آمد دلش صافی شد از آیینه داران شد دهانش مست شد از چشمه های معرفت جوشش چه فریاد بلندی داشت بر لب های خاموشش چهل سال از میان کنج عزلت ها صبوری کرد چهل سال از کنار مردمان شهر دوری کرد چهل سال از خودش را در دل هر کوه پنهان کرد دلش را با خدا مانوس در آیات قرآن کرد سبکبار از خودش پا شد به پرواز آمد از عزلت درون سینه اش گنجینه های معرفت ...حکمت چو رود از هر کجا سرریز شد از چشمه هایش نور عیان گردید در چشم همه شیخ احمد مستور به گِرد اش حلقه ها بستند هر کو معرفت نوشان تلمذ کرده پای آفتابش نور آغوشان حریم خانقاه نور روشن میشد از چشمش که هر کس تشنه فعل شنیدن میشد از چشمش سرآمد شد میان عارفان از علم بسیارش چنان شد شاه سنجر گشت مشتاق به دیدارش هر آن کس در دلش آیینه ای سمت خدایش شد مرید جان پاک و روشن بی ادعایش شد چنین گشتند مردان خدا در یادها مانی که از انوارشان شد سینه ها از نور بارانی که هر کس پا سرِ دل داشت محرم در حریمش شد چنان نوشید از حکمت که دریاها ندیمش شد کواکب نور شب ها و خلایق دانش آموزش ملک روی زمین شاگرد درس معرفت نوشش که تربت گشته از انفاس شیخ جام عنبر بوی کشانده عاشقان را بر مزار خویش از هر سوی خراب آباد عاشق هاست این آباده ی خشتی پر از شعر و شکوه است این بنای ساده ی خشتی عمیق خلوت انس است اینجا و‌مهیا دل به هر جا میگذاری در حریمش پای ...آنجا دل منار و گنبد افلاک سایش شمع خاموشان که پیدا میشود اینجا چه خوش حال فراموشان فرح در روح می آید که جان چون پسته می خندد به روی خویش هر در غیر صاحبخانه می بندد به فرش سنگفرشش پای بیرون می رود از خود به رقص افتاده لیلی وار و مجنون می‌رود از خود سماع عارفان در جان عشق است این که می افتد ردیف شور در دیوان عشق است این که می افتد به سرمستی برون از خود شدم تا از تو بنویسم به قدر قطره ای در پیش دریا از تو بنویسم به قدر تشنگی نوشیدم و شعری نیوشاندم تو را چون ماه در شب های شعر جام تاباندم نوشتم بر ورق یک نقطه از دیوان عشقت را نصیبش نور گردان سینه ی خواهان عشقت را @aboajor