eitaa logo
آب وآجر.الهه بیات مختاری
244 دنبال‌کننده
358 عکس
130 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز خواهد شد و در آن تو را دوست خواهم داشت، روز خواهد شد پس نگران نباش اگر بهار تاخیر کرده است و غمگین نباش اگر باران متوقف شده است. بناچار رنگ آسمان تغییر خواهد کرد و ماه بر مدار می‌گردد، روز خواهد شد! آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است و چرا شعر، زنانه است و چرا نامه‌های عاشقانه زنانه هستند و چرا زنان، هنگامی که عاشقند به گنجشک و نور و آتش بدل می‌شوند! @aboajor
چهارشنبه ۱۸مهرماه خیابان آبکوه سالن نور ساعت ۱۸تا۲۱ @aboajor
به این سجل بگو که فصل چندمم که تو شناسنامه ی خودم گمم شبیه گریه ی درخت بادوم ام خدای خسته توی معبد رم ام کتاب باز گریه ی جهان شدم رسول درد آخرالزمان شدم میزان من کج کرده کل کهکشانم را @aboajor
آیینه در برابر آیینه ام گذار خورشید را به خاطر تو ترک میکنم من درد مشترک شب فریاد بودنم اما سکوت تلخ تو را درک میکنم اما گرفته ام به دلم درد را بغل در آستانه ی همه ی فصل های سرد امشب تولد چه کسی را مبارکم امشب کنار سن خودم میکنم نبرد جنگی برابر همه ی نابرابریم کیکی مقابل همه ی تلخ کامی ام امشب شروع میشوم از هفت سالگی افسوس رخنه کرده غمی در تمامی ام با چشم های منبسط ام شمع روشن است من فوت میکنم که نسوزد ولی دلم من فوت میکنم و چه تاریک میشود تنهایی جهان بزرگی مقابلم دارد خطوط خنده ی من میبرد جلو این گریه ی همیشه ی در شعر مانده را این نعره ی بلند کشیده میان آه این آی بی کلاه سرم رفته خوانده را من خواب مانده کودکی ام در اذان صبح زیر درخت چادر مادر میان روز لای ملافه های کج خواب های راست روی لحاف_کرسی آبی دست دوز حالا نشسته ام به سی و چند سالگی با صورتی جوان تر ازین دردهای پیر با پوستین مشتعلی بر تنم که هست در ابتدای باقی این فصل سردسیر هر روز ،روز مرگ مرا میبرد جلو تقویم بی قواره ی شمسی سررسید نزدیک میشوم به شبی که بگویدم حالا بلند شو که شب عمر سررسید این زندگی مذاق مرا روبراا نکرد یا وا نشد گره به شب دردپوشی ام آری برای کام تو شیرین نبوده ام من آن شراب تلخ که هرگز ننوشی ام @aboajor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابری نیست بادی نیست می نشینم لب حوض گردش ماهی ها روشنی من گل آب پاکی خوشه زیست مادرم ریحان می چیند نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد پشت لبخندی پنهان هر چیز روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست چیزهایی هست که نمی دانم می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه از پل از رود از موج پرم از سایه برگی در آب چه درونم تنهاست @aboajor
در خاطره های روشنم خنده ی توست هر صبح اشاره ای به آینده ی توست می آمدی و الهه ی خوشبختی می گفت که این نام برازنده ی توست تولدت مبارک عزیزممممم😇🫠❤️
سلام به صبح به دیواری که از آفتاب بالا میرود @aboajor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکی در روستا این شکلی بود خانه های کاهگلی درخت و باد و آسمان و آب که صدایش همه جا بود ما آن موقع نمی‌دانستیم روزی فرا خواهد رسید که تصویر چیزی که در واقعیت اش زندگی کرده ایم حسرت روزهای میان سالی مان شود @aboajor
پاییز هم دلتنگ خانه های قدیمی ست پاییز هم دلش میخواهد گوشه ی دنجی پیدا کند و برگ هایش را آنجا پهن کند پاییز هم با آن همه رنگ و زیبایی میداند همان خانه ی کاهگلی بی رنگ اگر باران بخورد چه ها که نمیکند با آدم.... آدمی که دلش برای شهر تنگ نمی‌شود ! @aboajor
این زندگی بیمارستانی‌ست که در آن هربیماری در آرزوی عوض کردن تخت‌هاست. یکی می‌خواهد روبه‌روی بخاری درد بکشد و دیگری گمان می‌برد کنار پنجره شفا خواهد یافت… @aboajor
‏ما کسانی را بیشتر دوست می‌داریم ‏که زخم‌هایمان ‏شبیه هم باشند. ‏ ‏‌احمد حامدی‌ @aboajor