خاطرم هست خاطرات حرم
بچگی هام تو ایستگاه حرم
ساندویچای نذر نون و پنیر
خط پنجاه چارراه حرم
جلوی باغ نادری هربار
دس فروشای پیر انگشتر
بچگیم و گرفته بود محکم
چادر امن مشکی مادر
هی شلوغی ،مغازه و بازار
هتلای بلند بلند هزار
لای جمعیت مسیر حرم
زیر لب مادرم میکرد تکرار
السّلام علیک یا ضامن
یا انیس النفوس آقاجان
قربون غربتت برم آقا
ای تو شمس الشموس آقا جان
تو ندونستنای بچگیام
بغض مادر رو خوب فهمیدم
چشم خیس و تو چادر مشکیش
گوشه گوشه تو روسریش دیدم
این کیه...؟ این که مادرم هربار
گریه هاش و میاره تو حرمش
این چه آقاییه که هر کی میاد
قسمش میده اون و به کرمش
حتی مادر که روی پادردش
السّلام علیک میخونه
رو به گنبد طلا که وامیسته
دیگه دردی براش نمیمونه
تو شلوغی صحن خلوت داشت
تو رواقای تو سرم انگار
تو شلوغی صحن گم میشد
درد پاهای مادرم انگار
عشق تو پای به پای بچگیام
هی بزرگ و بزرگ تر میشد
حالا من گوشه های پیرهنم
موقع السّلام تر میشد
حالا من پا به پات با پسرم
میرسونم خودم رو پابوست
از نشابور تا خود حرمت
از دل تنگ تا دل توس ت
~~~~~~~
عشقت و خونوادگی داریم
سینه سینه تا چارراه حرم
هر کجا مونده رونده شیم بازم
رو میاریم به سرپناه حرم
#الهه_بیات_مختاری
#امام_رضا
#حرم
@aboajor