به سرمستی برون از خود شد و بیرون ز مردم شد
کشید از شهر پا و در میان کوه ها گم شد
میان سینه آشوبی مطنطن داشت رقصان شد
به جوش آمد دلش صافی شد از آیینه داران شد
دهانش مست شد از چشمه های معرفت جوشش
چه فریاد بلندی داشت بر لب های خاموشش
چهل سال از میان کنج عزلت ها صبوری کرد
چهل سال از کنار مردمان شهر دوری کرد
چهل سال از خودش را در دل هر کوه پنهان کرد
دلش را با خدا مانوس در آیات قرآن کرد
سبکبار از خودش پا شد به پرواز آمد از عزلت
درون سینه اش گنجینه های معرفت ...حکمت
چو رود از هر کجا سرریز شد از چشمه هایش نور
عیان گردید در چشم همه شیخ احمد مستور
به گِرد اش حلقه ها بستند هر کو معرفت نوشان
تلمذ کرده پای آفتابش نور آغوشان
حریم خانقاه نور روشن میشد از چشمش
که هر کس تشنه فعل شنیدن میشد از چشمش
سرآمد شد میان عارفان از علم بسیارش
چنان شد شاه سنجر گشت مشتاق به دیدارش
هر آن کس در دلش آیینه ای سمت خدایش شد
مرید جان پاک و روشن بی ادعایش شد
چنین گشتند مردان خدا در یادها مانی
که از انوارشان شد سینه ها از نور بارانی
که هر کس پا سرِ دل داشت محرم در حریمش شد
چنان نوشید از حکمت که دریاها ندیمش شد
کواکب نور شب ها و خلایق دانش آموزش
ملک روی زمین شاگرد درس معرفت نوشش
که تربت گشته از انفاس شیخ جام عنبر بوی
کشانده عاشقان را بر مزار خویش از هر سوی
خراب آباد عاشق هاست این آباده ی خشتی
پر از شعر و شکوه است این بنای ساده ی خشتی
عمیق خلوت انس است اینجا ومهیا دل
به هر جا میگذاری در حریمش پای ...آنجا دل
منار و گنبد افلاک سایش شمع خاموشان
که پیدا میشود اینجا چه خوش حال فراموشان
فرح در روح می آید که جان چون پسته می خندد
به روی خویش هر در غیر صاحبخانه می بندد
به فرش سنگفرشش پای بیرون می رود از خود
به رقص افتاده لیلی وار و مجنون میرود از خود
سماع عارفان در جان عشق است این که می افتد
ردیف شور در دیوان عشق است این که می افتد
به سرمستی برون از خود شدم تا از تو بنویسم
به قدر قطره ای در پیش دریا از تو بنویسم
به قدر تشنگی نوشیدم و شعری نیوشاندم
تو را چون ماه در شب های شعر جام تاباندم
نوشتم بر ورق یک نقطه از دیوان عشقت را
نصیبش نور گردان سینه ی خواهان عشقت را
#الهه_بیات_مختاری
#شیخ_احمد_جام
@aboajor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من حیث لا یحتسب ....فهو حسبه....
@aboajor
هدایت شده از رباعی_تک بیت
لذّت از بودنِ امروز ببر، شاید عُمر
تا همین جاست بدهکارِ تو وُ فردا نیست
#علیرضا_شیدا
#عضوکانال
@robaiiyat_takbait
مانند شعری که لباس از تور دارد
درساحلت شعری سرودن شور دارد
غواصها در سینهات خورشید دیدند
برگردنت صدکوهِ مروارید دیدند
مهتاب در زیباییات لنگر گرفته
تکرارِ نامت را جهان از سر گرفته
ای آبهایِ نیلگون تا بیکرانها
بیتابیِ موجِ تو رقصِ بادبانها
اردیبهشتات حلقهی شعر علفهاست
آوازِ این تصویر در گوش صدفهاست
جغرافیایِ شعر با نامت عجین شد
نام تو ایرانیترین جای زمین شد
ای پهنهی زیبای نسل آریایی
آری خلیج اصلِ اصل آریایی
در ساحلات مردانه مردان جنگ كردند
نام تو را با خون خود پررنگ كردند
شمشیر را دشمن اگر از روی بسته
در سنگر این تنگهها هرمز نشسته
ما را هراسی از سر بیتن نباشد
قامت، برای عرض خم کردن نباشد
هرگز نخواهد گشت نامت نام دیگر
در ادعای هرزهی اوهام دیگر
چون خاک در تاریخ ایران ریشه داری
دلوارها در قایق اندیشه داری
نام تو اینگونه همیشه فارسی ماند
دنیا به پسوند تو شعر پارسی خواند
نام تو را ازکودکی اینگونه خواندیم
با هر بزرگ وکوچکی اینگونه خواندیم
املای نامت را چنین انشا نمودیم
این برگه را با خون خود امضا نمودیم
تو تکهای از سرزمین پارس هستی
تو یک خلیج تا همیشه فارس هستی
□
سکان موجات دست کافر دل مبادا
جز آریایی در تنت منزل مبادا
#الهه_بیات_مختاری
#خلیج_فارس
بهار۹۰
@aboajor
به بهانه ی روز معلم به روح بلند و مانای اندیشمند زمانه مرتضی مطهری
زیبایی بهار به اردیبهشت توست
از واژهی دهان تو گل میشود درست
موسیقی کلام تو در شعر جاری است
در سینه سرخ حنجرهات صد قناری است
پیچیده است عطر تو در باغ روزگار
روییده است از بغل اسم تو بهار
اندیشه از فصول لبت سبز مانده است
یک عصر از حماسهی سرخ تو خوانده است*
رفع حجاب از دل و از روح کردهای*
لوح اصول فلسفه مفتوح کردهای*
کامل شد از تکامل تو عیب و نقصها*
روشن شد از قلم زنیات رؤیت خدا
آیینه در تجلی تکرار گفت توست
صد از هزار پرتوی گفتار، گفت توست*
تا مثنوی به گریهی نینامه باز شد
دیوان خندهی تو تماشای راز شد*
زیبا نشسته است در آیینهی تو زن
آیین این حجاب و عفاف از تو پیرهن*
در سیرهات نبی و وصی حسن پرورند*
آثار تو تمام، همان رکن باورند
خود را شناخت کردن و آزاد حبس خویش
شاگرد عقل بودن و استاد نفس خویش
مردان داستان تو مردان راستند*
اینگونه زیستند و اینگونه خواستند
پاک است چون تبار تو نام مطهرت
سرخ است جای خون تو از سبزی سرت
فر یافت از فرایی تو فوق نورها
روشن شد از چراغ رخت راه کورها
*اشاره به آثار تألیفی استاد مطهری
حماسهی حسینی/ فلسفهی حجاب
اصول فلسفه و روش رئالیسم
انسان کامل/ صد گفتار
تماشاگه راز/ زن در آیینهی حجاب و عفاف
سیرهی نبوی/ داستان راستان
#الهه_بیات_مختاری
#روز_معلم
اردیبهشت ۸۴
@aboajor
طلوع مردم چشمت گواه بود و نبود است
برای بال ملایک حرم مکان فرود است
تو آفتابِ بلند چهار فصل زمانی
افق به شمسِ خراسانِ گنبدِ تو عمود است
حنای گنبد زردت شفای دست مریض است
زبان دیده در اینجا زبان صحبت رود است
عرض به منطق زیباییِ تو راه ندارد
عدم به دیدن روی تو پای بند وجود است
نه هر که پیش غنیتر، نه هر که پست عقبتر
شکسته بودن دل پیش یار شرط ورود است
به اشک دیده رسیدن، به دیده جز تو ندیدن
هزار بار سلام و هزار بار درود است
اگرچه فاصله تا نقطهی رضای تو داریم
بخوان به نام جوادت که ثقل نقطهی جود است
نماز کامل این قبله جز شکسته شدن نیست
دعای منتظران وقت گریه بین سجود است
چقدر واژه از این در غزل شدند و نوشتند
هنوز این همه شاعر که گرم گفت و سرود است
غزل مکاشفه در سیرت تو را نتواند
تمام فلسفهی شعر مشق بود و نبود است
#الهه_بیات_مختاری
#گدای_تو_مگر_دستش_ازین_در_دست_بردار_است
@aboajor
دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران
اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بود از بر خدادوران
درون خویش بپرداز تا برون آیند
ز پردهها به تجلی چو ماه مستوران
اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برون خویش و جهان گشتهای ز مشهوران
اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل
ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران
وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق
چنین فسرده بود سکههای مهجوران
چو نیست عشق تو را بندگی به جا میآر
که حق فرونهلد مزدهای مزدوران
بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است
کجاست دخل سلیمان و مکسب موران
لباس فکرت و اندیشهها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران
پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی
که مشک بارد تا وارهی ز کافوران
#مولانا
@aboajor
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
درکوچههای بزرگ نجابت
در کوچه های فروبسته ی استجابت
در کوچههای سرور و غم راستینی کهمان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچههای نوازش
در کوچههای چه شب های بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچههای مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچههای نجیب غزل ها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز میماند
افسون پاک منش پیش میراند
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من....
#مهدی_اخوان_ثالث
@aboajor
هدایت شده از " ققنوس". مرضیه موفق
رهبر انقلاب در محفل شعرا در سال ۱۳۹۵ یکی از اشعار مهدی اخوان ثالث را میخوانند و در ادامه تعبیر قابل توجهی از این شعر دارند.
رهبر انقلاب شعر اخوان ثالث را چنین میخوانند:
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظههای
پر عصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پر شوکت من
و در ادامه میفرمایند: «ببینید این شعر چه قدر قشنگ است؛ وقتی من این شعر را میخوانم، مخاطبم دعاست، دعا همین است.»
https://eitaa.com/Goghnooos