در روزگاری که آدمی به سکه ای سیاه نمی ارزید،
خدمتکاران چه جایگاهی داشتند؟
اما زهرا(س) تا بدان جا خدمتکاران را ارج نهاد که نوع انتخاب کار را به آنان واگذار می کرد
از کنیز خود «فضه» پرسیده بود دوست دارد هنگام نان پختن خمیر را ورز بیاورد تا حضرت خود نان بپزد یا بر عکس؟
و فضه پاسخ داده بود خمیر کردن و هیزم آوردن با من
از پدر آموخته بود:
آن چه از کار خدمتکارت سبک کنی پاداشی برای تو در ترازویت در روز رستاخیز است
از همین رو، سلمان روایت می کند: روزی به خانه علی(ع) رفتم
زهرا(س) نشسته بود و با آسیابی که مقابلش بود، جو را آسیاب میکرد
دسته سنگ آن خونین شده بود
حسین گوشه ای از گرسنگی بی قراری میکرد گفتم: ای دختر فرستاده خدا! پوست دستان شما مجروح شده در صورتی که خدمتکار
شما فضه بیکار است!
پاسخ داد: رسول خدا مرا سفارش کرد: یک روز او کار کند و روز دیگر من؛ او دیروز نوبتش بود!
🌱|@abokosar313
12.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خونه هاتون رو حرم حضرت زهرا (س) بکنین...
🌱|@abokosar313
🔖 شهیدشدن
اتفاقی نیست ...
اینطور نیست که بگویی
گلولهای خورد و مُرد ..!!
شهید رضایتنامه دارد
و رضایتنامهاش را اول
امام حسین و علمدارش
امضا میکنند .
و بعد مُهر حضرت زهرا میخورد ...💔
#یازهرا
@abokosar313
ناگهان گفتند: عروس و داماد باهم حرف بزنند
همه تنم از عرق خیس شد
کم مانده بود از خجالت از خانه شان فرار کنم!
تا آن روز که بیست سالم شده بود
با هیچ نامحرمی تنها نشده بودم
از حاج حمید خواهش کردم همراهمان باشد
خداروشکر این بار قبول کرد
دختر مردم کنار کمد دیواری نشست
و من و حاج حمید روبه رویش نشستیم
از بس گل های فرش را نگاه کرده بودم
آخر سرگیجه گرفتم!
چقدر رعایت این حریم ها
دغدغه جامعه امروز ماست؟
📚مربع های قرمز| خاطرات حاج حسین یکتا
🌱|@abokosar313
به یاد ابوکوثر
میگفت:
یادش بخیر شب نشینیهامون.
پولی نداشتیم ولی همونی هم که بود دنگی دنگی میذاشتیم رو هم تا بساطمون جور بشه
پولا رو که جمع میکردیم، با محمود میزدیم بیرون تا خرید کنیم
میگفت:
محمود موتورش رو آتیش میکرد و میپریدم ترک موتورش و تو سرمای اول زمستون میزدیم به دلِ خیابونا
محکم بغلش میکردم و سرم رو میذاشتم روی شونه هاش تا گرم بمونه دلم وسط سرمایِ زمستون.
معمولا محمود مسئول خرید میشد.
حسابیام هله هوله خر بود.
از چیپس و پفک و کرانچی بار میزدیم تا ماست موسیر و انواع ماءالشعیر.
میگفت:
محمود از میوه غافل نمیشد. سیب و موز رو که میخرید،میرفت سراغِ پُرتَقال!!!
بعد هم میرفتیم لادن یکی دو کیلو تخمه میخریدیم تا جنسمون جورِ جور بشه.
شبایی هم مثل شب یلدا که خاصتر بودن ولخرجی میکردیم و دو سه کیلویی بستی سنتی میخریدیم که هیچی تو سرمای زمستون مثل بستنی نمیچسبه!
میگفت:
خریدمون که تموم میشد و برمیگشتیم،
یکی یکی بچه ها جمع میشدن تو اتاق ما. پیچ سماور برقی رو میپیچوندیم و یه پتو سربازی پهن میکردیم وسط اتاق و دور پتو مینشستیم
کوه پوست تخمه بودکه اون وسط جمع میشد
صدای چِرِک چِرِک تخمه شکستن و شوخی بچه ها و خندههاشون
قشنگترین صداهاییه که تو عمرم شنیدم،و پایِ اصلی خیلی از شوخیها وقشنگترین صدایِ خنده ها
محمود بود...
میگفت:
شب نشینی، مخصوصا تو شب یلدا بدون بازی نمیشد
سریع دو تیم میشدیم و یه تیکه سنگ میآوردیم و گل یا پوچ رو شروع میکردیم و صدای خندههای حلالمون تا خود صبح ادامه داشت
آخر سر هم دیوان حافظ رو با سلام و صلوات و بسم الله باز میکردیم و برای تک تک بچه ها تفأل میزدیم،به نیت آرزوهاشون
و این وسط،خیلیا به آرزوهاشون رسیدن
ولی ما هنوز منتظریم تا "بگذرد ایام هجران نیز هم" ما هم برسه...
#شهید_محمودرضا_بیضائی
راوی: دوست شهید
🌱|@abokosar313
حاج قاسم، روی جذب نسل جوان حساس بود
میگفت:
باید جذبشان کنیم تا دیگران جذبشان نکنند
و اگر شبهه ای وجود دارد، باید روشنگری کرد و معرفت این افراد را بالا برد
در سفرهایی که میرفتیم
توی هواپیما دوست داشت جوانی کنارش بنشیند با او حرف بزند و اگر شبهه ای دارد آن را برطرف کند؛
میگفت: عشقم این است یک نفر کنارم بنشیند شبهه هایش را بگوید من پاسخ بدهم
بدون استثنا، این کار را می کرد
کار نداشت ضد انقلاب است؛ با حجاب است؛ بی حجاب است؛
با او حرف می زد، روشنش می کرد
راه نشانش میداد...
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
🌱|@abokosar313
هرچقدر به بالای قلهی ظهور
نزدیڪ میشیم
هوا کم میشه!
دیگه به شُشِ هرکسی نمیسازه!
بیهوا میخرَن
بیهوا میبَرَن
بیهوا میاد!
خیلی حواستونُ جمع ڪُنید
میزان هواےِ نَفسه...
#حاج_حسین_یکتا
@abokosar313
🥀🕊
بزودیفتنههاییدرپیشخواهیـدداشت،
درآنروزمـننیستم؛
پشتِآقاراخالینکنیـد!
شهید #قاسم_سلیمانی
#شهیدانه
🌱@abokosar313
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو که یک فرد نبودی،
تو مکتب بودی...
🌱|@abokosar313
اثرگذاری کلام قاسم سلیمانی در عشق او به خدا ریشه داشت. عشق به خدا اول کمال است نمایش این عشق را در وصیت نامه اش می بینیم: معبود من! عشق من! و معشوق من! دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم نمی توانم از تو جدا بمانم. بس است؛ بس. مرا بپذیر؛ اما آن چنان که شایسته ی تو باشم
وقتی به خدا عشق میورزی باید همان گونه که خدا می خواهد، خودت را رشد بدهی
عشق به اولیاء هم این گونه است
سلیمانی، ذوب شده در پیغمبر و ائمه بود؛
ذوب شده در امام خمینی و مقام معظم رهبری بود
اینها عوامل موفقیت سردار سلیمانی و محبوبیت مردمی و عشق مردم به او بود...
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
🌱|@abokosar313
حاج قاسم در سوریه از جایی عبور می کرد، ماشینی دید که خراب شده، نزدیک رفت دید آقایی به همراه خانم حامله اش که وضع حملش هم نزدیکه داخل ماشین هستند،
چراغ انداخت چهره مرد رو که دید هر دو همدیگر رو شناختند!
او سردار سلیمانی را شناخت و سردار هم او را که فرمانده ی یک بخش عظیمی از #داعش بود شناخت!
سردار دستور داد خانم رو به بیمارستان برسانند و ماشین را هم به تعمیرگاه...
خود سردار هم دنبال کار خودش رفت!
چند روز بعد به سردار خبر دادند آقایی با دسته گل آمده و می خواهد شما را ببیند!
وقتی سردار آمد، دید همون فرمانده داعش هست،
که به سردار میگه به ما گفتند ایرانی ها ناموس شما را ببینند سر می برند و... اما من دیدم تو به زن حامله ام و من کمک کردی..
۶۰۰۰هزار نیروی من اسلحه را زمین گذاشتند و همه در خدمت شما هستیم!
💠نقل خاطره توسط سردار رفیعی
۱۴۰۰/۱۰/۰۹
#حاج_قاسم
@abokosar313