eitaa logo
ابرارقـــدس 🇮🇷 🇵🇸
400 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
836 ویدیو
12 فایل
محلی برای نشر معارف و سیره شهدای انقلاب اسلامی ما را در پیام‌رسانهای ذیل دنبال کنید👇 http://ble.ir/abrar_qods http://eitaa.com/abrar_qods www.instagram.com/abrar_qods اطلاعات پرداخت جهت نذورات فرهنگی👇 حساب 3101095009251 کارت 5892107046588698
مشاهده در ایتا
دانلود
📅 ۱۸ ربيع الاول: قتل «امیرکبیر» به دستور ناصرالدین شاه (۱۲۶۸ ق) (مطابق با ۲۰ دی ۱۲۳۰) ♦️ میرزا تقی‌خان امیرکبیر 🔺 یكی از نام‌های دارای افتخار در تاریخ ما-به همان اندازه‌ای كه واقعیت دارد- امیركبیر است. امیركبیر در كشور ما سه سال در رأس دولت بوده است. معلوم می‌شود سه سال وقت خیلی زیادی است. همه‌ كارهایی كه امیركبیر انجام داده و همه‌ خاطرات خوبی كه تاریخ و ملت ما از این شخصیت دارد، محصول سه سال است. 🎙آيت الله خامنه ای دام‌ظله‌العالی، ۲۳ خرداد ۱۳۸۳ 🇮🇷 🇵🇸 👇 https://ble.ir/abrar_qods http://eitaa.com/abrar_qods
✴️ هم جنگ سراغشان آمد، هم سفره‌شان کوچک شد، و هم کشورشان 🎗سالی که احتمال حمله به ایران می‌رفت و ایران تحریم بود، امیرکبیر یک مهندس اتریشی را استخدام کرد تا برای ایران توپ جنگی بسازد. اما فلز مورد نیاز موجود نبود و راه واردات هم به علت تحریم مثل امروز بسته بود. 💤 امیرکبیر فراخوان عمومی به مردم داد که مردم دیگ‌های اضافه خود را بیاورید برای ساخت توپ برای دفاع از میهن. ⚜️ اما نفوذی‌های انگلیس در شهر و «روزنامه‌ها» که تازه راه‌اندازی شده بود بین مردم شایعه کردند که میرزا تقی‌خان می‌خواهد ظرف غذای شما را بگیرد و جنگ راه بیاندازد. ♻️ طرح امیرکبیر شکست خورد. چند وقت بعد انگلیس به ایران حمله کرد. جزیره خارک را اشغال کرد و ایران را تحت فشار قرار داد تا این که افغانستان از ایران جدا شد. و اين، آغازی بود بر دوره قحطی و آبله اواخر قاجار که قریب به ۱۰ میلیون ایرانی از بین رفتند. 🧇 چه جالب مردمی که دیگ‌های خود برای دفاع از میهن و دوری از جنگ ندادند، هم جنگ سراغشان آمد هم گرسنه ماندند هم کشورشان کوچک شد 🇮🇷 🇵🇸 👇 https://ble.ir/abrar_qods http://eitaa.com/abrar_qods
ارتباط موفق 18.mp3
11.18M
۱۸ - بسیاری از گره‌های زندگی شما، - بسیاری از تنگی‌ها و انقباضات روح شما، - بسیاری از کلافگی‌ها و حتی بیماری‌های جسم شما، 💥 محصول انرژی‌های منفی و پُردافعه‌ایست که از همنشینان دونِ شأن انسانی تان، دریافت می‌کنید؛ ← شاید حتی هرگز خودتان این مسئله را بوضوح درک نکنید! 🎤 🇮🇷 🇵🇸 👇 https://ble.ir/abrar_qods http://eitaa.com/abrar_qods
آن سوی مرگ» کتابی است نوشته ی جمال صادقی که تلاش می کند از طریق مصاحبه با افرادی که ادعا دارند که مرگ را دیده و تجربه کرده اند این حس و این تجربه ی پیچیده و ماورایی را به خوانندگان ارائه کند نویسنده:جمال صادقی کتاب 🇮🇷 🇵🇸 👇 https://ble.ir/abrar_qods http://eitaa.com/abrar_qods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨✨ لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور می‌خواهد مشکلاتِ شما را حل کند. این مسئولیتِ اوست. کارِ شما نیست.. کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید 🇮🇷 🇵🇸 👇 https://ble.ir/abrar_qods http://eitaa.com/abrar_qods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 پرستار بیمارستان، مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: «آقا پسر شما اینجاست.» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند. پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد می‌کشید، جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد. پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند. تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالی‌که نور ملایمی به آنها می‌تابید، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش می‌گفت. پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت. آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن‌رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می‌کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود. در آخر، پیرمرد مرد و سرباز دست بی‌جان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید. منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد. وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن، ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید: «این مرد که بود؟» پرستار با حیرت جواب داد: «پدرتون!» سرباز گفت: «نه اون پدر من نیست، من تا بحال او را ندیده بودم.» پرستار گفت: «پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟» سرباز گفت: «می‌دونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود. وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمی‌تواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد، تصمیم گرفتم بمانم. در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم. پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟» پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه‌زده بود، گفت: «آقای ویلیام گری...» پی نوشت دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت، فقط آنجا باشید و بمانید و تنهایش نگذارید. ما انسان‌هایی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه‌گذرای روحی باشیم بلکه روح‌هایی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم. 🇮🇷 🇵🇸 👇 https://ble.ir/abrar_qods http://eitaa.com/abrar_qods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمومنین: «ولا تَرغبنَّ فیمَن زهِد عنک..» مشتاقِ کسی نباش، که تو را نمی‌خواهد.. نهج‌البلاغه ۳۱ 🇮🇷 🇵🇸 👇 https://ble.ir/abrar_qods http://eitaa.com/abrar_qods