eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
116 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
6.6هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 نه گنبد، نه حرم، نه آستانی نه خادم تا از او پرسی نشانی زیارت نامه ی این چار قبر است عزا و اشک و آه و نوحه خوانی شاعر:
🍃یا اَبا جَعْفَرٍ 🍃یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی 🍃اَیُّهَا الْباقِرُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ 🍃یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ 🍃یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا 🍃اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا 🍃وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ 🍃وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا 🍃یاوَجیهاً عِنْدَاللهِ اِشْفَعْ لَناعِنْدَاللهِ
✨﷽✨ ✅امنیت، پس از ظهور ✍در حالی که پیش از ظهور حضرت مهدی، شرایط ناامنی بر جهان چیره است، یکی از بنیادی ترین کارهای حضرت، باز گرداندن امنیت به جامعه است. با برنامه ریزی دقیقی که آن زمان انجام میشود، در مدت کوتاهی امنیت در همه زمینه ها به جامعه باز می گردد. امنیتی که بشر هرگز قبل از آن تجربه نکرده است. امنیت، ابعاد مختلفی دارد که به ذکر سه نمونه بسنده میکنیم: 1️⃣ امنیت جاده ها: به گونه ای که زنان جوان از جایی به جای دیگر، بدون همراهیِ مَحرمی، سفر میکنند و در امان هستند. 2️⃣ امنیت قضایی: به گونه ای که مردم از اینکه ممکن است حقشان پایمال شود، کوچکترین بیمی ندارند. 3️⃣ امنیت مالی: تا جایی فراگیر میشود که اگر کسی دست در جیب دیگری ببرد، هرگز احتمال دزدی داده نمیشود 📚منابع در کتاب موعودنامه، تونه ای، ص۱۲۳ 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
🌱 مؤمن دنیا را رها نمی‌کند، که می‌چرخاند؛ چون کسی که از گردونه بیرون آمده می‌تواند گرداننده باشد و در پشت هر میزی و در کنار هر پستی، هر‌ نهاد راکدی می‌تواند حرکت بسازد. کسی که خودش را به سنگ و آجر تبدیل کرده، چگونه می‌تواند راه بیفتد. او وجودش همان سنگ‌ها و آجرها هستند. او خودش را در میان آجرها دفن کرده و نمی‌داند و باید از آتشی بترسد که با همین آدم‌ها و با همین سنگ‌ها برافروخته می‌شود و با همین‌ها روشن می‌ماند. "فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة" 📝 حائری 📚 ، جلد دوم،ص١٥٢
موانع استجابت دعا_25.mp3
12.39M
۲۵ هدفت از کسبِ علم چیه؟ هدفت از فعالیتِ تجاری و اقتصادی چیه؟ هدفت از آموزشهای گوناگونی که دنبالش میری چیه؟ اگر میخوای به همه‌ی اینا، ضریبِ بی‌نهایت بدی، و باهاشون قدّ روحت رو بلند کنی؛ باید بیای در زانو بزنی. عاشقان اهل بیت ع
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #چهل_و_هفتم: سو
📚 💌 📝 📅 قسمت : کیش و مات دست هاش شل شد و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... صورتش بهم ریخته بود ... - چرا اینطوری شدی؟ ...سریع به خودش اومد ... خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت ... - ای بابا ... از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره ... شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره ... از صبح تا حالا زحمت کشیدی ...رفت سمت گاز ... - راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم ... برنامه نهار چیه؟... بقیه اش با من ...دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست ... هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه ... شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم ... - خیلی جای بدیه؟ ... - کجا؟ ... - سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده ... - نه ... شایدم ... نمی دونم ...دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم ... - توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده ... این جواب های بریده بریده جواب من نیست ...چشم هاش دو دو زد ... انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه ... اصلا نمی فهمیدم چه خبره ... - زینب؟ ... چرا اینطوری شدی؟ ... من که ...پرید وسط حرفم ... دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد ... - به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو ... همون حرفی که بار اول گفتم ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ... نه سومیش، نه چهارمیش ... نه اولیش ... تا برنگردی من هیچ جا نمیرم ...اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون ... اون رفت توی اتاق ... من، کیش و مات ... وسط آشپزخونه ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #چهل_و_هشتم: کی
📚 💌 📝 📅 قسمت : خداحافظ زینب تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ... برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ... ( شخصیت اصلی این داستان ... سرکار خانم ... دکتر سیده زینب حسینی هستند ... شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد ...)
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #چهل_و_نهم: خدا
📚 💌 📝 📅 قسمت : سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ... زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ...
4_5848318041951044095.mp3
7.95M
🍃💜🎼 آوای دلتنگی برای حَرَمَت ؛ ای آقایی که صحن و سرایی نداری،!!! 🍃💔مرثیه سرایی در مظلومیت پاکترین و برترین آقای عصر خود. 🍃💜کاری از حسین حقیقی عاشقان اهل بیت ع
🚩 خطبه تاریخی امام باقر(علیه‌السّلام) در کاخ هشام‌بن‌عبدالملک؛ 🔰 شما خواهید رفت و خداوند دولت دائمی را برای ما اهل‌بیت مقدر کرده است... 🔹حرفهای [هشام و اطرافیان او] که تمام شد، حضرت از جا بلند شد ایستاد بنا کرد خطبه خواندن. اصلاً انگاری که مخاطب او هشام و این چهار تا آدم بی‌ارزشی که اینجا نشسته‌اند نیستند؛ گویا دارد با تاریخ حرف میزند. 🔸حمد و ثنای الهی را به جا آورد، با یک بیان خیلی جالبی از اینجا شروع کرد: اَیُّهَا النّاس؛ نمیگوید ای حاضران، ای برادران، ای مؤمنان؛ [میگوید] ای مردم! اصلاً خطاب گویا که به این جمع معدودی که اینجا نشسته‌اند نیست. اَینَ تَذهَبون؛ کجا میروید؟ و اَینَ یُرادُ بِکُم؛ شما را کجا میبرند؟ مقصد شما چیست، کجا است؟ اصلاً این حرکت شما به سوی کدام مقصد است؟ چه میکنید؟ سردرگمیِ اینها را مشخّص میکند؛ بی‌اختیاریِ اینها را مشخّص میکند. بِنا هَدَی اللّهُ اَوَّلَکُم؛ خدا به وسیله‌ی ما بود که گذشتگان شما را هدایت کرد. وَ بِنا یَختِمُ آخِرَکُم؛ مُهر خاتمه‌ی شماها را به وسیله‌ی ما خدا خواهد زد؛ یعنی بالاخره ما خواهیم ماند و شما خواهید رفت. فَاِن یَکُن لَکُم مُلكٌ مُعَجَّلٌ فَاِنَّ لَنا مُلکاً مُؤَجَّلا؛ اگر شما چهار روز یک حکومت زودگذری را غصب کردید و دارا شدید، بدانید که یک دولت دائمی و مستدامی را خدای متعال برای ما مقدّر کرده. 🔗 گزیده‌ای از بیانات آیت‌الله خامنه‌ای درباره زندگی امام باقر(علیه‌السّلام)، ۱۳۶۱/۰۷/۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻انتشار برای نخستین بار؛ 🏴شرح زندگی سیاسی امام باقر(علیه‌السلام) توسط آیت‌الله خامنه‌ای در سال ١٣۶١ 👈 امام باقر(علیه‌السلام) توانست جمع دوستان را متشکل و دشمنان خود را سرشکسته کند 📹 مشاهده فیلم کامل: https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=46121
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠آیت الله دستغیب؛ 💢 بیداری سحرگاه ثلث آخر شب، وقت سحر که هنگام غروب ستارگان است، هنگامی است که درهای رحمت الهی باز است؛ و بندگان خدا باید حداکثر استفاده را از آن بنمایند؟ 💢 بقدری مهم است که در ضمن وصیتهای پیغمبر (صلی الله علیه واله) به على(عليه السلام) است که می فرماید: 💢 «ای علی، بر تو باد به نماز شب، هر چند به اندازه دوشیدن شیر گوسفندی باشد!» 💢یعنی نماز شب و مناجات و رو به درگاه خدا آوردن هنگام سحر را ترک نکن هرچند مختصر باشد، هرچند ده دقیقه و ربع ساعت باشد! آنگاه فرمود: «دعا در آن ساعت رد نمیشود!» 📚باران فیض ص 29
میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم نه بہ امید خلق تو 🌹 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻  
⁉️ سؤال آیا بیدار کردن افراد برای جایز است ؟ ✅ جواب اگر بیدار نکردن موجب و نماز باشد باید آنها را بیدار کنید . 📚 استفتائات مراجع تقلید حفظهم الله
💢آثار استفاده غلط و بیش از حد از گوشی همراه ،وای فای و.. 🔺تاثير بر روي غشاهاي سلولي انسان 🔺تاثير بر روي رفتارهاي شنيداري انسان 🔺تاثير بر يادگيري و حافظه 🔺تاثير بر روي ملانونين(بی خوابی) 🔺تاثير بر سيستم ايمني و طول عمر انسان 🔺تاثيرات در پيشرفت و جابجايي تومور 🔺تاثيرات بر چشم انسان 🔺تاثير بر دستگاه قلبي عروقي انسان 🔺تاثير بر عملكرد مغز انسان 🔺تاثير بر سيستم هاي عصبي 🔺آسيب هاي پوستي 🔺‌عقيمي،سرگیجه، تهوع، افزایش ضربان قلب، استرس، سردرد، حالات غیرمتعارف در بدن و...
4_5823345530134071340.mp3
8.28M
💌 در روز عرفه، بهترین کار چیست؟ روزه یا دعای عرفه؟ 💥چرا؟ عاشقان اهل بیت ع
روزشمار غدیر 0️⃣ 1️⃣ده روز تا عیدالله الاکبر، عید ولایتعهدی مولایمان، عید غدیر خم باقی مانده است... 🎁مهمان سفره ی پر نعمت کلام نورانی وصی به حق پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام خواهیم بود... ✳️کلام چهلم: امیرالمؤمنین عليه السلام: لَيسَ بِرَفيقٍ مَحمودِ الطَّريقَةِ مَن أحوَجَ صاحِبَهُ إلى مُماراتِهِ كسى كه دوستش را به بگو مگو اندازد، همنشين خوش روِشى نيست 📚غررالحكم حدیث 7504 💠بی علی هرگز نشاید دم زدینداری زدن کلِّ ایمان را کسی دارد که ایمانش علی است برای ظهور کار کنیم...
هممون میدونیم که امامت از نسل امام حسین علیه السلام ادامه پیدا کرد نه امام حسن علیه السلام ، ولی خیلیامون نمیدونیم از امام محمد باقر امامت هم از نسل امام حسن و هم نسل امام حسین ادامه پیدا کرد. چون مادر امام باقر علیه السلام فاطمه دختر امام حسن بود ده تن از خلفای اموی، در زمان حیات مبارک امام باقر علیه السلام حکومت کردند، از معاویه و یزید تا هشام بن عبدالملک که حضرت را به شهادت رساند
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاهم: سرزمین
📚 💌 📝 📅 قسمت : اتاق عمل دوره تخصصی زبان تموم شد ... و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود ... اگر دقت می کردی ... مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن ... تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد ... جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود ... همه چیز، حتی علاقه رنگی من ... این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود ... از چینش و انتخاب وسائل منزل ... تا ترکیب رنگی محیط و ... گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد ... حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری ... چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت ... هر چی جلوتر می رفتم ... حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد ... فقط یه چیز از ذهنم می گذشت ... - چرا بابا؟ ... چرا؟ ... توی دانشگاه و بخش ... مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم ... و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم ... بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید ... اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان ... همه چیز فوق العاده به نظر می رسید ... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم ... رختکن جدا بود ... اما ...
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاه_و_یکم: ا
📚 💌 📝 📅 قسمت : شعله های جنگ آستین لباس کوتاه بود ... یقه هفت ... ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی ... چند لحظه توی ورودی ایستادم ... و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم ... حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد ... مرد بود ... برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن ... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم ... - اونها که مسلمان نیستن ... تو یه پزشکی ... این حرف ها و فکرها چیه؟ ... برای چی تردید کردی؟ ... حالا مگه چه اتفاقی می افته ... اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد ... خواست خدا این بوده که بیای اینجا ... اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد ... خدا که می دونست تو یه پزشکی ... ولی اگر الان نری توی اتاق عمل ... می دونی چی میشه؟ ... چه عواقبی در برداره؟ ... این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده ... شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود ... حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم ... سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم ... - بابا ... من رو کجا فرستادی؟ ... تو ... یه مسلمان شهید... دختر مسلمان محجبه ات رو ... آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود ... وحشتناک شعله می کشید ... چشم هام رو بستم ... - خدایا! توکل به خودت ... یازهرا ... دستم رو بگیر ... از جا بلند شدم و رفتم بیرون ... از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم ... پرستار از داخل گوشی رو برداشت ... از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم ... شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست ... و ... از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود ... اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست ... از راه غلط جلو برم ... حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن ... مهم نبود به چه قیمتی ... چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت ....
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #پنجاه_و_دوم: ش
📚 💌 📝 📅 قسمت : حمله چند جانبه ماجرا بدجور بالا گرفته بود … همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه … دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم … اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن … و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت … نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن … دانشگاه و بیمارستان … هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست … و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم … هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم … فایده ای نداشت … چند هفته توی این شرایط گیر افتادم … شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت … وقتی برمی گشتم خونه … تازه جنگ دیگه ای شروع می شد … مثل مرده ها روی تخت می افتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم … تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد … و بدتر از همه شیطان … کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد … در دو جبهه می جنگیدم … درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد … نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون … سخت تر و وحشتناک بود … یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت … دنیا هم با تمام جلوه اش … جلوی چشمم بالا و پایین می رفت … می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم … حدود ساعت 9 … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … پشت در ایستادم … چند لحظه چشم هام رو بستم … بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو … در رو باز کردم و رفتم تو … گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود … جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط … رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت …