eitaa logo
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
116 دنبال‌کننده
19هزار عکس
6.6هزار ویدیو
149 فایل
کپی فقط با صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان عج ارتباط با ادمین: @GAFKTH
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💌 📝 📅 قسمت : زمانی برای زندگی مقدمه نویسنده: این داستان و رخدادهای آن براساس حقیقت و واقعیت می باشند ... و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته ... و نقشی جز روایتگری آنها ندارم ...با تشکر و احترام حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود ... کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم ... و ... هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم ...ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه ... بالاخره رفتم دکتر ... بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی... توی چشمم نگاه کرد و گفت ... - متاسفیم خانم کوتزینگه ... شما زمان زیادی زنده نمی مونید ... با توجه به شرایط و موقعیت این تومور ... در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید ... همین که سرتون رو ... مغزم هنگ کرده بود ... دیگه کار نمی کرد ... دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید ... - خدایا! من فقط 21 سالمه ... چطور چنین چیزی ممکنه؟... فقط چند ماه؟ ... فقط چند ماه دیگه زنده ام!! ... حالم خیلی خراب بود ... برگشتم خونه ... بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم ... خودم رو پرت کردم توی تخت ... فقط گریه می کردم ... دلم نمی خواست احدی رو ببینم ... هیچ کسی رو ... یکشنبه رفتم کلیسا ... حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد ... هفته ها به خدا التماس کردم ... نذر کردم ... اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت ... نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود ... و پدر و مادرم آشفته و گرفته ... چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن ... خدا صدای من رو نمی شنید ...
سلام علیکم و رحمة الله همراهان گرامی روزتون به خیر و نیکی باشه ان شاء الله آغاز می کنیم که مثل موارد قبلی به قلم به رشته تحریر در اومدن. اسم داستان جدید ما هست. امیدوارم همراه ما داستان رو دنبال کنید، لذت ببرید و بیاموزید! یا علی همراه باشید
کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #نسل_سوخته 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #آخر: چشم ها
🚧 غافلگیری!!! 📚 💌 📝 📅 قسمت : توفیق شهادت بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام و آرزوی بهترین توفیقات برای شما عزیزان و گرامیان نظر به پیام مکرر دوستان مبنی بر اینکه "آیا داستان جهش داشت؟ ... اگر اینطور است ما همه داستان را می خواستیم و ... " باید عرض کنم؛ بله ... حدس شما کاملا صحیح بوده و این داستان تقریبا یک جهش 7 ساله داشت ... پس از صحبت های دیشب شما گرامیان ... به فضل و امید خدا ... قرار شد زندگی ایشان به صورت کامل در کانال قرار داده شود ... پیشاپیش به اطلاع برسانم ... این داستان برعکس موارد قبلی ... یک داستان کوتاه نیست ... شخصیت داستان در قید حیات بوده و شهید نشده اند ... (و به دوستانی که به شدت علاقه مند شهادت ایشان می باشند ... باید عرض کنم ان شاء الله خدا شهادت رو سرانجام همه عاشقان شهادت قرار بده ... اما شهادت ایشان دست من نیست ... خدا توفیق عنایت کنه خودشون شهید بشن) ... آقا مهران دانشمند هسته ای نیستند ... و مطالبی همچون شغل، رشته تحصیلی و ... که در بین پیام ها بسیار سوال شده بود ... و امثال این موارد که منجر به پیدا شدن شان گردد ... از سوی ایشان، اجازه عنوان ندارد ... ان شاء الله و به فضل خدا ... به زودی داستان از بخش حذف شده ... ادامه پیدا خواهد کرد ... از صبر و حوصله همه شما؛ صمیمانه سپاسگزارم ... و همچنان شنوای پیام های شما ... تا ابد ... در پناه حق و زیر سایه امام زمان "عج" باشید ...برادر کوچک شما سید طاها ایمانی پ.ن 1: متن این پست فرمایشات شهید والا مقام مدافع حرم هست که ملاحظه فرمودید و بدون دخل و تصرف به رویت شما خوبان رسید. پ.ن 2: داستان از قسمت 121 یهو قطع شده و آخر قصه روایت شده! اما بعد از درخواست هایی که خدمت شهید عزیز مطرح شده بود، موافقت فرموده بودن تا از قسمت 122 به بعد رو مجدداً بارگزاری بفرمایند که در پست های بعدی می تونید ادامه این داستان رو مطالعه بفرمایید. با ما همراه باشید