♥️ختم۱۱۰روزه #نهج_البلاغه
#روز_سی_و_چهارم:
♡ نامه ۲۷ و ۲۶ ♡
دیگران را نیـز بــه رفاقت با نهجالعشـقدعوتڪنید🌱
💠 سهم هر روز در 👇🏻
Join ➣ http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿
#طب_سنتی_اسلامی
#مزاج_شناسی
🍏0⃣7⃣🍏
✅عۅامݪ مۅثر ݕر غݪبہ مݫاڃ:
🔹خواب:
🔺شب نخوابیدن و روز خوابیدن..
🔺زیاد خوابیدن..
🔺و کم خوابیدن..
❗️زمان مناسب برای خواب در همه مزاج ها یکسان نیست..
🔹#مزاج هاے گرم خواب کمترے نیاز دارند و پر #انرژی ترند..💪
✔️صفراوی ها⬅️ کمترین خواب،حدود ۶ساعت..
✔️دموی ها⬅️ ۷_۸ساعت
✔️بلغمی ها و سوداوی ها⬅️ 😴بیشتر از ۸
‼️پس اینکه میگویند ۸ساعت #خواب برای همه نیاز است صحیح نیست..
💠استاد سمیعی💠
❌💉💊🚫
@aeineh_tarbiat
🌱جهـت دسترسے آسـان شما عزیزان به سهم ۱۰ روز #دوم از ختـم ۱۱۰ روزه #نهج_البلاغه °•
سهمِ👇🏻
❈روز یازدهم❈ ❤️ 🧡
❈روز دوازدهم❈ 💚 💛
❈روز سیزدهم❈ 💙 ❤️
❈روز چهـاردهم❈ 🧡 💙
❈روز پانزدهم❈ ❤️ 💚
❈روز شانزدهم❈ 🧡 💛
❈روز هفدهم❈ 🧡 ❤️
❈روز هجدهـم❈ 💚 💙
❈روز نـوزدهم❈ ❤️ 💛
❈روز بیستـم❈ 💙 🧡 💚
🌱دوستـان خود را دعـوت ڪنید😉👇
•‣ http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
-------------------------------------------------- #رفاقټبایسرےچیـزامیتـونہمسیــرٺوعوضڪنہ
انتخـابباخودٺِ....
---------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فــرمانده باشۍ و ایام شهادت فاطمه زهرا باشد...
چه نشان آشنایی است بین سردارانِ عشق🖤😔🖤
از فرمانده ی شهیــد، ابو حامــد و ابوحامد ها که وطــنِشان، وطـن حـق است بیش از این ها میشود ســـرود،،،،
تاریــخ مانده هنوز بشناسد یاران آخـــر الزمانی مهدےفاطــمه(س) را
💚🏴🏴🏴🏴
#تربیتبهسبڪشهدا
#شهـیدعلیرضاتوسلے
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
• • • • • • • • • • • •
@aeineh_tarbiat
#رمان_نامیرا #فصل_بیست_و_یکم
همه به وحشت افتادند و عبدالله بن عمير از این حکم عبیدالله جا و وقتی وحشت را در چهره جماعت دید، رو به عبیدالله کرد و
گفت: « من از تدبیر امیر بیش از اینها انتظار داشتم، این چه حکمی است که اگر یکی خطا کند، همه ی اهل قبیله اش مجازات شوند.»
هانی گفت: «این حکم در قانون سبتيان و مجوس و مشرکان هم نیست!»
ابن زیاد احساس کرد که بیش از حد تند رفته است. گفت:« آیا اقتدار سرزمین اسلامی، نباید آرامش مسلمانان را به دنبال داشته باشد تا کسی جرأت نکند، به طمع مال و مقام، مردم را به سرکشی و خروج از اسلام فرابخواند؟!»
هانی گفت: «شکوه و اقتدار رسول خدا را در عدالتش دیدیم، نه در شمشیر و سنان و زنجير! »
عبیدالله از این سخن هانی به خشم آمد، اما خوب می دانست، در چنین شرایطی جایی برای قدرت نمایی نداشت. سخن هانی برای عبدالله نیز تازگی داشت و او را به فکر فرو برد. ابن زیاد گفت:« آیا شورش و آشوب عدالت است؟!»
در همین حال کثیر بن شهاب وارد تالار شد و سلام کرد. عبيدالله به سوی کثیر بن شهاب رفت. گفت:« زود بگو آیا مسلم را یافتی؟»
ابن شهاب نگاهی به جمع انداخت. هانی نگران شد و احساس خطر کرد. کثیر بن شهاب به عبیدالله نزدیک شده و آهسته صحبت کرد و هانی با دقت و نگران به او نگریست و منتظر واکنش عبیدالله ماند هر لحظه بیشتر خشمگین می شد. پیدا بود که به آنچه می خواسته نرسیده بود. به تندی بازگشت و دوباره بر تخت نشست. گفت:« تمام دروازه های کوفه را ببندید. تا این مرد هاشمی نتواند از شهر خارج شود. هیچ کس حق ورود و خروج ندارد، مگر آن که از او مطمئن باشید.»
بعد رو به عبدالله کرد و در واقع می خواست پاسخ اعتراض او را بدهد. گفت:« آیا کسی که یک شهر را به آشوب کشیده و میان مردم نفاق افکنده، نباید به عاقبت کار خود بیاندیشد؟!»
سپس رو به جمع گفت:« مسلم در خانه ی هر کس پیدا شود. آن خانه بر سر اهلش ویران خواهد شد. مقرری تمام اهل آن قبیله را قطع می کنیم. بزرگ و شیخ آنان هم به زاره تبعید خواهد شد... »
عبدالله دلگیر و اخم آلود، چند گام به عقب، از عبيدالله فاصله گرفت که می گفت:« پس به سود شماست که هر کس خبری از مسلم دارد، ما را آگاه کند.»
عبیدالله که متوجه عقب نشینی عبدالله شد، از تخت پایین آمد آرام و با لبخند کیسه ای زر از لیفه اش بیرون کشید و به او نزدیک شد و گفت:« و هرکس در عمل و در زبان و گفتار خلیفه را یاری کند، شامل
بخشش های بی حساب ما خواهد شد.»
کیسه زر را به سوی عبدالله گرفت. عبدالله نگاهی به کیسه و نگاهی به ابن زیاد انداخت. هانی با خشم به عبدالله نگریست. عبدالله بی آنکه کیسه را بگیرد، در چشم عبيدالله خيره شد. گفت:« من به آن چه می گویم ایمان دارم، و پاداش ایمانم را از خداوند می طلبم. خشم و خشنودی امیر و حتی خلیفه هم در برابر خدا و رسولش بسیار ناچیز است. من آنچه در توان دارم برای جلوگیری از خونریزی میان مسلمانان به کار خواهم گرفت. »
عبدالله با سر از عبيدالله خداحافظی کرد و بیرون رفت. عبيدالله گرچه از رد کردن هدیه اش دلخور شده بود، موضع عبدالله او را آسوده کرده بود. پشت به جماعت کرد و آرام به سوی تخت خویش رفت و گفت:« همه مرخصند! جز عريفان که بخشی از سهم سالانه ی قبیله ی خود را از خزانه می گیرند و میان مردم تقسیم می کنند.»
سران قبایل سر فرود آوردند و بیرون رفتند. هانی و شبث نیز در حال خروج بودند که عبيدالله بی آنکه روبرگرداند، هانی را صدا زد:« هانی! »
هانی در جا ایستاد . گویی در همین یک لحظه، دهها فکر و
اندیشه ی دلهره آور، درون او را بهم ریخت. شبث نیز ناخودآگاه ایستاد و هر دو رو برگرداندند. هانی گفت:« بله امیر! »
عبیدالله گفت: «شنیده ام شریک بن اعور در خانه ی توست. » هانی کمی آرام شد. نفسی به راحتی کشید و گفت:« بله، اما بیمار و رنجور! »
« سلام مرا به او برسان! از او به خوبی مراقبت کن، اما با من مخالفت نکن که نه برای تو عاقبت خوبی دارد، نه برای کوفه و کوفیان!»
هانی دوباره نگران شد. از قصر بیرون رفت. عبيدالله رو به ابن اشعث کرد و گفت:« من به این مرد مشکوکم، باید هر طور شده، خانه ی او را جستجو
کنیم. »
ابن اشعث گفت: «هانی شیخ قبیله مراد است و خانه اش حریم است، بدون اذن خودش نمی توانیم وارد خانه اش شویم.»
عبیدالله که تاب چنین پاسخ هایی را نداشت، دندان به هم سایید و به فکر فرو رفت. بعد به اشاره ای، ابن اشعث را مرخص کرد. پس از رفتن او، از دری دیگر معقل وارد شد. ابن زیاد که پیدا بود در انتظار او بوده، سریع جلو رفت و پرسید:« بگو ببینم خبری به دست آوردی؟»
معقل گفت: «خیر امیر! اما میدانم که یاران مسلم در تنگدستی هستند و از کمک های دیگران استقبال می کنند، اگر امیر پولی اختیار من قرار دهند که... »
ابن زیاد به او مجال ادامه حرف را نداده بلافاصله چند کیسه پول از تشت کنار تخت برداشت و به معقل داد و گفت:"درست میگویی ،به شرطی که خیلی زود محل او را بیابی ! دیگر نمیخواهم قیافه ات را ببینم
، مگر وقتی که با چشمان خودت مسلم را دیده باشی! »
معقل تعظیم کرد و خواست برود که عبيدالله او را صدا زد:« صبر کن! در کار هانی بیشتر جستجو کن! بیشتر از همه ی کسانی که امروز اینجا بودند! باید به هر حیله ای که خود می دانی به خانه اش وارد شوی.»
معقل سر فرود آورد. روی خود را پوشاند و از تالار بیرون رفت.***
عبدالله بن عمیر سوار بر اسب، یله و رها نشسته بود و آرام پیش می آمد. پشت سرش در عمق، نخلستان دیده می شد و زیر آفتاب داغ نیمروز، افسردگی در چهره اش بیشتر آشکار می شد. گویی خستگی یک عمر جنگ و مبارزه بر جسم و جانش باقی مانده بود. به برکه ی آب رسید. اسب آرام به برکه نزدیک شد و ایستاد. عبدالله بی اعتنا به حرکات اسب، در اندیشه بود و اسب خود را سیراب می کرد: « خدایا این چه آزمونی است برای عبدالله! این چه تقدیری است که تلخی مرگ را از حلاوت این زندگی گواراتر می سازد! این چه فتنه ای است در امت رسولت که اگر خاموش بمانم، مرا به میدان می کشند و اگر برخیزم، با کدام گروه در آویزم!؟»
اسب سیراب شده و سر از آب برداشت. عبدالله به تصمیمی ناگهانی دهانه ی اسب را گرداند و راه آمده را بازگشت و این بار به تاخت دور شد. بار دیگر وارد کوفه شد و به در خانه ی عمرو بن حجاج رفت. خواست در بزند که عمرو را در انتهای گذر دید که پیچید و دلخور و عصبی به سمت خانه می آمد و حتی پاسخ سلام یکی دو رهگذر را هم نداد. عبدالله نمی دانست عمرو از کجا می آید که این چنین خشمگین است. اما عمرو با خود غرولند می کرد و سخنان خانه ی هانی را در ذهن مرور می کرد که در حضور مسلم و هانی و شریک بود که با روی زرد و بیمار همچنان گوشه ی اتاق در بستر خود نشسته بود و پیدا بود که از این بیماری جان به در نخواهد برد. عمرو بن حجاج عصبی و خشمگین برخاسته بود و به سوی پنجره رفته بود و گفته بود:« در حیرتم از پسر زیاد که این قدر جسور شده که بدون هیچ باوری همه را به مرگ تهدید می کند. »
بعد رو به هانی برگشته، گفت بود: « و تو با چهار هزار مرد جنگی، در برابر او سکوت می کنی. به خدا سوگند! کشتن ابن زیاد برای من همان قدر راحت است که سر بریدن شتری پیر و بی دست و پا! »
و هانی گفته بود: «خشم زود هنگام تو بهره ای جز برای یزید و نتیجه ای جز خارج شدن تدبير از دست پسر عقیل ندارد.»
عمرو با افسوس سر تکان داده بود. آرام، اما با التهابی درونی پاسخ داده بود:
« خشم زود هنگام؟! هجده سال این خشم را در سینه نگه داشتم تا در چنین روزی بر سر بنی امیه فرود آورم و اگر امروز ابن زیاد از چشم من در امان است، فقط به خاطر پسر عقیل و به انتظار ورود حسین بن علی است. »
و از اتاق بیرون رفته بود. مسلم بن عقیل دلگیر شدن عمرو را دوست نمی داشت. برخاسته بود و از پنجره ی اتاق رفتن عمرو را تماشا کرده بود. بعد رو به هانی برگشته، گفت بود:
« به پسر حجاج خرده نگیرید و خشم او را خاموش نکنید که در روز معلوم به آن نیاز دارد. »
هانی گفت بود: «ابن زیاد چیزی گفت که ترسیدم در حضور عمرو بگویم. »
همه منتظر به او توجه کرده بودند. هانی گفت بود:« او می داند که شریک در خانه ی من است.»
شریک شوک زده از جا جهیده بود و هراسان به مسلم نگریسته بود. مسلم به فکر فرو رفته بود و گفت بود:« وقتی تا این قدر از درون خانه ات خبر داشته باشد، دور نیست که خبرهای دیگری هم به او برسد.»
هانی پاسخ داده بود:« از این پس، هیچ کس حق رفت و آمد به این خانه را ندارد، مگر نزدیکان و خویشان.»
و از اتاق بیرون رفته بود. حالا عمرو بن حجاج نیز در مقابل خانه ی خود عبدالله بن عمیر را دید که افسار اسبش را در دست داشت و با لبخند به او نگریست. عبدالله خواست به سوی عمرو برود، اما وقتی احساس کرد که عمرو با خشمی فرو خورده به سوی او می آمد، همان جا منتظر واکنش عمرو ماند.
عمرو آرام جلو آمد. عبدالله گفت:« سلام به عمروبن حجاج! »
عمرو بی آنکه پاسخ دهد، نزدیک شد و چشم در چشم عبدالله انداخت. گفت:« می دانستم آن که به عزت همراهی مسلم تن نمی دهد، عاقبتی ذلت دوستی با ابن زیاد تن خواهد داد.»
عبدالله با افسوس لبخند زد و گفت:« داوری های زود هنگام تو، همیشه مرا می آزرد. »
« داوری ابن زیاد چگونه است که در خزانه اش را به روی تو بار کرد؟!»
عبدالله گفت: «این چه کنایه ای است به عبدالله که تو او را بهتر از هر کس میشناسی! »
عمرو گفت: «سخنان تو، ابن زیاد را چنان جسور کرد که حرمت و مسلم بن عقیل را هم زیر پا گذاشت.»
عبدالله نصيحت گر گفت:« ابن زیاد پیش از آمدن به کوفه، از خلیفه حکم و اختیار تام گرفته و نیازی به موافقت من هم ندارد.»
بعد به عمرو نزدیک تر شد و گفت:« تا دیر نشده مرا نزد مسلم ببر تا با او گفتگو کنم، به خدا سوگند از روزی میترسم که
خون های بسیار در کوفه بریزد و جز سر های بریده و گودکان یتیم بر جای نماند."عمرو به او پوزخند زد و گفت:« راست گفتی که خون بنی امیه و یارانشان، جز به دست ماہر زمین نخواهد ریخت.»
می خواست وارد خانه شود که جلو در ایستاد و گفت:« اگر به دیدن مسلم اصرار داری، پیش از آن، باید با من پیمان بندی و بیعت خویش را با او اعلام کنی. »
عبدالله گفت: «هرگز تن به آزمونی نخواهم داد که پیش از این آزموده شده. »
« پس بهتر است به سرحدات برگردی و به جهاد با مشركان حل خوش داری، پیش از آنکه دستت به خون یاران حسین آلوده شود و یا به دست دوستی چون من کشته شوی.»
عمرو وارد خانه شد و پیش از آن که در را ببندد، به سخن عبدالله ایستاد، که گفت:« اگر یاران حسین، چون شبث بن ربعی هستند، پس وای بر حسین! »
عبدالله دهانه ی اسب را گرفت و به راه افتاد. عمرو بن حجاج با این سخن درهم شد و به فکر فرو رفت.
***
معقل در اتاقی که مسلم و هانی و عمرو و ابوثمامه و یکی دو نفر دیگر حضور داشتن، دو زانو در مقابل مسلم نشست و کیسه ای پول جلو مسلم گذاشت و گفت:« این را دوستداران خاندان علی که می ترسند نامشان فاش شود، هدیه داده اند تا در راه یاران مولایم صرف کنید.
مسلم گفت: «خداوند به همه ی دوستداران مولایم پاداش خیر
دهد.»
رو به ابوثمامه کرد و گفت: «فکر می کنم به این پول نیازی نباشد، آن را میان فقيران كوفه قسمت کن که بهترین صواب است.»
بعد رو به معقل گفت:« تو هم بهتر است دیگر به اینجا نیایی که هم برای تو خطر دارد هم برای هانی! »
معقل گفت: «من خطری که برای رضای مولایم باشد، به جان می خرم، اما به خاطر هانی به فرمان پسر عقیل عمل می کنم.»
برخاست و بیرون رفت. هانی هم به دنبال او بیرون رفت. با رفتن او مسلم نگران به فکر فرو رفت. ابو ثمامه متوجه حال او شد. گفت:« از دیدار این مرد راضی به نظر نمی رسی!»
مسلم گفت: «در نگاهش ترسی بود که مرا نگران کرد.»
عمرو برخاست و گفت: هم اکنون او را بر می گردانم و... »
مسلم گفت: «صبر کن! اگر ما هم به حدس و گمان دیگران را متهم کنیم، چه تفاوتی میان ما و بنی امیه است. ما هرگز با حیله و نیرنگ دوستانمان را نمی آزماییم، چنان که مولایم علی هرگز چنین
نکرد.»
عمرو ناچار نشست.
ادامه دارد...
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
. . . . . . . . . . . . . . .
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے_مذهبی
#شب_جمعه
زیـرعَلَم #تُ امـݩٺرینجاےجہاݩاسټ
⃟ ⃟ ⃟ ⃟•••••••••••••••••••••••••••••
http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
♥️ختم۱۱۰روزه #نهج_البلاغه
#روز_سی_و_پنجم:
♡ از نامه ۲۵ تا ۲۱ ♡
دیگران را نیـز بــه رفاقت با نهجالعشـقدعوتڪنید🌱
💠 سهم هر روز در 👇🏻
Join ➣ http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿
『 آئینــــهےتربیت 』
#همسرداری «...حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ...» آیه۳۴سورهمبارڪهنساء #وظیفه_زن »»» حافظ باشد
#همسرداری
«...حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ...»
آیه۳۴سورهمبارڪهنساء
#وظیفه_زن »»» حافظ باشد در سه چیز
2⃣
حافظ مال💰💶 شوهر باشد ،
📎 اول اینکه خـداروشکر که جیب شما و همسرتون نداره ! ☺️ ولی!! بهتـره خرج خونہ با یکی باشه یا این وظایف بینتون مشخص شده باشه!!
مسئله مهمیه توجہ کنید🤷🏻♀
📎حتی اگر با همسرتون راحتید و لازم نیست در مورد محل مصرف پول هایی که از مال ایشون برداشتید 👟👜🥦🎨، توضیح بدید ، ×باید دقت کنید× که تمام مصارف خرج با #اطلاع و #رضایت ایشون باشه.
حتی اگر دارید با نگاه #پس_انداز برای زندگی پولی رو کنار میذارید 😉
برگرفته از سخنان #استاد_ماندگاری
💕💕💕💕
@aeineh_tarbiat
#همسرداری
«...حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ...»
آیه۳۴سورهمبارڪهنساء
#وظیفه_زن »»» حافظ باشد در سه چیز
3⃣
حافظ اولاد شوهر باشد 🧒🏻👶🏼،
وجـود مبارڪ و مادرانہ💕 شما از لحظه بستـه شدن نطفه ، #امانتدار اولاد همسر است.
حواستـون باشه نباید در این دوران #بارداری کاری کرد که به بچه لطمه اے وارد بشہ...
× چہ از نظر مراقبت هاۍ #جسمے و چہ از نظر #روحۍ!!!
پس گناه کردن ممنـــ🚫ــوع کہ تأثیر میذاره بر آینــده فرزنـد 😱
حـالا هـرگناهۍ،چه در نگاه ما کوچیک باشہ،چه بزرگ ؛ البتـہ اینو میدونیـم ڪه هیـچ گناهۍ ڪه مرتکب میشیم رو نبایـد کوچیک بدونیم🤫 درستـه؟!😉
برگرفته از سخنان #استاد_ماندگاری
💕💕💕💕💕💕
💕 @aeineh_tarbiat
هر چند اهانت به نبی جان سوز است
این ظلم و ستم بنایش از دیروز است
پیغمبر و کاغذ و قلم، یادت هست؟
سر منشاء این اهانت از آن روز است
#پروفایل
#وضعیت_استوری
#من_محمد_را_دوست_دارم
#ILOVEMYPROPHET
#PROPHETMOHAMMAD
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
AudioMix_11-09-_AudioConvert__44100_11-09-20_17-49-54-990.mp3
2.07M
🌹🎙 ✨✨✨✨
او °°رحمةٌللعالمــــین°° اسٺ،
بگویید جاهــلان مـدرن را...
#منمحمّــدرادوستدارمـ
#مهدویت
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
_____________________
@aeineh_tarbiat
#سلام_آقا
«أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَـرَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ»
" سلام بر آنکه از جامهاى نیزهها جرعه نوشید"
#ناحیـه_مقدسـه #به_تـو_از_دور_سـلام
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
♥️ختم۱۱۰روزه #نهج_البلاغه
#روز_سی_و_ششم:
♡ از نامه ۲۰ تا ۱۳ ♡
دیگران را نیـز بــه رفاقت با نهجالعشـقدعوتڪنید🌱
💠 سهم هر روز در 👇🏻
Join ➣ http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿
『 آئینــــهےتربیت 』
♥️🌱`:)
هر امری از امور، از بقا آن مقدار نصیب دارد که خدا از آن نصیب داشته باشد
یعنے عمل هرچی رنگ و بوی #خدایی بگیره بیشتر ماندگاره ...
💯 تـوجـــه تـوجــــــه ⟱⟱⟱
اگه در آخرت دیدی عملت کم بوده و بهره ات زیاد یا نه برعکس عملت زیاد بوده اما نتیجه ش خیلی کم دلیلش همین جمله ای هست که گفتم⚡
🌱بخاطر همین خدای عالم میفرمایند🌿اگه خواستید سرعت عمل داشته باشید #اخلاص تون رو زیاد کنید🥰
❌برو ببین عملت چقدر خدایی بوده..!!
#خداروبیارتوهمـہۍصحنههاۍزندگیت•••
بندگے یعنے این.......
بِسْمـِاللهالرَّحمٰنِالرَّحیٖـم رنگ و بوے عملت رو خـدایے می ڪنه.
#تفسیر_المیزان_استاد_منصوری
#نوای_نور
@aeineh_tarbiat
#استاد_تراشیون
#کودک_و_مربی
👨🏫
⚜دسته بندی مدارس ⚜
1⃣-ݦدارݭ ٺڪݩۅڪراٺ:
×در مدارس تکنوکرات به مدرسه به دید تجارت خانه نگاه میکنند.💰❌
×از هر چیزی که بتوانند برای جذب بیشتر استفاده میکنند‼️
2⃣-ݦدارس سڪۅݪار:
🔺همه چیز فداے علم
🔻چیکار به دین داریم؟
🔺حرف اول و آخر ،معدل ودانشگاه ..
3⃣-مدارسی با تفکرات خــــاص سیاسی.
4⃣-مدارسی با تفکرات خاص مذهبی..
❌خاص به معنای منفــــی❌
5⃣-مدارسی که اسلامی،انقلابی و در مسیر درست هستند..✅
🔴 متاسفانه تنها حدود °°یک°° درصد از مدارس در این دسته قرار میگیرند..‼️
➖میتوان علت این درصد کم را ، کم اهمیتی از جانب مذهبی ها،حوزوی ها و خود ماها دانست..
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#مراقبباشیـمڪه
#ذهـنوفڪروتربیتفرزندمانرابهڪجامیسپاریم
🔸آئینه تربیت🔸
@aeineh_tarbiat
شـرح زیارت عـاشورا ١-٣.mp3
4.41M
#شـرحزیارتعاشورا
🎧 دعای سوم(بخش دوم)
﴿...وَأن یَجْعَلَنی مَعَکُم فِی الدُّنیا وَ الاخِرَه...﴾
√با چہ کسانـے نشست و برخواست کنیم!؟(مع چه کسانی باشیم!؟)
#ادامہصوت را سہ شنبه در آئینهےتربیت پیگیرۍ ڪنید.
#استاد_رفیعی 🎤
#تربیتے
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
___
بـهمابپیوندید👇🏼
▪️http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
#سلام_آقا
«أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین»
" سلام بر آن مدافع بى یاور"
#ناحیـه_مقدسـه #به_تـو_از_دور_سـلام
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°