#سلام_آقا
«أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ»
" سلام بر آن اعضای قطعه قطعه شده"
#ناحیـه_مقدسـه #به_تـو_از_دور_سـلام
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴ناگهان رایحهے چـادر مـــادر آمد🏴
#تاسوعا
#استورےمذهبے
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
•••••••••••••• • • • •
@aeineh_tarbiat
شـرح زیارت عـاشورا ٢-١.mp3
4.07M
#شـرحزیارتعاشورا
🎧 دعای دوم(بخش اول)
﴿ أللّٰهُمَّ اجعَلنی عِندَکَ وَجیهاً بِالحُسَین عَلَیهِ السَّلام فِی الدُّنیا وَ الاخِرَه... ﴾
√وجیھ یعنـے چہ؟
√کلمه ی وجیھ در قرآن برای چہ کسانـے بہ کار رفته؟
#ادامہصوت را سه شنبه در آئینهےتربیت پیگیرۍ ڪنید.
#استاد_رفیعی 🎤
#تربیتے
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
_______________
بـهمابپیوندید👇🏼
▪️http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
107571_760.mp3
4.22M
به قول علامہ امینـے :
🏴امشب
قلب نازنین حضرت
در فشار است🏴
امشب و فردا برای سلامتـے قلب نازنین و داغدار مولاے غریبمان، هم صدقہ بدهیم هم دعاے فرج بخوانیم.
▪️بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد▪️
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#دعای_فرج
@aeineh_tarbiat
•••••••••••••••••••••
『 آئینــــهےتربیت 』
ه کوشید، غافلگیر شدن خود را پنهان کند؛ اما نتوانست. نان را بر زمین گذاشت. گفت: « تو قدرت تفکر را از
#رمان_نامیرا #فصل_نهم
عمرو قدرت تصمیمگیری را از دست داده بود. ام سلیمه هم با این حرف، غرور را تحریک کرده بود. به تندی از اتاق بیرون رفت. ام سلیمه رفتن او را نگاه کرد و پیدا بود که از تأثیر سخنان خود بر عمرو اطمینان یافته بود. لحظهای بعد خودش هم از اتاق بیرون رفت.
یک باره با سلیمه روبرو شد که همه حرفهای آنها را شنیده بود. با بغضی خشماگین به مادر نگاه میکرد. مادر معنای نگاه او را دریافت. گفت: «جوری نگاه نکن که خیال کنم راضی به این وصلت نیستی.»
سلیمه گفت: «اما شما نباید این وصلت را به سیاست های پدر پیوند دهی!»
ام سلیمه گفت: «اختیار همه ما در دست پدرت است. پس تو به کاری که در آن اختیاری نداری وارد نشو. به جای اینکه چون ماتم زده ها به من نگاه کنی، برو در آینه نگاهی به خود بینداز تا وقتی پدر تو رو صدا می زد همچون مادر مرده ها به مجلس نیایی.» ام سلیمه رفت.
سلیمه نگران وارد اتاق شد و در مقابل آینه ایستاد. با خود گفت: «خدایا خودت این وصلت را مبارک کن و در آن خیری قرار ده که رضای تو و رسول در آن باشد.»
صدای عمرو را شنید که او را صدا زد: «سلیمه!»
سلیمه از هیبت صدای پدر، بر خود لرزید، اما خیلی زود خود را پیدا کرد و از اتاق بیرون رفت. وارد اتاق دیگری شد و از در دیگر اتاق بیرون رفت و به راهرویی رسید که در انتهای آن اتاق پذیرایی بود. نزدیک اتاق مکثی کرد و وارد شد. همه نگاه ها به سوی او برگشت. سلیمه سر به زیر انداخت و سلام کرد. ام ربیع گرم و شاد بلند شد. از زیر چادر خود صندوقچه ای کوچک بیرون آورد و به سوی سلیمه رفت. ام سلیمه نیز برخاست و کنار دخترش ایستاد.
ام ربیع گفت: «خدا را شکر که ما را با خاندانی شریف وصلت داد؛ و دختری که در حسن و خوبی مانند ندارد.»
سلیمه را بوسید و در صندوقچه را باز کرد و گفت: «این تحفه ای است از طرف ربیع که اگر بپذیری بر او منت گذاشته ای؛ دو خلخال یمنی و دو گوشوار ختنی که ارزش آنها در برابر حسن عروسی چون تو، هیچ است.»
آنها را به سلیمه داد. عمرو دست بر شانه ربیع گذاشت و گفت: «من نیز اسبی راهوار از بهترین نژاد اسب عرب دارم که آن را به دامادم ربیع هدبه میکنم.»
عبدالله گفت: «خداوند ربیع و سلیمه را در پناه رحمت خویش قرار دهد و عمرو بن حجاج را در راه راست و هدایت آشکار خود عزیز دارد!»
عمرو دعای عبدالله را به کنایه گرفت. گفت: «و عبدالله بن عمیر را برای یافتن حقیقت آشکار یاری دهد.»
عبدالله در پاسخ درنگ نکرد. گفت: «حقیقت جایی است که من رهایش کردم و به کوفه آمدم تا ببینم بزرگانشان در کار شقاق و تفرقه میان مسلمانان بر یکدیگر پیشی می گیرند و من میترسم این گناه شان، اجر و پاداش جهادشان با مشرکان را نیز زائل کند؛ که بسیاری از بدی ها نیکی ها را تباه می سازد.»
ربیع که احساس کرد سخنان عبدالله مجلس را سنگین کرده است، نگاهی به مادر انداخت که سر به زیر داشت و ناراحت بود و گفت: «من بهترین نیکی ها را در همراهی با حسین بن علی می دانم؛ که فرزند رسول خداست و جز حقیقت نمیگوید و جز برای خدا و رسولش عمل نمیکند.» سلیمه از این سخن نفس آسوده کشید. عمرو لبخندی به ربیع زد و گفت: «من نیز به واسطه همین ایمان و شجاعت ربیع، خواستگاری او را پذیرفتم که مذحج و بنی کلب در یک جا جمع نمیشوند.»
عبدالله آشفته برخاست. گفت: «من عهدی با ربیع داشتم که آن را به انجام رساندم. پس هدایت و گمراهی او با خدای اوست. حالا می توانم آسوده به فارس بازگردم. روز داوری خداوند را بسیار نزدیک می بینم.»
و به تندی بیرون رفت و همه از جا بلند شدند.
.....
سواری در گذر های اصلی کوفه به تاخت می رفت. از چند گذر عبور کرد و جلوی در خانه شبثبن ربعی که رو به باغ بزرگی داشت ایستاد. لختی دوروبر را نگاه کرد و وارد خانه شد. غلام شبث در باغ مشغول کار بود که سوار را دید و به سوی او آمد. سوار پیاده شد و با غلام صحبت کرد. غلام او را به سمت خانه هدایت کرد. شبث بن ربعی از در خانه بیرون آمده و سوار به او سلام کرد و خبری به او رساند. شبث از شنیدن خبر چهره اش باز شد. چیزی سوار گفت و خود به خانهاش بازگشت. سوار بر گشت و بر اسب نشست و به تندی رفت. از کوچه پس کوچه های کوفه با عجله گذشت در مقابل خانه عمروبن حجاج پیاده شد و در زد. غلام در را باز کرد. سوار با او گفت و گو کرد و غلام او را به داخل برد. عمرو بن حجاج در حال نماز بود. غلام وارد شد و هنگامی که او را در حال نماز دید برگشت و سوار را به داخل آورد. هر دو منتظر ماندند تا عمرو نمازش تمام شود.
『 آئینــــهےتربیت 』
#رمان_نامیرا #فصل_نهم عمرو قدرت تصمیمگیری را از دست داده بود. ام سلیمه هم با این حرف، غرور را تح
«سلام بر عمرو بن حجاج!»
«سلام به بنده خدا!»
سوار گفت: «از سوی مختار پیغامی دارم. عمرو سریع بلند شد. گفت: «چه پیغامی؟»
سوار گفت: «مسلم بن عقیل از سوی حسین بن علی به کوفه وارد شده و می خواهد بی آنکه شهر شلوغ شود با بزرگان کوفه دیدار کند و پیغام حسین بن علی را به آنان برساند.»
ام سلیمه از اتاق دیگر حرف ها را شنید. عمرو از شادی دست به سوی آسمان بلند کرد.
«خدا را شکر که دل حسین بن علی را به دعوت کوفیان نرم کرد و او را وسیله پیروزی ما بر دشمنان قرار داد.» بعد رو به سوار پرسید: «اکنون مسلم بن عقیل کجاست؟» سوار گفت: «در خانه مختار. اما گفتند که شبانه بیایید که رفت و آمدها آشکار نباشد.»
عمرو لحظهای مکث کرد. از اینکه مسلم در خانه مختار بود، چندان خشنود نبود. پرسید: «شبث بن ربعی نیز از این خبر آگاه است؟»
سوار گفت: «خودم خبر را به او رساندم.»
عمرو گفت: «همین امشب خود را به مسلم میرسانم.»
سوار و غلام رفتند. ام سلیمه وارد شد. عمرو و ام سلیمه به یکدیگر نگاه کردند و هر دو لبخند زدند.
همان شب، عمروبن حجاج و شبث بن ربعی در حالی که مراقب اطراف بودند، به سمت خانه مختار می رفتند.» کوچه های شبانه کوفه زیر نور فانوسهای روغنی و مشعل های آویخته بر سر در خانه ها، فضایی وهم آلود داشت و گاه و بیگاه عابری از آنها میگذشت. شبث گفت: «مختار چگونه از ورود مسلم بن عقیل باخبر شده که او را به خانه خود برده است؟»
عمرو گفت: «شاید مسلم خانه مختار را به دیگران ترجیح میدهد؟»
شبث گفت: «حتی سلیمان بن صرد!»
عمرو گفت: «و یا حسین بن علی به او سفارش کرده که به خانه مختار برود.»
شبث گفت: «باید هر طور شده مسلم را به خانه خود بیاورم؛ یا خانه تو. مختار از حضور مسلم در خانهاش بیشترین بهره را خواهد برد.»
عمرو گفت: «همین که حسینبنعلی پاسخ نامه هایمان را داده باید خدا را شکر کنیم. چه فرقی میکند مسلم به خانه چه کسی رفته باشد.»
شبث ادامه بحث را به صلاح نمی دانست و سکوت کرد .به مقابل مسجد کوفه رسیدند. در همین حال، محمد بن اشعث از کوچه بیرون آمد و به سوی مسجد رفت که با آنها روبرو شد. قصد داشت مسیر خود را تغییر دهد اما دیگر دیر شده بود. به ناچار نزدیک شد.
«سلام به عمرو و شبث. نیمه شب پی چه هستید؟ اتفاقی افتاده؟» شبث موذیانه به او نگاه کرد و گفت: «اتفاقی بهتر از اینکه مهمانی از مکه به کوفه آمده؟»
شبث به کنایه از ابن اشعث پرسید: «تو در این نیمه شب در مسجد به دنبال چه کسی هستی؟» محمد بن اشعث گفت: «من هم شنیدم مسلم بن عقیل به کوفه آمده، گمان کردم شاید شرم کرده و شب به مسجد کوفه رفته باشد؛ که اگر چنین بود برای من جز شرمساری نمی ماند.»
عمرو و شبث پرسشگر به یکدیگر نگاه کردند. شبث گفت: «گویا مختار پیش تر تو را شرمسار کرده است.»
ابن اشعث گفت: «پس به خانه مختار رفته؟!»
عمرو گفت: «اگر می خواهی با ما همراه شو تا به دیدن مسلم برویم.»
ابن اشعث گفت: «شما و نیمه شب و دیدار مسلم؟!»
شبث گفت: «او فرستاده حسین بن علی است.»
ابن اشعث ناباور به آنها نگریست و گفت: «فرستاده حسین بن علی؟»
عمرو گفت: «آری و مشتاقیم که بدانیم چه پاسخی به نامههای ما داده است.»
ابن اشعث کمی فاصله گرفت و گفت: «من نامهای برای حسین نفرستادم که در انتظار پاسخ باشم!»
ابن اشعث برگشت و به همان کوچه رفت که از آن بیرون آمده بود.
شبث نگران رو به عمرو گفت:«به راستی پسر اشعث از نویسندگان نامه نیست؟»
عمرو بی اعتنا شانه بالا انداخت و به راه افتاد. شبث نیز به دنبال عمرو رفت.
عمروگفت: «او و پدرش بی آنکه رنج جهاد کشیده باشند، از غنائم ارمنستان و قسطنطنیه بهرههای بسیار بردند و نزد معاویه نیز بسیار عزیز بودند.» در گذر بعدی به در خانه مختار رسیدند. عمرو بیدرنگ در زد. لحظهای بعد غلام مختار در را باز کرد. با دیدن عمرو و شبث سلام کرد و سریع آنها را به داخل راهنمایی کرد و در را بست. عمرو و شبث وارد خانه شدند. حیاط بزرگ بود؛ با چند درخت نخل و اصطبل و چند اسب در گوشه حیاط. با راهنمایی غلام وارد ساختمان شدند. غلام در اتاق را باز کرد و به آنها اشاره کرد که داخل شوند. عمرو جلوتر وارد شد. مختار و چند نفر دیگر از جمله هانی بن عروه و ابوثمامه صائدی در اتاق حضور داشتند. مسلم بن عقیل با دیدن عمرو برخاست. بقیه نیز بلند شدند. عمرو گرم آغوش باز کرد.
«سلام بر مسلم بن عقیل! به کوفه خوشامدی!»
«سلام بر بزرگ مذحج، عمرو بن حجاج!»
مسلم سپس شبث را گرم در آغوش گرفت. شبث گفت: «به کوفه خوش آمدید. ورود تو همه بزرگان کوفه از نگرانی به در آورد و انتظارها به پایان رسید.»
مسلم آنها را نزد خود نشاند. عمرو رو به هانی گفت: «هانی زیرک تر از ماست که زودتر از آمدن مسلم با خبر شد.» هانی گفت: «بیشتر دوست داشتم پسر عقیل را در خانه ام ملاقات کنم، حال که او خانه مختار را برگزیده، من هم بقدر توانم به مختار کمک میکنم تا آنگونه که ..
『 آئینــــهےتربیت 』
«سلام بر عمرو بن حجاج!» «سلام به بنده خدا!» سوار گفت: «از سوی مختار پیغامی دارم. عمرو سریع بلند شد
شایسته است از مسلم پذیرایی کند.»
عمرو گفت: «حسین بر ما منت گذاشت که یاری ما را پذیرفت. من از سوی تمامی مردان مذحج میگویم که آماده ایم تا کار یزید را در همین کوفه یکسره کنیم. خواهید دید که با ورود فرزند رسول خدا، مردم بصره نیز به ما خواهند پیوست.»
وقتی همه تایید کردند، عمرو هیجان زده گفت: «به خدا سوگند من غلبه حسین بن علی را بر پسر معاویه بسیار نزدیک می بینم.» مسلم لبخند زد. گفت: «خداوند به تو خیر دهد که برای مولایم حسین خیر می خواهی.» شبث زیرکانه همه را زیر نظر داشت. نگاهی به مختار انداخت. گفت: «اما هنوز امیر یزید بر کوفه حاکم است.»
عمرو گفت: «اگر پسر عقیل اجازه دهد، پیش از طلوع آفتاب همه مردان مذحج را به گرد قصر نعمان جمع می کنم و او را از امارات به زیر می کشیم و مسلم ابن عقیل را از سوی حسین امیر کوفه می کنیم.»
بعد به ابوثمامه نگاه کرد و گفت: «به یک اشاره ابوثمامه نیز همه مردان همدان و تمیم به راه می افتند.»
مختار نگران شد. مسلم خونسرد گوش می داد. شبث متوجه نگرانی مختار شد. هانی گفت: «عمرو! بیش از آنکه فکر میکردم، در کارها تعطیل می کنی.»
عمرو گفت: «در کاری که به سود همه مسلمانان است، باید تعجیل کرد.» و روبه ابوثمامه کرد و پرسید: «نظر تو چیست ابوثمامه؟»
ابوثمامه گفت: «آنچه پسر عقیل حکم کند، من به بهای جان خویش اطاعت می کنم.»
شبث گفت: «اگر چنین کنیم، هم یزید به هراس میافتد و هم حسین در آمدن به کوفه تجلیل میکند. نظر تو چیست مختار؟»
مختار گفت: «من نیز همان میگویم که ابوثمامه گفت؛ و در عین حال با هانی موافقم که بهتر است در کارها شتاب نکنیم و هر کاری را به وقتش انجام دهیم.»
.........
محمد بن اشعث تند کوچه های کوفه را طی کرد و وارد خانه خود شد. با ورود او غلامش جلو آمد. هراس و نگرانی در رفتار ابن اشعث، غلام را نیز نگران کرد. ابن اشعث در حالی که قبا از روی دوش برمیداشت، رو به غلام کرد و گفت: «به خانه کثیربن شهاب و ابن خضرمی برو و بگو هم اکنون به اینجا بیایند که اگر سستی کنند کار برای همه ما سخت خواهد شد.»
غلام بی هیچ حرفی سریع از خانه بیرون رفت. ابن اشعث قبا را روی شاخه ای از درخت انداخت و شروع به قدم زدن کرد. انتظارش بیش از طاقتش بود. خواست از خانه بیرون برود که غلام سریع در خانه را باز کرد. کثیربن شهاب و ابن خضرمی با احتیاط وارد خانه شدند.
ابن اشعث تند به سوی آنان رفت. گفت: «شما هم شنیده اید که مسلم به کوفه آمده و اکنون در خانه مختار است؟»
ابن خضرمی گفت: «نه اما دیدم که ابوثمامه صائدی به خانه مختار رفت.»
کثیر گفت: «چرا انقدر برآشفته ای؟ مگر مختار خطا کرده که مهمان به خانه اش برده است.؟»
ابن اشعث گفت: «نه! اما نه مهمانی چون مسلم را، که فرستاده حسین بن علی است.»
هر دو به هراس افتادند. کثیر گفت: «فرستاده حسین بن علی؟!»
ابن خضرمی گفت: «پس اینان به مراد خود نزدیک می شوند؟!»
کثیر گفت: «اگر حسین به کوفه بیاید، کار بر امیرمومنان سخت میشود.»
ابن اشعث شروع به قدم زدن کرد. گفت: «آنها بدون حسین، هرچند یکبار بر معاویه میشوریدند تا او را وادارند که حاکم کوفه را عوض کند؛ حالا که حسین بن علی هم به یاریشان آمده با یزید چه خواهند کرد؟»
ابن خضرمی سست بر پله نشست.
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
. . . . . . . . . . . . . . .
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
الا یا ایها العشاق! 🖤
امشب شهادت نامه ها امضا میشه ها...
ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید🙏
#وضعیت_استوری
#شب_دهم_محرم
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے_مذهبی
در عقل نمیگنجد این نکته که در عالم
لب تشنه کسی ماند با منصب سقایی...
°°صلی الله علیک یا ساقی العطاشا°°
⟱⟱⟱⟱
@aeineh_tarbiat
#سلام_آقا
«أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُکِثَتْ ذِمَّـتُهُ»
" سلام بر آن کسى که عهد و پیمانش شکسته شد"
#ناحیـه_مقدسـه #به_تـو_از_دور_سـلام
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
♥️ختم۱۱۰روزه #نهج_البلاغه
#روز_بیست_و_سوم :
♡ نامه ۵۳ ♡
°(از شناخت اقشار گوناگون مردم تا کارگزاران دولتی)°
دیگران را نیـز بــه رفاقت با نهجالعشـقدعوتڪنید🌿
💠 سهم هر روز در 👇🏻
Join ➣ http://eitaa.com/aeineh_tarbiat
🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
karimi-koja mikhay beri 1-www.Baradmusic.ir.mp3
8.68M
نمیشــه باورم
که وقت رفتنه....😭😭😭😭😭
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#وداع_عاشورا
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
. . . . . . . . . . . . . . .
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
چجورے باهات وداع کنم...😭😭😭😭
🏴🏴🏴🏴
⚫️پیشنهاد ویژه دانلود..
التماس دعا🙏
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
. . . . . . . . . . . . . . .
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
18.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَالشَّمسِ وَ ضُحاها
تَسکُنُ وَجهَ الحُسَینِ
وَالقَمَرِ إذا تَلاها
یَهوی دونَ الیَدَیْنِ...
#مداحی
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat 🏴 🏴 🏴 🏴
TRIM_Audio_1_30-08-20_12-08-48-324.mp3
6.17M
▪️رفیق! این یک دعوت نامه 💌 است...
به مراسم قرائت زیارت عاشورای مولایمان اباعبدلله...
⭕ مکان:یکی از سنگرهای عاشورایی.
⭕ زمان:ظهر عاشورا.
⭕ مداح اهل بیت:
رزمنده ی عزیزمحمد رضا تورجے زاده
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#سلام_آقا
«أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ»
" سـلام بر آن جان هاى مُستأصل و ناچار"
#ناحیـه_مقدسـه #به_تـو_از_دور_سـلام
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
🤔 پرسش:
درسته که میگن زیارت عاشورا چون همش لعن و نفرینه نباید بخونی چون خدا لعن و نفرین رو دوس نداره و به خود آدم برمیگرده؟؟میگن حتی تو مجالسی که زیارت عاشورا خونده میشه شرکت نکنید؟؟
#آئینه_باور
#پرسش8️⃣1️⃣
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
☑️ پاسخ:
▪️ پاسخ در کتاب راهنمای حقیقت▪️
▪️ سب و لعنت در اسلام (١)▪️
▪️سب و لعنت در اسلام(٢)▪️
▪️برخی از گروه هایی که در قرآن مورد لعن قرار گرفته اند
▪️افراد و طوایفی که توسط پیامبر لعن شده اند
▪️ نتیجه▪️
#آئینه_باور
#پرسش8️⃣1️⃣
#موڪبِمجازے
#مڪتبِحــٰاجقـٰاسِــــم
@aeineh_tarbiat
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
『 آئینــــهےتربیت 』
شایسته است از مسلم پذیرایی کند.» عمرو گفت: «حسین بر ما منت گذاشت که یاری ما را پذیرفت. من از سوی تم
#رمان_نامیرا #فصل_دهم
چند تن از دیگر از بزرگان کوفه به جمع خانه مختار اضافه شده بودند. پیدا بود بحث بالا گرفته و هر کس نظری میداد .مسلم همچنان با توجه و دقت به حرف ها گوش میداد.ابوثمامه گفت:
نگرانی عمرو و شبث نیز به جاست. من هم میگویم ، تا یزید بر تخت خویش به خود نیامده،فرصت اندیشیدن به کوفه را از او بگیریم. شبث گفت:"ترس من از مخالفت مختار این است که بخاطر خویشاوندی با نعمان احتیاط کند."
عمرو گفت:"مذحج هیچ خویشاوندیی با نعمان و بنی امیه ندارد، و اگر مسلم بن عقیل به خانه من وارد میشد،در یاری او تردید نمیکردم و بی درنگ نعمان را از تخت به زیر میکشیدم .
مختار گفت :"مسلم بن عقل میهمان من است نه در بند من !مرا بخاطر خویشاوندی با نعمان نیز متهم نکنید که اگر هم اکنون مسلم فرمان دهد ،شبانه نعمان را از کوفه بیرون میکنم.
مسلم بن عقیل احساس کرد که باید از ادامه بحث جلوگیری کند.گفت:"و خداوند به شما خیر دها ک در یاری فرزند رسول خدا از یکدیگر سبقت میگیرید .اما من نه برای حکومت کوفه آمدم و نه سرنگونی نعمان و جنگ با پسر معاویه .فرزند رسول خدا مرا فرستاد ،فقط برای این که پاسخ امام را برای شما بخوانم و با بزرگان و سردادران و عالمان شما دیدار کنم .پس اگر سران اهل کوفه را آنگونه ببینم که با برادرش کردند او هرگز به کوفه نخواهد آمد.،اما اگر عزم کوفیان بر آن باشد که دین خدا را با یاری فرزند رسولش یاری کنند،او نیز باکی ندارد که با همه اهلش وارد کوفه شود و شما را به راهی هدایت کند که پدرش و جدش رسول خدا هدایت کردند.
عمروبن حجاج با این سخن هیجان زده بلند شد و گفت:
"به خدا سوگند آنقدر از مردان و زنان و حتی کودکانمان را برای بیعت با فرستاده حسین بن علی به این جا روانه کنم،تا صدق گفتار کوفیان بر تو و پسر فاطمه آشکار شود. البته اگر مختار اجازه حضور خیل مردم را به خانه اش بدهد."
مختار نیز برخاست و گرم عمرو را در آغوش گرفت و گفت:"هم خودم،هم خانه ام،ازآن یاران بهترین بنده خداست .
مسلم بن عقیل برخاست و در پی او شبث بن ربعی نیز بلند شد و دو دست خود دا پیش برد .شبث گفت:
"من هم با همه مردان قبیله ام از هم اکنون با تو بیعت میکنیم تا آنچه در اختیار داریم ،بری یاری حسین بن علی به کار گیریم.
مسلم نیز دو دست او را گرفت و گفت:
"خداوند به تو خیر و عزت دهد"
عمرو نیز مسلم را در آغوش گرفت و هر دو بیرون رفتند .مختار به بدرقه آنها بیرون رفت .
ابو ثمامه رو به مسلم کرد و گفت:
"پسر عقیل!دیگر تابم تمام شد.، پس چه وقت نامه امام را میخوانی؟"
هانی گفت :پسر عقیل منتظر آنان ماند تا برسند و پاسخ امام را بشنوند.،اما آنان منتظر نماندند که پاسخ امام را بشنوند .
مسلم نامه امام را از لباسش بیرون آورد و در دست گرفت و گفت :اگر آنها هم میدانستند که امام پاسخ مکتوب دادند،حتما میماندند.
ابوثمامه با ولع به نامه نگاه کرد .
****
محمد بن اشعث در حیاط خانه اش هم چنان در حال قدم زدن بود .ابن خضرمی از روی پله برخاست و رو به کثیر کرد و گفت :
"اگر کار ب همین روال باشد،کوفه از دست امیرالمومنان خارج میشود."
کثیر گفت:باید نعمان را خبر کنیم تا زودتر چاره ای بیندیشد .
ابن خضرمی گفت:نعمان ضعیف تر از آن است که بتواند چاره ای کند.
ابن اشعث گفت:مردم برای نماز او هم به مسجد نمی آیند.
ابن خضرمی گفت :کوفه به مردی چون زیاد بن ابیه -برادر معاویه-نیاز دارد. زیاد آنقد نماز را گرامی میداشت که شیرفروشی را که هنگام نماز بیرون مسجد بود و به جماعت نپیوسته بود،گرفت و کشت تا عبرت دیگران شود که نماز را کوچک نشمارند .کثیر گفت:با آن که میدانست شیرفروش از شهر دیگری آمده و از حکم او بی خبر است،اما گفت .،کشتن او به صلاح مسلمانان است .
ابن خضرمی با حسرت سر تکان داد و گفت :
"با وجود نعمان کوفه هر روز ضعیف تر خواهد شد ."
محمد بن اشعث رو به جمع کرد و گفت:
"به هر حال،او اکنون از سوی امیر المومنان حاکم کوفه است و نباید از حکم او سر بپیچیم ،من فردا به دیدار نعمان میروم و آنچه دیده و شنیده ام باز میگویم.شما هم خود را به مختار و مسلم نزدیک کنید و از خبر های خانه مختار غافل نمانید ."
محمد بن اشعث به داخل خانه رفت ،کثیر و ابن خزرمی نیز بیرون رفتند.
****
نزدیک قصر ،در راه نزدیک به مسجد کوفه،عمرو و سبث بن ربعی در حال گفت و گو به یکدیگر به مسجد نزدیک میشدند.عمرو گفت:
"تعجب میکنم که سلیمان بن صرد خزایی که پیش از همه به حسین بن علی نامه نوشت، چرا به دیدن مسلم نیامده بود."
شبث گفت:
"شاید او نیز از اینکه مسلم به خانه مختار رفته دلگیر شده"