eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
206 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. « شکوفایی عقول» ✍️فاطمه شکیب رخ در شگفتی برخی از توصیفات دوران ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه، امثال روایت «کامل شدن عقول» بسیار خواندنی ست؛ این روایت که از (علیه السلام)  نقل شده (1) و تعابیر و برداشت‌های گوناگونی از مفهوم این روایت، توسط اندیشمندان یاد شده است، در کل حکایت از روزگاری دارد که عقول و افكار مردم شكوفا و اخلاق آنان كامل مى شود. به بیان ساده، دورانی حاصل می‌گردد که آدمی به دلیل گستره‌ی ایمان به حقایقی دست می یابد که دیگر علتی برای برگشت از مسیر تکامل و عبودیت نمی یابد، درست مثل دوران زندگی انسان‌ها که چون از کودکی گذر کنند و تجربه زندگی عاقلانه را بهره ببرند، دلیلی برای بازگشت به دوران کودکی خویش و طی مسیر کنونی عمر خویش نمی یابند. گذشته از اینکه چگونه این دوران حاصل می شود، آرزوی لذت تجربه چنین روزگاری نیز به ایمان الهی نیازمند است، به بیانی اصحاب شیطان هرگز از دنیای بدون دروغ، ریا، ظلم و نظیر آن، لذتی نخواهند برد که در جهت احیای عصر ظهور تلاشی کنند. بنابراین تصور چنین دورانی برای انسان شرافتمند کافی ست که خود با ترک محرمات، مقدمه ساز شکل گیری دوران ظهور بشود. به امید آن‌روز اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر (۱) «اذا قام قائمنا وضع يده على رؤوس العباد فجمع به عقولهم و اكمل به اخلاقهم» رک؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 841، ح 71 ؛ بحارالانوار، ج 52، ص 336، ح 71 @AFKAREHOWZAVI
. ●اشاره اجمالی و اخبار غیبی به زمان مرگ هشام(قاتل امام باقر علیه‌السلام) حضرت امام باقر "علیه‌السلام" در وصیتی به امام صادق "علیه‌السلام" می‌فرمایند که ده سال در مِنا برای ایشان عزاداری شود: قَالَ لِي أَبِي: يَا جَعْفَرُ أَوْقِفْ لِي مِنْ مَالِي كَذَا وَ كَذَا لِنَوَادِبَ* تَنْدُبُنِي‏ عَشْرَ سِنِينَ بِمِنًى أَيَّامَ مِنًى* هشام بن عبدالملک در سال ۱۲۵ ق به درک واصل شده، ده سال پس از شهادت امام که قبل از ایام حج هم بوده است. یعنی بعد از شهادت امام باقر علیه‌السلام، هشام ده حج بیشتر زنده نبود! صلوات خاصه امام باقر علیه‌السلام: 🥀اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ باقِرِ الْعِلْمِ، وَ إِمامِ الْهُدىٰ، وَقائِدِ أَهْلِ التَّقْوىٰ، وَالْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبادِكَ. اللّٰهُمَّ وَكَما جَعَلْتَهُ عَلَماً لِعِبادِكَ، وَمَناراً لِبِلادِكَ، وَمُسْتَوْدَعاً لِحِكْمَتِكَ، وَمُتَرْجِماً لِوَحْيِكَ، وَأَمَرْتَ بِطاعَتِهِ، وَحَذَّرْتَ مِنْ مَعْصِيَتِهِ، فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيائِكَ وَأَصْفِيائِكَ وَرُسُلِكَ وَأُمَنائِكَ يَا رَبَّ الْعالَمِينَ.🥀 〰〰〰 *کلینی،الكافي؛ ج‏۵؛ ص۱۱۷. *نوادب جمع نادبه است یعنی زن‌های ندبه خوان. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. *حسرت* ✍زهرا نجاتی 🔹پلان اول: به دخترم حسودیم می‌شود. نشسته جایی میان من و صندلی ماشین که برای خانواده هشت نفره تنگ است. هرپنج دقیقه بوسم می‌کند. بوسش میکنم. بعد دست کوچولوی تپلش را میکشد روی صورتم. روی سانت به سانت صورتم. انگار می‌خواهد نقشه اجزای صورتم را به زبان بریل، حفظ و توصیف کند. عشق میکنم. عشق میکند. جایی میان قلبم، میان خاطراتم، تیر می‌کشد. کاش من هم این کار را کرده بودم. حتی با مادرشصت ساله‌ام. کاش تصویر ذره به ذره صورتش را روی جانم نشانده بودم... شاید آن وقت این قدر دلتنگ نبودم... شاید آن وقت، سه سال به قدر سی سال سخت نمی آمد. 🔹پلان دوم؛ رییس جمهور مدام این طرف و ان طرف میرفت. عادت کرده بودیم. از زشتی‌های دست جمعی‌مان این عادت و پس از آن ناشکری بعد از نعمتهاست.. عادت‌مان شده بود گزارشی از کارها و برو بیاها و افتتاح کردن‌هایش بشنویم، بعد اُرد ناشتا بدهیم و پا رو پا زیر کولر در خانه بیندازیم و بگوییم؛_اصلا معلوم است این‌ها چکار می‌کنند! گرانی است. مرغ اینقدر شده. دلار اینقدر... عاقبت یک روز در همین سفرها از دست‌مان رفت و چشم‌های ما ماند و حسرت قاب‌های پر نشده از او... 🔹پلان سوم: چندروز دیگر انتخابات چهاردهم ریاست جمهوری است. پس از شهیدی که حالا شده معیار شده تراز. البته به جز برای عده‌ای که از کفتار هم کمترند و هنوز چیزی نگذشته، دارند داغ توهین روی داغ دل‌مان می‌گذارند. وسط این همه برو بیا، وسط مناظره و برنامه و گفتگو، نکند بی تقوایی کنیم. نکند کاری کنیم که روزی حسرت بخوریم که کاش این‌طور نگفته، قضاوت، توهین و تخریب نکرده بودیم، ندانسته سخن نگفته بودیم. نکند یک روز ما بمانیم و قاب چشم‌ها، نگاه دل‌ها و حسرت... @AFKAREHOWZAVI
. تقدیم به روح بلند زنانی که چند سلول اضافی را نمی‌کشند! ✍مریم حمیدیان روزهای نوعروسی‌ام بود‌. هنوز درس می‌خواندم. عشق می‌کردم با روزگارم. با جزوه‌های پای گاز، کنار شعله. با فلش کارت‌های زیر آبچکان برای مرور درس حین ظرف شستن. نشستن ترک موتور همسر و کلاس رفتن برایم لذت‌بخش بود. یک روز بارانی دیر رسیدم. نفهمیدم ابتدای درس چه بوده. چه سوالی شده که استاد با ذوق به این جمله رسیده: " خدا نصیب‌تون کنه از این خداخواسته‌ها، تا تجربه نکنید نمی‌فهمید چی میگم!" لبخند زدم. روی شکمم دست کشیدم. پالتوی خرید عروسی‌ام تنم بود. "کی قسمتم میشه یه خداخواسته؟" یک روز فهمیدم کسی غیر از من، درون من است. از خون من تغذیه می‌کند. توی وجودم جا خوش کرده. به زودی بزرگ می‌شود. آنقدر بزرگ که همه می‌فهمند. یک روز فهمیدم ناخواسته باردارم. جا خوردم. ترسیدم. بغض کردم. خندیدم. همه احساسات متضاد دنیا روی قلبم آوار شد. برگشتم به روزگار نوعروسی. "مگه خودت نمی‌خواستی؟ خب اینم یه خدا خواسته." آرزوی چنین روزی را داشتم. اما چرا خوشحال نبودم؟ بخاطر اینکه به موقع نیامده؟ به وقت آمدن یا نه را من تعیین می‌کردم یا خدا؟ خب اسمش رویش است دیگر! *خداخواسته* یعنی خدا داده و از کارهای خدا هیچ کسی سر در نمی‌آورد. انگار تنها‌ترین زن دنیا بودم! من، بچه‌ی دوماهه درونم، دختر شش‌ماهه توی روروئکم! حس کردم ما سه تا محکومیم به بیچارگی، به تنهایی، به سختی.درهای آسمان را بسته می‌دیدم. درهای روی زمین حتی. آدم‌ها زندانی‌ام کردند. با حرف‌هایی که باعث زجرم می‌شد مرا توی خودم چپاندند. با طعنه‌ها، با شوخی‌های رنگ و رو وارفته " حالا یکم صبر می‌کردین، چه خبره انقد زود؟ مگه جوجه کشیه؟ (خنده حضار)" با تبریک‌های مصنوعی! با دعاهای تیکه‌دار" ایشالله پسر باشه جنست جور شه" با دلداری‌ حتی "نگران نباش، بچه دوم رزق و روزی عجیبی میاره!" یک سوال تلخ مرا به گوشه انفرادی پرتاب کرد: " نمیشه بندازیش؟!" راجع به چی صحبت می‌کرد. بچه‌ی من؟ من تا آن زمان فعل انداختن را برای چیزهای بی‌جان استفاده می‌کردم. محال بود در مورد چند سلول جاندار که یک بچه بالقوه است، فعل انداختن بکار ببرم. تنهاترین بودم. نمی‌توانستم از خودم و جنینم دفاع کنم‌. هیچ‌ نمی‌فهمیدم. راهی برای فرار از زندان حرف و حدیث‌ها بلد نبودم. فقط یک چیز را خوب می‌دانستم: "من قاتل نبودم. جراتش را نداشتم." فاصله گرفتم. از آدم‌هایی که غم روی غم می‌گذاشتند. از کسانی که از خدا نمی‌ترسیدند. محکوم به گذر روزهایی بودم که دوستشان نداشتم. برای آسان شدن باید از بین سختی‌ها زیبایی می‌دیدم. همزمانی آماده‌کردن اولین غذاها برای کودک شش ماهه با ویار ابتدای بارداری جور در نمی‌آمد. بالا آوردن‌های مداوم چه زیبایی داشت وقتی کودکم پشت درب دستشویی، توی روروئک می‌ترسید؟ باید سوار بر اتفاقات می‌شدم. پرواز می‌کردم. می‌رفتم فیلم را از بالا می‌دیدم. جایی نزدیک زاویه دید خدا. او تا آخر قصه‌ها را می‌داند. همه فراز و فرود‌ها را زودتر دیده. کنار ماست تا آب توی دلمان تکان نخورد. دستمان را میگیرد. در گوشمان می‌گوید:" نترسی‌ها این قصه آخرش قشنگه، تحمل کن. الان برنده می‌شی، بعد از این سکانس سخته کلی چیزهای قشنگ هست. رزق خودت و بچه‌ات دست منه، بستگی داره نقشتو چطور بازی کنی تا چی بهت بدم" وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً ً (۳۱ اسرا) حالا من باید نقش خودم را بازی می‌کردم. قهرمان زندگی خودم می‌شدم. بعدها با نوشتن داستان زنی که در عرض دوسال، دوبار مادر شده است معروف می‌شدم. موقع سبزی پاک کردن توی جمع‌های زنانه به وضع مالی خوبمان اشاره کنم و بگویم:" همه‌اش از قدم این وروجکه!" انتخاب کردم این مسیر را تا آخرش بروم‌. کنجکاو شدم بدانم جایزه‌ام چیست. خدا می‌خواهد در قبال امانتی که داده چه بدهد؟ شکر کردم. بعد از چند روز خودم را پیدا کردم. قوی و محکم. همین سرپا شدن روحیه‌ام معجزه عجیبی بود. تا قبل از آن دخترک ضعیفی بودم. برای کوچکترین حرف تا مدت‌ها درگیر می‌شدم. حالا نیرویی توی وجودم بود که نمی‌گذاشت به راحتی گیم اور شدم‌. ایستادم. با قدرت همه قشنگی‌های مسیر را دیدم. رسیدم به آخرش. آخر کجا؟ لابد پایان بارداری انتهاست؟ به قول استادمان تا کسی تجربه نکند نمی‌فهمد. رزق من مثل درب زیبایی بود که از بهشت به رویم گشوده شده شد. پر از نور... پر از محبت و پاکی از طرف خود خدا‌‌‌... " وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (۱۳ مریم) و محبّت و پاكى [روح] از ناحيه‌ی خود به او بخشيديم، و او پرهيزگار بود. @AFKAREHOWZAVI
. گفتگوی سرکار خانم نجمه صالحی(سردبیر مجله افکار بانوان حوزوی و عضو تحریریه مجتهده امین ) با خبرنگار خبرگزاری حوزه، پیرامون اهمیت نوشتن و روند نگارش و تاثیرات آن. لینک گفتگو👇 https://hawzahnews.com/xcTS9 @AFKAREHOWZAVI
. «دکمه ی پیرهن جبرئیل» طیبه فرید نمی دانم کدام بی سلیقه ای این ضرب المثل را ساخت که «دختر پُل است و مردم رهگذر!»اصلا مگر پدیده های ظریف قحط بود که ریحانه خلقت را تشبیه به پل کرد!حتم دارم خانه خودش عین کاروانسرا بوده.کاروانسرایی که از وسطش پل می گذشته.احتمالا خودش هم از آن هایی بوده که وقتی بچه دار می شده کسی ذوق بچه اش را می کرده می گفته «دستبوستونه،غلامتونه،کنیزتونه».انگار نه انگار که خدا خودش با آن‌عظمت گفته «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ ......»*.ازین ضرب المثل های چیزکی جاهای دیگر هم آمده مثل آنجا که درباره مرگ این اتفاق شریف می گویند« شتریست که در خانه هر کسی می خوابد!»جل الخالق.....من اگر می خواستم ضرب المثل بسازم به جای این حرف های نازل، توپ را می انداختم توی زمین خانواده پسر.چجوری؟این شکلی که الان می خواهم بگویم: راستش خانه ای که دختر دم بخت دارد محل رفت و آمد فرشته هاست.تا اینجایش پیداست که پسرها و ننه بابایشان فرشته اند.و اما بعد... فرشته ها برای خودشان طبقاتی دارند.بعضی هایشان مسئول تقسیم روزی اند،بعضی هایشان موکل مرگند،بعضی هایشان می آیند امور زندگی خلق الله را به سامان می رسانند وبعضی هایشان هم مثل ملائکه مُهیمه که بقول امام خمینی* درعشق خدا مُستَغرَقند اصلا از وجود عالم بی خبرند.تا تقدیر چی باشد و نخ اقبال دختر مردم به دکمه قبای کدام یکیشان گیر کند.البته ملائکه الله علیهم السلام قبایشان کجا بود،که دکمه داشته باشد!در مثل مناقشه نیست.به هر حال راویِ دختردار عاقل باید یک جوری ملاحظه زبان روایت را بکند که اگر یک وقتی هم لغزید به قول آقای حافظ فرشته اش به دو دست دعا نگه دارد.(اینجای متن خیلی کنایه آمیز بود).خدا کند تقدیر با آدم‌سر جنگ نداشته باشد و صدر و ذیل زندگی آدم جوری رقم بخورد که فرشته عذاب و موکل مرگ و ملائک مهیمه گذارشان به سر کوچه خانواده عروس نیفتد.در عوض فرشته ای بیاید که ملتفت باشد که «دنیا، واقعا سیاره رنج است». نه عین‌ عزرائیل علیه السلام بخواهد جانت را بردارد ببرد یا اسرافیل (ع) که هی بخواهد در صور بدمد‌و قیامت کبری راه بیندازد و یا مثل میکائیل(ع)که فقط مسئول رزق و روزی است ....بنظرم هیچکدامِ این ها دامادهای ایده آلی نیستند.منظورم از ایده آل همان خوب خودمان است نه آن‌ «اسپایدرمنِ» دست نیافتنی. داماد آدم باید جبرئیل باشد.با کلی برنامه خوب از راه برسد.یکجوری که خیال آدم دختردار راحت باشد که عزیز کرده اش می رود پی زندگی.در «خانه ی بخت». جبرئیل از قدیم فرشته حیات و زندگی است.حتی خیلی قبل تر از اینکه دستورالعمل زندگی را بگذارد توی بغل حضرت موسی و عیسی و ابراهیم و الباقی انبیاء اولوالعزم.... ناگفته نماند، همه دخترها آرزو دارند جبرئیل آقای همسرشان باشد.جبرئیل با ابروهای کت و‌کلفت مردانه و ریش قشنگ و صدای خش دار... بخاطر همین اگر همه عمرشان هم یک خط از مصحف شریف را نخوانده باشند در ایام دم بخت کُلش را با انواع شرح‌و تفسیر از فیض الاسلام گرفته تا قلم فلسفی المیزان‌ می خوانند.البته نه همه دخترهای دم بخت !فقط آن‌هایی که منتظر جبرئیلند.تتمه قرآن‌خوانی دخترهای جبرئیل دوست هم همان صفحه ایست که سر سفره عقد باز می کنند.دوران پسابخت هم وقتی به مراد دلشان رسیدند به فراخور حال می شوند یومنون ببعض و یکفرون ببعض. القصه ازین به بعد به جای ضرب المثل نازل پل و دختر و ازین‌جور حرف های پرت و‌پلا از مثل مترقی خانه ای که دختر دم بخت دارد محل رفت و آمد فرشته هاست استفاده کنید اتفاقا با قول خدا هم جورتر است. باشد که رستگار شوید. *وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا *آداب الصلاة ،امام خمینی. @AFKAREHOWZAVI
یک روایت شخصی از اهمیت و اثر برگه رای شماست. مهم این است که روایتی که می‌فرستی تجربه و یا نوع نگاه شخصی خودت باشد. - از دقتی که این رای در انتخاب خود باید داشته باشد، بنویس! - از تاثیری که این رای با انتخاب فرد اصلح می‌تواند داشته باشد بنویس! - از خدمت‌هایی که با رای عزیز تو کرده و قطعا تو در آن شریک هستی، بنویس! 🔻🔻🔻🔻. 🔻🔻🔻🔻 سبک نگارش: داستان کوتاه، ثبت تجربیات شخصی، روایت‌ نویسی با نگاه ویژه به شاخص‌های انتخاب اصلح از نگاه مردم محدودیت کلمات حداکثر 300 کلمه ▫️ادای دین به شهید آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی و خدمات دولتِ کارآمدِ ایشـان 📍مهلت ارسال آثار و شرکت در پویش : ۷ تیر ۱۴۰۳ مزایای شرکت در پویش ▫️انتشار گسترده‌ی تولیدات نگارشی در سطح ملی و در فضای مجازی ▫️کمک به رشد و پیشرفت نویسندگانی که بهترین ایده‌ها را برای نگارش انتخاب کرده باشند ▫️تقدیر از روایت‌های برتر و تقدیم هزینه به تمام روایت‌های قابل انتشار عضویت در کانال اطلاع‌رسانی و انتشار محتوا: @rayeazizeman کسب اطلاعات بیشتر در: https://azizeman1403.ir
. 🔖 غریب کوفه، محبوب اهل ری ✍ مهدوی خدای را سپاس که اهل ری هستم. اهل سرزمینی با قدمت تاریخی _اسلامی که بزرگان بسیاری در خاکش قدم نهاده‌اند. در وصف عظمت خاکم، همین بس که رهبر انقلاب، آن را قبله‌ی تهران نامید. خاکی که آرامگاه امامزادگانی عظیم‌الشأن است و شهدای بسیاری را به دین اسلام هدیه داده‌است. شهری دارای اماکن مذهبی متعدد و مردمی دین‌مدار و غیور. مردمی که با وجود همه مشکلات هیچ‌گاه دست از حمایت از انقلاب نکشیده و همیشه در همه‌ی مراسمات ملی_ مذهبی_ سیاسی، بیشترین مشارکت را داشته‌اند. مردمی که هرچند پایین‌شهری و جنوب‌شهری و ساکن منطقه‌ی محروم خوانده‌شدند، اما هیچ‌گاه از این الفاظ مکدر نشده و آغوششان برای پذیرایی از مهمانان حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه‌السلام) بازبوده و از جان‌و‌دل برایشان سنگ تمام گذاشته‌اند. اینک قصد‌دارم، از یکی از آداب و رسوم مردم این خطه بگویم که شاید بتوان آن را سرآمد همه‌ی رسوم این شهر قرار‌داد و آن هم، برپایی مراسم باشکوه شبهای مسلمیه است. اگر می‌خواهید جلوه‌های بسیار زیبای دین‌مداری، حسین‌دوستی و غریب‌نوازی را در مردم این خطه‌ی مقدس ببینید، باید شبی در این مراسم شرکت‌کرده و نظاره‌گر این همه ارادت و اخلاص باشید. این مراسم طی سه شب متوالی منتهی به روز عرفه و روز شهادت حضرت مسلم بن عقیل، پسر عموی گرامی امام حسین (علیه‌السلام) و سفیر ایشان به سمت مردم کوفه، برگزار می‌شود. همه‌ی هیئات مذهبی و عشاق مکتب حسینی خود را به میدان اصلی شهر رسانده و پای پیاده سینه‌زنان و نوحه‌خوان، به سمت حرم مطهر حضرت سیدالکریم رفته و در آن مکان نورانی اقامه‌ی عزا می‌کنند برای غریب کوفه. آری بیش از صد سال است که مردم ری و به دعوت آنان، مردم تهران این مراسم باشکوه را هر سال پر رونق‌تر از سال قبل،به پا‌داشته و روزی محرم خود را، از این شب‌های متبرک به نام سفیر غریب امام شهید کسب می‌کنند. مردم ری فریاد سر‌می‌دهند که یا اباعبدالله! اگر سر تو را به وعده‌ی ملک ری بریدند و بر نیزه‌کردند، ما شرمند‌ه‌ایم. مردم ری اعلام می‌دارند که تمامی خاک و مال و جان و فرزندانمان، به فدای لب تشنه‌ی تو و سفیرت، که اگر بودیم در کربلا، همه را با دست خود تقدیم عمرسعد ملعون می‌کردیم اما نمی‌گذاشتیم پسر عموی عزیزتان را از بالای دارالاماره‌ی کوفه، با لب تشنه، به زمین غربت انداخته و با تو و اهل بیت تو، ذره‌ای روا‌دارند از آن دریای ظلم و ستم. ما مردم ری تا هستیم و این خاک هست، مدیون لطف و عنایت شماییم، چرا که به فرموده‌ی امام هادی (علیه‌السلام) مدفن حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام کربلاست، تا تشنگان حرم حسینی، به زیارتش رفته و التیام دهند دلهای پر کشیده سمت بین الحرمین اباعبدالله‌الحسین را. در ادای دین این لطف بزرگ، این سه شب مسلمیه جای خود، سزاوار است که همه شب برای بزرگواریتان، در این خاک «غریبانه» بگیریم و شاکر نعمت حب شما آل‌الله باشیم. @AFKAREHOWZAVI
. «وطن و آزادی» ✍سیده ناهید موسوی از ابتدای روزهای نوجوانی ناگزیر به احساسی جدید و تازه به نام«حس آزادی و استقلال طلبی» دچار می‌شوید.گاهی هم سرعت رشد افکار و آرزوها بیشتر از سرعت رشد جسمی در شما رخ می‌دهد. رسیدن یک شبه به آرزوها، خیال‌بافی های مختلف و ادامه دار، جرقه‌های ناگهانی و تصمیمات درلحظه همگی برای ثابت کردن آزاد بودن و مستقل شدن به اطرافیان بود.کافی است که به سن قانونی و هجده سالگی برسید، سنی که احساس به اوج رسیدن را در آدمی شکوفا می‌کند. و گویی جواز انجام بسیاری از کارها را کفِ دستانمان می‌گذارد. اما درحقیقت معنای آزادی گاهی وسیع‌تر و شاید دربندِ ظلم و ستمِ مرتکب نشده نهفته باشد. مدت‌ها پیش هرچند وقت خبری از یک مسلمان،هموطن،شهروند،پسر و پدری که ستون و دارائی یک خانواده است را می‌شنیدیم. که به جرمی واهی و غیرواقعی مظلوم و محبوس به اسارت بیگانگان درآمده است در کشوری که اصرار به اثبات جرم مرتکب نشده دارد و مردی که با اقتدار انکار می‌کند و حتی دلیلی و سرنخی برای اثبات خطایی از او در عالم واقع وجود ندارد. لحظات عمر انسان با ارزش‌ترین دارائي های او است، اما آقای پس از ۱۶۸۰ روز اسارت که معادل پنج سال است را در غربت و با سختی‌های فراوان که خارج از چارچوب و کاملا غیرقانونی بودند گذراند. روزهایی دردناک که برای ایشان و خانواده‌اش بخصوص فرزندانشان که مدام پیگیر قضیه بودند و سیرتحولات پرونده را رسانه‌ای می‌کردند سپری شد و چقدر سخت است تماشای محکوم شدن و اسارت یک پدر بی‌گناه و درعین حال امید برای آزادی تقلا می‌کرد. اتفاق تلخ و عامدانه برای چنین فردی که هیچ تخلف و نقطه سیاهی در کارنامه فعالیت‌های خود نداشته است، کار دشمن و گروهک منافقین که در نتیجه با رسوایی ادعاهای سوء آن‌ها به پایان رسید،تا خط بطلانی بر نقشه‌های شیطانی و پلید آنان باشد. البته که دشمنان اسلام همواره محکوم به شکست هستند و به برکت تلاش‌ها و پشتکار مسئولان مقتدر در دولت شهید جمهور و شهید دیپلمات امیرعبدالهیان است که حسِ طعم آزادی و بازگشت به وطن برای آقای حمید نوری رقم خورد. تا در این شلوغی‌های روزگار یادمان بماند شرط اول با خدا بودن و انتخاب مردان خدایی است که خدمت به خلق را سرلوحه زندگانی خود قرار دادند و نهایتاًپرواز اردیبهشت‌ ماه شهادت را نصیبشان کرد ولی، برکات و ثمرات خدمات خالصانه آنان همچنان ادامه دارد. نصرٌ من الله و فتحٌ قریب @AFKAREHOWZAVI
. «حواس پرت» ✍حُرّه.عین حدود یک ماه شده که ما فهمیده‌ایم زن‌عمو سرطان دارد. روزی که جواب آزمایش نهایی شد، خبردار شدیم و فردایش باید شیمی درمانی شروع می‌شد. باید هر چه زودتر سد راه سلول‌های منافق خاک تنش می‌شد؛ هرچند شیمی درمانی تر و خشک سلول‌ها را باهم می‌سوزاند. تر و خشک بیمار و خانواده‌اش را هم. فاطمه مثل مامانش موهایش را پسرانه زد. حتی اگر نمی‌زد هم در فشار تحویل تکالیف و امتحانات پایان‌ترمش هم‌زمان با پرستاری، خانه‌داری و مهمان‌داری، موهایش می‌ریخت. موهای سر فداکارترین قسمت بدن هستند، هر کجای بدن کم می‌آورد برای بقای آن قسمت از خودشان می‌گذرند! هیچ کس هم به این همه فداکاری‌شان راضی نیست! زن‌عمو روحیه‌اش را باخته بود و محمدحسین ۲-۳ ساله‌اش را از خودش دور می‌کرد که در نبودش بچه آسیب روحی جدی نبیند. زهرای ۱۰ ساله از غم بیماری مامانش در تب می‌سوخت و از اصطکاک و جرقه‌‌های نوجوانی دختر و مادری‌شان خبری نبود. تب و کوتاهی موها تنها واکنش فیزیکی خانواده‌شان نبود. داغ دل فاطمه هر روز پخته‌ترش می‌کند. از صدای دویدن زهرا و محمدحسین بالای سرمان خبری نیست چون زن‌عمو استراحت لازم دارد. علاوه بر این‌ها، فکر می‌کردم فشار بیماری برای عمو اقتصادی هم باشد. با یک حساب سرانگشتی تغذیه روزانه بیمار سرطانی به یک میلیون نرسد، تغذیه ۲-۳ روزش حتما می‌رسد. بماند که اعضای خانواده هم باید خودشان را تقویت کنند برای رسیدگی به بیماری که بهبودش هیچ تاریخ مشخصی ندارد. هزینه‌ی آمپول‌های چند ده میلیونی و شیمی درمانی هم بیاید رویَش. روز اول شیمی درمانی زن‌عمو، مامان همراهش بود و تعریف کرد که متوجه شده درمان سرطان رایگان شده. تعجب کردم و خدا را شکر. «درمان سرطان رایگان شد» را در گوگل زدم که تاریخ خبر را ببینم. برای دولت سیزدهم بود؛ دولت شهید رئیسی. عمو تنها کسی نیست که نمی‌داند این خدمات از طرف چه کسی است. بعید می‌دانم اگر فهمیده باشد، هنوز هم معتقد باشد که شاه باید بیاید مملکت را درست کند و آخوندها باعث همه‌ی مشکلات کشورند. هر چند بعید هم می‌دانم در درد بیمارداری حواسش به این چیزها باشد؛ خدا را شکر که حالا فقط درد بیمارداری دارد نه فشار اقتصادی درمان... @AFKAREHOWZAVI
🔷🔸پویش تبیینی «هشتم» 🔸عنوان پویش: «تحقق مشارکت حداکثری در موقعیت فعلی» ✳️ تولید ادبیات با هدف بالابردن کمیت مشارکت: 🔺نوشتارهایی با هدف پیشنهاد ایده‌های بالابرنده کمیت مشارکت 🔺نوشتارهایی با هدف حداکثری کردن شوق و امید 🔺نوشتارهایی با هدف دمیدن روح شور و نشاط در فضای انتخابات 🔺نوشتارهایی با هدف ارتباط‌دهی بهبود وضعیت معیشتی به حضور گسترده و... ✳️ تولید ادبیات با هدف بالا بردن کیفیت مشارکت: 🔺نوشتارهایی با هدف پیشنهاد ایده‌های بالابرنده کیفیت مشارکت 🔺مضمون مشارکت حداکثری و انتخاب خوب 🔺مضمون مشارکت حداکثری و جهش اقتدار ملی 🔺مضمون مشارکت حداکثری و افزایش اعتبار مردم ایران در جهان 🔺مضمون مشارکت حداکثری و تولید فرصت‌های بین‌المللی برای ایران 🔺مضمون مشارکت حداکثری و افزایش امکان‌های عملی داخلی 🔺مضمون مشارکت حداکثری و پیروزی مردم و... 🟣‌ ملاحظه: از اعضای محترم تبیین‌گر تقاضا می‌شود، آثار ارزشمند خود را در بازه زمانی 27 خردادماه الی 3 تیرماه، در قالب یادداشت‌های کوتاه 600 الی 800 کلمه‌ای، رشته‌توییت و یا توییت، به کاربر @Saeedtotonkar ارسال فرمایند. @HOWZAVIAN