eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
738 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
209 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. می.خواهم با چشم‌های خودم ببینم! ✍طیبه روستا دوستانم آماده شده بودند برای ثبت نام حوزه علمیه؛ کپی شناسنامه که جدیدا اسمش شده رونوشت، عکس، کپیِ... ببخشید رونوشت مدرک تحصیلی و هزارتا مدرک دیگر که صدقه سر کنکورهای جورواجور همه از برمان شده بود. شناختی نداشتم، بدم هم نمی آمد ببینم فضای حوزه چه شکلی است. با دبیر بینش اسلامی مشورت کردند. خانم معلم رأیشان را زد‌! مثل آب خوردن. احتمالا "تاثیر معلم روی نوجوانان بی تجربه" که توی جمله ام بی سروصدا نشسته، هم پیداست. گفته بود حوزه ساختار غیرقابل انعطافی دارد.نمی توانید به رشد دلخواهتان برسید. ذهنتان در یک چهارچوب می ماند برای همیشه و حرف های دیگر. دوستانم منصرف شدند و نتیجه را به ما که فقط محض آشنایی کنجکاو شده بودیم رساندند. حالا بماند که الان کجا هستند و به چه کاری مشغول. سال ها بعد، از خانمی که همسرش طلبه بود شنیدم که به او گفته، حوزه برای خانم ها خوب نیست، به حقوق واقعی شان آگاه می شوند و دیگر نمی توانند با همسرشان بسازند! جل الخالق! چه حرف ها! دوره خان و رعیت است مگر؟! ... مدت های طولانی این حرف ها را با هزارتا سوال و علامت تعجب بی آنکه از آدم آگاهی بپرسم توی ذهنم یدک می کشیدم تا چند ماه پیش که در سفری با چند خانم طلبه آشنا شدم. نه فقط آشنا؛ که با آن ها زندگی کردم. دنیای رنگی رنگی شان را دیدم و همسردوستی و عشق به فرزندان، اخلاق خوش و زبان شیرین، دل های صاف و بی ریا، پر از امید و هدفمند. از چارچوب و دعوای حق و حقوق هم هیچ خبری نبود. حالا دوست طلبه ای هم نام خودم دارم که در کسوت رفاقت، معلم من شده است و شب ها بدون خواندن قصه های دلنشینش خوابم نمی برد. لای بوته های شمعدانی و یاس های معطرش دنبال خودم می گردم، همراهشان آب نیشکر می خورم، حنّاق تلخ وابستگی و غربت گذشته ام را می چپانم توی گلویم. ردّ نورها را توی انعکاس آینه ها می گیرم و می رسم به پیچک بغل دیوار. دست هایم را به ساقه ظریفش می چسبانم و سیر کمال وجودی ام را آغاز می کنم... @AFKAREHOWZAVI
. هدایت از همان مسیر ضلالت ✍زينب نجیب سید عبدالحسین شرف‌الدین عاملی (۱۲۹۰-۱۳۷۷ق)، مجتهد مجاهد شیعه، فقیه، ادیب، محدث و از مدافعان تقریب مذاهب اسلامی در قرن چهاردهم هجری قمری در لبنان بود. وی از رهبران مبارزان لبنانی در مقابل استعمار فرانسه به‌شمار می‌رفت و تلاش‌هایی برای از بین بردن اختلافات میان شیعه و اهل‌سنت و تقریب بین مذاهب صرف کرد. این جمله از وی نقل شده است: شیعه و سنی را روز نخست، سیاست از هم جدا کرده است و اکنون نیز باید سیاست، آن دو را در کنار هم بنشاند و متحدشان کند. این موضع‌گیری ایشان برگرفته از یک اصلی‌ست که ایشان مدام بر زبان خود جاری می‌کردند و آن را سيره عملی_مبارزاتی خود قرار می‌دادند و آن، این عبارت عالمانه بود که:«لا ینتشر الهدی الاّ من حیث انتشر الضلال». یعنی؛درست از همان جا که گمراهی انتشار یافته است، باید هدایت انتشار یابد. ایشان در زمان سکونت خود در لبنان، شاهد وضعیت شیعه در اوج بدبختی و فلاکت بود، او می‌دید که حتی بانوان شیعه شغل‌های شرم‌آور دارند، اما با این‌حال نه به تحصن و اعتصاب دست زدند و نه به سخنرانی‌های مملو از منفی‌بافی و ایجاد یأس و ناامیدی پرداختند؛ بلکه مثل یک طبیب معالج به دنبال راه درمان این مرض اجتماعی در بین شیعیان رفتند. همان سيره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم )که "طبیب دوّاری" بودند برای جامعه‌ی آن روز. او به دنبال ریشه‌های این ضلالت گشت و با دقت در بن‌مایه‌های ایجاد گمراهی متوجه شد که اگر شیعه‌ی آن روز به چنین وضعی مبتلا شده است به دلیل بی‌سوادی، نداشتن معرفت، عدم آگاهی، نخواندن کتاب و عدم آشنایی با حقوق خود است. بدین‌ترتیب آن‌ها در ظاهر در جامعه‌ی اسلامی آن روز آزاد بودند و در باطن، اسیر جهالت و نادانی و اسیر ظلم ظالم. حیات آن‌ها همچون سنگ آسیاب، جز چرخیدن، مقصدی نداشت و نرسیدن، تنها غایتِ آن‌ها بود. آری، او دریافت که برای حل معضل شیعه‌یِ آن روزِ لبنان، باید از جایی شروع کند که انحراف شروع شده است و آبادانی باید از جایی صورت گیرد که ویرانی اتفاق افتاده است. بدین‌ترتیب خانه‌ی دو اتاقه‌ی خودش را مدرسه کرد. یک اتاق برای خانواده‌اش و اتاقی دیگر برای بچه‌های لبنان و امروز آن مدرسه‌ی یک اتاقی، یکی از دانشگاه‌های بزرگی‌ست که از کشورهای خارج به سود تعالیم شیعه دانشجو می‌پذیرد و بعدها یکی از سه قدرت سیاسی شیعه در لبنان شد.(کتاب منشور حکومت علوی، آیت‌الله خامنه‌ای، ۹۳) این روش عالمِ آگاه و باهوشی‌ست که امام خمینی او را "هشام‌بن‌حکمِ" روزگار می‌خواند. او همچون دیدبانی، مدام در حال رصد حصار جامعه‌ی اسلامی بود و هوشیارانه می‌دانست که دشمن کیست؟ از کجا است؟ و با کدام سلاح آمده است؟ حال امروز یکی از عملیات‌های خاکریزهای فرهنگی جامعه‌ی ما مسئله‌ی حجاب است. وقتی به راه حل این معضل در جامعه می‌اندیشیم در پی مسیری هستیم که این چالش را به‌گونه‌ای ریشه‌ای حل کنیم به‌طوری که زن مسلمان، خود انتخابش حجاب باشد و از مدافعان نظریّه‌ی حجاب. با توجه به سیره‌ی اولیای خدا می‌توان به این نتیجه رسید که از همان جا باید شروع کرد و درد را درمان کرد که دشمن تیشه به ریشه‌اش زده است. دشمن، از فهم نادرست یک زن به هویتش و از عدم شناخت صحیح او نسبت به محیط تحت فرماندهی‌اش سوءاستفاده کرده و با ایجاد شبهات و ایجاد نیازهای کاذب به سوءبرداشت او از بسیاری قوانین اسلامی در باب زن، دامن زده است. در یک جمله، فهم زن را در جامعه نسبت به خودش تخریب کرده است. درست در نقطه مقابل، ما باید او را تعالی ببخشیم. اگر بانوان ما به دنبال حقوق و تکالیف خود باشند و از مقام و منزلت خویش آگاهی یابند و به قدرت و تأثیرگذاری خود در جهان هستی پی ببرند، بی‌شک به هر پوشش و رفتاری تن نخواهند داد. آن‌ها به‌طور قطع حجاب را شاه‌راه بندگی و پیشرفت مادی و معنوی خود خواهند دانست و نقش خود را در تمدن‌سازی در قاب حجاب فهم خواهند کرد. مسلما این دشمنان زن و خانواده بودند که آنچه خود خواستند در قالب نظرات روشنفکرمآبانه اما خانمان‌سوز ترویج کردند. دشمنانی که برای حفظ قدرت و شهوت و منویات نفسانی خود به هر جنایتی دست می‌زنند و آنجا که انسانی، آگاهانه مقابله می‌کند؛ با سلاح تحریف و طرح انحرافات در قالب علم، به جنگ با بشریت می‌روند. آری، در جامعه‌ای که مقام زن، شکوه قدرت او، نقش بسزای او در خلقت و در مراتب بعدی، رشد و تربیت، فهم نشود؛ کشف حجاب اولین قدم در مسیر ضلالت خواهد بود و اگر این فهم اصلاح نشود تردیدی نیست که سرنوشت زن مسلمان همان سرنوشت زن غرب، بلکه به‌مراتب اسفناک‌تر خواهد شد. زیرا، زن مسلمان مهمترین هدف دشمن اسلام است و دشمن برای از میان برداشتنش تا نابودی کامل او تلاش خواهد کرد. بنابراین اولویت امروز، تقویت جبهه‌ی جهاد تبیین است جهادی که در موضوع مقام و جايگاه زن باشد به‌ویژه با نقش‌آفرینی بانوان انقلابی در این عرصه. @AFKAREHOWZAVI
. عشقِ جهانی ✍فاطمه امراللهی دل تنگم! کاش الان در کنارت بودم و آن حال و هوای حرمت را نفس می‌کشیدم و ضریحت را در آغوش می گرفتم و یک دل سیر از این همه دلتنگی و جدایی گریه می کردم! دلم برای آن عطرِ حرمت که می‌شود در آن غوطه‌ور شد و زندگی کرد، تنگ شده؛ دلم برای دیدن شوق دیدار زائرانت تنگ شده! زائرانی که در صف‌های طولانی دو بعد ازظهر در دل آفتاب، برای دیدنت و در آغوش کشیدن ضریحت دقیقه‌ها صبوری می‌کنند؛ همان‌هایی که اگر در شلوغی صف نانوایی چنددقیقه بایستند صدایشان در می‌آید و صبرشان لبریز می‌شود، اما برای دیدن تو همه این شلوغی و معطل شدن‌ها را تحمل می‌کنند. اینجا از کرد، لرُ،ترکُ، بلوچُ، عربُ، فارس از مسلمان و غیرمسلمان فهمیده‌اند هرچه که هست ازاین خانه و درگاه است انگار آسمان حرمت با آسمان قسمت‌های دیگر شهر متفاوت است! انگار هرکجا که هوایش آلوده باشد هوایِ حرمت پاک و پاکیزه است! هرثانیه نفس کشیدن در این عِطر حرم آرامشی در درون قلبم و آنتی ویروسی در برابر بیماری‌های درونم می شود! به سان شاه مهربانی هستی که هر کس را از ثروتمند گرفته تا فقیر را به این کاخ باشکوهت اجازه ورود می‌دهی و هر دو را برسر سفره کریمانه‌ات می‌نشانی و اجازه در آغوش کشیدنت را به هردو می دهی در نزد شما نظام طبقاتی معنا ندارد آقا جان♡ @AFKAREHOWZAVI
. 💠 دوره طنزنویسی ویژه خواهران 🌸 در این دوره شما با قالب‌ها و تکنیک‌های ساده و کاربردی طنزنویسی آشنا می‌شوید. ◽️هزینه: ▫️150 هزار تومان ▫️تخفیف ویژه طلاب خواهر: ۱۱۰ هزار تومان ✍️ نام‌نویسی به نشانی: @salehi6 🕰 زمان: ۱۳، ۲۰، و ۲۷ تیرماه @HOWZAVIAN
کبوترانه ✍م. حیدریان‌منش دلم به سوی تو پر می کشد فرض است می‌آیم و کنار گنبد می‌نشینم و تو را با تمام وجود می‌خوانم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا اما انگار دلم حوس کرده گنجشک باشد بالهایم را باز می‌کنم تا از رواق بگذرم و به مضجع برسم این بار دلم هم گم می‌شود در هیاهوی زائرانی که تو را می‌خوانند بهشت کجاست اگر این صحن و سرا نباشد این بار بلبل می‌شوم و با آن دختر شیرین زبان می‌خوانمت اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏ @AFKAREHOWZAVI
. یار فراموش‌نشدنی ✍🏻مریم زارعی هرچه یادم می آید شما را دوست داشته ام. حتی ممکن است خیلی از خاطرات کودکی ام را فراموش کرده باشم ولی تک تک لحظاتی را که به مشهد آمده‌ام در ذهنم مانده است. شاید ده‌ها بار به صحن انقلاب آمده ام و صد ها بار حدیث دل با تو گفته ام اما هر بار را به خوبی به خاطر دارم حتی تعداد حرکت های پرچم زیبایتان را می دانم درست مثل معشوقی که تک تک حرکات معشوقه اش جلوه ی دیگری برایش دارد. خدارا شکر برای بودنت، خدارا شکر برای داشتنت، آن کس که شمارا ندارد چه دارد؟ ما در شما عجین شده ایم. یا بهتر است بگویم گل و سرشت ما از شماست.* از همان ازل ما را آفریدند که شما را دوست بداریم و ریزه خوار خوان با کرمتان باشیم. آقای مهربان رئوفم مارا همیشه برای خودت نگهدار و اجازه بده همیشه عاشقت باشیم. دوست ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویشتر دوست تر از آنکه بگویم چقدر بیشتر از بیشتر از بیشتر داغ تو را از همه داراترم درد تو را از همه درویش تر هیچ نریزد به جز از نام تو بر رگ من گر بزنی نیشتر *عنِ الصّادِقِ ـ. عَلَیْهِ السَّلامُ ـ. قالَ: شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا و یَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا. امام صادق ـ. علیه السلام ـ. فرمود: شیعیان ما از بقیه خمیرمایه اولیه آفریش ما آفریده شده اند ولایت ما در سرشت آنان عجین گشته است و آنان با خوشی ما خوشحال و با ناراحتی ما ناراحتند. @AFKAREHOWZAVI
. صدای پای خورشیدس.غلامرضاپور با ارسال یادداشتی به جمع نویسندگان افکار بانوان حوزوی پیوست. جیک جیک مستانه‌ی گنجشک‌ها در میان نفس زدن شاخه‌های خشکیده‌ی انجیر و انارِحیاط خانه در سرم می‌پیچد. گاه‌گاهی صدای کلاغ تک‌خوانی از وسط آسمان می‌آید. رنگ تیره آسمان هر لحظه در حال روشن شدن است و دارد خودش را می‌کُشد تا همراه یک شگفتانه‌ی تازه تولد خورشید را نوید دهد. تصاویرجلوی چشمم کم کم واضح می‌شوند. حالا دیگر غیر از یک نقطه نور قرمز کنتور که از کنار در ورودی خانه چشمک می‌زند سایه روشن دیوار و پنجره اتاق ورودی ساختمان هم دیده می‌شود؛ وقتی زمین نور آسمان را تحویل می‌گیرد، حیاط خانه دیدنی است. کاش شعر گنجشک‌ها را می‌دانستم و همراهشان می‌خواندم! از زاویه‌ای که من دارم نگاه می‌کنم هنوز خیلی چیزها دیده نمی‌شود. آرام از پهلوی دخترم کنارمی‌روم، پتو را رویش می‌کشم و روسری‌ام را کنار صورتش می‌گذارم تا فکر کند هنوز کنارش هستم. می‌روم تا طلوع خورشید را از کمی نزدیک‌تر از اینجا نظاره کنم‌. جوانه‌ها تازه از دل خاک سرزده‌اند، مورچه‌ها تندتند مشغول حمل و نقل‌اند، یک کلاغ یا شاید هم زاغ از روی علمک آنتن روی ساختمان همسایه‌ی دست راستی می‌پرد و می‌رود. صدای "یا کریم‌ها" و خروسِ نمی‌دانم کدام همسایه درهم شده‌اند. خروس‌ها انگار یکی دوتا نیستند! صداهای دور و نزدیک‌شان این را می‌گوید. حالا دیگر رنگ سرامیک دیوارها هم واضح دیده می‌شود اگرچه هوا دیگر روشن است اما هنوز زرد طلایی خورشید در آسمان جان نگرفته! هوای دم طلوع کمی سرد است. دست‌هایم را کاسه می‌کنم و روی گوش‌هایم می‌گذارم تا سرما وارد گوشم نشود. گنجشک‌ها هم از صرافت آواز خوانی دسته جمعی افتاده‌اند و دارند دسته‌جمعی گفتگو می‌کنند. پرحرف‌هایشان هنوز جیک آخر را نزده‌اند انگار ...من اما فقط نگاه می‌کنم. کم کم آسمان از شرقی‌ترین گوشه‌اش رنگ عوض می‌کند. گنجشک‌ها یک لحظه سکوت می‌کنند و سپس تمام قد به خورشید سلام می‌دهند! طعم این سلام رنگ چشم‌هایم را زلال می‌کند. چشم‌هایم را روی هم می‌گذارم و از صحن جواد الائمه علیه السلام وارد می‌شوم. آرام آرام حیاط را تمام می‌کنم و وارد رواق می‌شوم. خیلی‌ها زودتر از من آمده‌اند. دستم را روی در می‌گذارم و سکوت می‌کنم که پاسخ سلامم را ... راستی گنجشک‌ها چرا دیگر حرف نمی‌زنند؟ @AFKAREHOWZAVI
. تقدیم به امام مهربانی ها ✍زهرا نجاتی لال شده‌ام درشب میلادتو. شور و شعف و حس آهویی را دارم که می‌خواست صید نشود. ازسویی چشم احتیاج دارم به تو و ازسویی دریای بی لیاقتی‌ام، موج می‌زند پیش چشمانم. مولای من! مولای ما! مولای رئوف ما که خوش نشین کشور وقلب و دل ماشده‌ای! در این دل‌ها خیلی چیزهاست، خیلی خبرهاست خیلی قلب‌های نا آرام، خیلی نفس‌های حبس. شده، خیلی آرزوهای برآورده نشده،خیلی محالاتی که دلخوشی‌شان به اجابت پنجره فولاد، گره خورده! این دلها، نَفَس‌های تنگ،نَفْس‌های ناآرام، اگر در عمق وجودشان، کیلومترها هم از پاکی و زلالی تو فاصله داشته باشند، باز اتصالی دارند به وسعت عشق به تو و حبی که توی دلشان سایه انداخته! اینها همه دل‌خوشند به همان سه باری که وعده داده ای به زیارت هرکس بیایی که به زیارتت آمده.. مولای خوبی‌ها! امام رئوف! از عمق فرش نشینی‌ما تا اوج عرش نشینی تو، فاصله به قدر آسمان‌هاست و هیچ نردبامی مثل نگاه لطف تو نمی‌تواند ما را تا آنجا برساند! مولای ما! اینک این ما و این احتیاج ما، ـاین ما و این دست‌های خالی ما این ما و این اوج دست‌نایافتنی که تنها با نگاه تو، طی می‌شود. این ما و این حسرت نگاه رئوفانه تو یابن الحسن! یا سلطان علی بن موسی الرضا! میلادت بر هرکه عشق تو در سینع دارد، مبارکـــــــــــــــــ❤️❤️ ـــــــــــــــــ @AFKAREHOWZAVI
. عهد نگاری دیگر... ✍ سعیده رحیمی نوبت که به امام رضا (علیه السلام) می رسد دل به این سادگی ها راضی نمی‌شود. برای ما ایرانی ها «به تو از دور سلام» فقط برای کربلا و نجف و مدینه معنا دارد! امام رضا(علیه السلام) که از خودمان است فقط وقتی دلمان راضی می شود که لااقل خود را کنار پنجره فولادش ببینیم! یا سمت چپ سقاخانه اسمال طلایش. درست همین جا که در تصویر هست و کبوترانه ای برپا شده! دل به کمتر از آن راضی نمی شود. حالا حسرت این دوری بدجوری دلم را تنگ کرده و من نمی توانم تو را از دور سلام گویم. ...قبل از آنی که به وعده های دیدار آخرتی ات فکری کنم و اصلا قبل از تمام « اهوال یوم القیامه» که محتاج نیم نگاهت خواهم بود، در همین تنگنای دنیا، در همین معیشت ضنک ، تو را می خواهم باید هرچند وقت یکبار بیایم ای شاه پناهم دهی... چاره ای نیست من به پناه تو محتاجم همیشه در هر آخرین زیارت مستأصل می شوم ، که خدا نکند این آخرین سلام عمر من به شما باشد، نگرانم کی دوباره بر می گردم، زیارت وداع همیشه سخت و سنگین است... دل نگرانی هایم برایم یک روضه ی وداع می خوانند... دلم با جمله ی «و لا تجعل آخر العهد منی لزیارتکم» مثل بید به خود می لرزد... خدایا این آخرین عهد نباشد؟! خدایا این آخرین عهد نباشد... @AFKAREHOWZAVI
. 🦋پیوند مبارک ✍زهرا نجاتی واقع بینانه که به دنیای پیش رو نگاه کنیم، متوجه می‌شویم تنها عنصری که نجات بخش نسل اینده خواهدبود، همین بازگشت به معنویت و دست آنها را گذاشتن دردست عروه الوثقی که حب اهل بیت هست. شب‌ها و روزای جمعه، حرم‌های اهل‌بیت و همه‌ی فرصت‌های معنوی، بهانه‌ی خوبی برای پیوند نسل آینده با مفاتیح و قرآن و آشنایی با دعا ومناجات هست. فرصت خوبی که حواسمان نیست ولی خیلی وقت‌ها مفت از دست میدهیم... 👌به قول اقای قرایتی نگران قرانی که ممکنه بچه‌ها پاره کنند، نباشید، نگران این باشید که نسل آینده، با قرآن انس نگیرندو حتی بلد نباشند قرآن بخوانند. بلایی که همین الان سر بعضی جوانهای تحصیل کرده‌مان هم آمده. دعامون کنید که سخت محتاجیمـ.. ❤️ @AFKAREHOWZAVI
. «خِنزر فروش بی نَسَب» ✍طیبه فرید کوچه ما دوسرش آزاد بود، یک سرش کوچه تنگو بود که ماشین رو نبود و از وسطش جوی فاضلاب رد می شد و می رسید به خیابان و یکسر دیگرش هم وصل می شد به یک چهار راه کوچک که دوباره به خیابان اصلی می رسیدشما آقای عزیزپناه را نمی شناسید. پدر شهید بود، سر کوچه ما دکان داشت، ریشش به قاعده ریش حکیم ابوالقاسم فردوسی بلند بود و سفید.عینک کائوچوئیش را می گذاشت نوک دماغش،وبعد انتظار داشتی بخواند: بسی رنج بردم بدین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب خدا رحمتش کند. یک پیشخوان کوچک تمیز داشت که چسبیده بود به یخچال،پشت سرش هم طبقه خوردنی ها بود. همه خوردنی های دهه شصتی که اگر اسم یکیشان را ببرم کلی از خاطره هایتان زنده می شود،جلو در مغازه اش صندوق های نوشابه بود،شیشه هایی که دوباره می رفت کارخانه زمزم و پر می شد از نوشابه های زرد و سیاه و بر می گشت و می رسید دست آدم هایی که عشق تیتاب و نوشابه بودند،یادم نیست پشت دخل یا توی در و دیوار مغازه اش نوشته باشد نسیه نداریم. به جز دکان او یک دکان دیگر هم پشت خانمان بود که اسمش دکان فریدونی بود. همان که دخترهایش عین پنجه آفتاب بودند.تُرک بود،کت و شلوار طوسی می پوشید ویک کلاه مشکی روی سرش می گذاشت و با آن استایل اعیانی انگار حجره دارهای بازار می ایستاد پشت دخل،به جز خوردنی های معمول،حبوبات هم داشت،بازغال و هر چیزی که فکرش را بکنید ویک دفتر پر از حساب و کتاب مشتری های ندار. کمی که بزرگتر شدیم سید صادق که از همه دکان دارها جوانتر بود این سر کوچه کنار نانوایی احمدی یک سوپری زد و این اولین باری بود که ... 🔗ادامه متن در صفحه نویسنده @AFKAREHOWZAVI