💠به افتخار مادرم
.
▪️چرا محمودرضا به من زنگ نمیزند؟
.
🌸مادر، هر بار که یک دلسوختهای از راه دور زنگ میزند و جویای احوالش میشود، میگوید: «این عظمتی که خدا به شهدا داده را به هیچکس نداده، حتی به هیچ عارف و مجتهد و مؤمنی نداده. آن دخترخانمی که از بوشهر زنگ میزند یا آن مادر گرفتاری که از مشهد و همدان و... زنگ میزند و با التماس از من میخواهد دعا کنم تا حاجتش روا شود، بهخاطر من که زنگ نمیزند، بهخاطر عظمت شهید زنگ میزند. شهدا چه کار کردهاند که خدا اینقدر به آنها عظمت داده؟» میگویم: «مادر! شهدا با خدا معامله کردهاند، خدا هم به آنها عظمت داده».میگوید: «چه بگویم؟» و سکوت میکند...
.
▪️اما حال مادر همیشه این نیست. باید «روز مادر» باشد، باید روز اول سال و تحویل سال باشد، باید روز تولد محمودرضا باشد تا بیایی و ببینی مادر محمودرضا بودن یعنی چه و احمدرضای این مادر بودن چقدر سخت است. روز مادر که میشود پشت تلفن آنقدر گریه میکند تا خسته میشود، بعد هم هزا بار از من معذرتخواهی میکند که: «پسرم گریه کردم و سرت را درد آوردم. ببخش».
.
▪️کسی چه میداند وقتی مادر پشت تلفن میگوید: «امروز روز مادر است، چرا محمودرضا به من زنگ نمیزند؟» یعنی چه و دنیا چطور روی سر من خراب میشود.
.
▪️وقتی محمودرضا داشت میرفت نیروی قدس سپاه، من ضمانت محمودرضا را برای مادر کرده بودم. گفته بودم؛ «شما نگرانش نباشید، من ضمانت میکنم محمودرضا طوریاش نشود». با اینهمه وقتی خبر شهادت محمودرضا را به مادر دادیم، میگفت: «رفت و به آرزویش رسید، پسرم رفت پیش امام حسین، پسرم رفت به آرزویش رسید. خوش به حالش».
.
▪️وقتی خبر شهادت محمودرضا توی محله پیچید، زنهای همسایه آمدند پیش مادر. مادر، آن روز گوشهی اتاق نشسته بود و زنها دور اتاق حلقه زده بودند. درست مثل وقتی که محمودرضا متولد شده بود. اما محمودرضا حالا دیگر مثل آن روز پیش مادر نبود. مادرم اشکش بند نمیآمد و مرتب میگفت: «یوسفم رفت...».
.
▪️پ.ن: این یادداشت را برای شماره چهارم روزنامهدیواری #حق که حاصل زحمات #حسین_قدیانی است نوشتهام. در این شماره، ۸ صفحه به محمودرضا اختصاص داده شده.
فایل pdf #حق را در سایت این روزنامه دیواری و کانال تلگرامی قطعه ۲۶ ببینید.
http://haghdaily.ir
t.me/ghete26
🍃🌸 خسته نمیشوی؟
تا کِی میخواهی از آن سر شهر هر هفته بیایی اینجا؟
آخر دلت را به چه خوش کردهای؟
به یک تکه سنگ سرد؟
_ نه ! خسته نمیشوم
برای آخر هفته لحظه شماری میکنم
دلخوشم به بوی پیراهن یوسفم
که هرچه به این،به قول تو،تکه سنگ سرد نزدیکتر میشوم؛ عطرش بیشتر به مشامم میرسد
گرمای وجودش را هنوز حس میکنم
حتی اگر زیر یک تکه سنگ سرد باشد!!
🍃🌸غبار از چهره زیبای قاب گرفته اش
می زُدایم
برایش قصه اتفاقاتی که در طول یک هفته برایم افتاد را تعریف میکنم
برایش از بچهها و خانه زندگی و موفقیت های دختری میگویم که برایش نشان کرده بودم و خوشحالی میکنم حتی حالا که تقدیر نبود عروسم شود
برایش از درد زانویم وقت راه رفتن میگویم
و آن پسر نوجوانی که یک روز درمیان سری به خانه ام میزند که ببیند کم وکسری ندارم که برایم خرید کند
خدا حفظش کند
میگویم اگر تو کنارم نیستی
پسرهای زیادی دارم
اما...
اما هیچ کدام جای تو را نمیگیرند
اگر یک هفته بیشتر شود که بوی پیراهنت را استشمام نکنم
مریض میشوم مادر...
🌷روز مادر بر صبورترین مادران زمین،
مادران شهدا مبارک .
🆔 @Agamahmoodreza
در سردترین شب سال خرمآباد #مادر شهید مدافع حرم اسماعیل غلامی یاراحمدی
روی مزار پسرش پتو انداخت
حدود ۳ماه از شهادتش میگذرد و اگر هزار سال هم بگذرد باز هم # مادر #مادر است و مادری می کند ..
🆔 @Agamahmoodreza
amirkermanshahi-@yaa_hossein.mp3
7.31M
امیر کرمانشاهی :
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)
روز میلاد خانومه ...
@Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هنرنمایی خانم فاطمه عبادی از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به مناسبت روز مادر
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
🔴 همزمان با عید ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها، دیدار هزاران نفر از مداحان و ذاکران اهلبیت با رهبر
🔴 وظیفه جامعه مداح، مدیریت شادی و عزای جامعه است
سنت این کار از زمان ائمه پایهگذاری شد و تا به امروز ادامه دارد
🌷 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مداحان:
▪️ جامعهی مدّاح یک کار بزرگی بر عهده دارد و آن عبارت است از مدیریّت شادی و عزای جامعه؛ شما در حقیقت شادیهای معنوی ،و عزاهای اساسی و قلبی و عمیق را مدیریّت میکنید، جهت میدهید، هدایت میکنید.
▪️ آن جوامعی که این وضعیّت را ندارند، این مجالس را ندارند، این گریهها را، این شادیها را ندارند، آنها این خلأ را احساس میکنند و بنده اطّلاع دارم یک جوری میخواهند این خلأ را درست کنند، پُر کنند، و نمیشود؛ این کار شما است.
▪️ سنّت این کار هم مربوط به امروز و دیروز نیست؛ از زمان ائمّه (علیهم السّلام) است. اینکه شما میبینید دعبل را یا امثال این بزرگواران را این جور تشویق میکنند، تحریص میکنند، پای شعرشان مینشینند، آنها را وادار میکنند به ادامهی این کار، این همین کاری است که امروز شما دارید میکنید. ۹۸/۱۱/۲۶
آقامحمودرضا
🔴 همزمان با عید ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها، دیدار هزاران نفر از مداحان و ذاکران اهلبیت با رهبر
🔴 گریهی در مجالس شهیدان گریهی ضعف نیست، گریهی اراده است
دیدید مراسم تشییع شهید سلیمانی چه حادثهی عظیمی را به وجود آورد!
🌷 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مداحان:
▪️ از بعد از حادثهی کربلا یک کار رایجی شد که عزاداری کنند برای شهیدان و ائمّه (علیهم السّلام) این را ترویج میکردند، که تا امروز هم باقی مانده. و بر خلاف آنچه بعضی تصوّر میکردند ــ در یک برههای یک گرایشات روشنفکرانهای در بعضی بود که [عزاداری] گریه و ضعف و مانند این چیزها است ــ گریهی در مجالس شهیدان گریهی ضعف نیست، گریهی اراده است، گریهی عزم است، گریهی تبیین احساسات عالی یک انسانِ وسطِ میدان است.
▪️ عزاداریِ شهدا امروز همین جور است؛ امروز تشییع جنازهی شهدا، مجلس عزای شهیدان، تکرار نام شهیدان، عزا است، گریه هم در آن هست، امّا وسیلهای برای احساس عزّت، احساس قدرت و احساس شجاعت است.
▪️ [در تشییع] همین شهید عزیز اخیرمان، شما ببینید چه اتّفاقی در سرتاسر کشور افتاد؛ نه فقط کشور ما، در بیرون از این کشور هم [تشییع] این شهدای عزیز اخیر ــ شهید سلیمانی و ابومهدیِ مهندس و دیگران ــ چه حادثهی عظیمی را به وجود آورد! جهتیابی و جهتدهی مجالس عزا به این معنا است؛ یعنی شماها مجالس عزا را و عزاهای مردم را در آن جهتی که مورد نظر ائمّه (علیهم السّلام) است و مورد نیاز جامعه است میتوانید هدایت کنید و پیش ببرید. ۹۸/۱۱/۲۶
🔴 جوانان کشور باید به سلاحهای جنگ نرم تجهیز شوند
معارف اهلبیت سلاح مصونیتبخش جامعه و نظام اسلامی است.
🌷 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مداحان:
▪️ امروز نیاز مهمّ کشور ما این است که جوانهای ما مجهّز بشوند به انواع تسلیحات نرم، سلاحهای جنگ نرم؛ یعنی قدرت روحی و قدرت فکری.
▪️ بنده مکرّر در مورد قوی شدن کشور مطالبی را عرض کردهام؛ یکی از اجزا و بخشهای مهم و تعیینکنندهی تقویت کشور همین است که ما جوانهایمان را مجهّز کنیم، مسلّح کنیم به سلاح فکر، به سلاح تفکّر صحیح که در معارف اهلبیت (علیهم السّلام) موج میزند، در معارف فاطمی موج میزند که من حالا بعد یک نمونهی کوچکی را عرض خواهم کرد.
▪️ نسل جوانی که ما امیدهایمان را به آن دوختهایم ــ [چون] آیندهی این کشور دست شما جوانها است، امید به جوانها است ــ بایستی پولادین، محکم، با عزم، با بصیرت بداند که چه کار میخواهد بکند، به کجا میخواهد برسد و چگونه باید این راه را طی کند؛ این احتیاج دارد به معارف (اهلبیت) که سلاح مصونیتبخش جامعه و نظام اسلامی و اسلام و مسلمین است؛ پس نیاز داریم به احیای معارف اهلبیت (علیهم السلام).
▪️ و من این را به شما برادران عزیز که جامعهی مدّاحی را تشکیل دادهاید و نقشآفرینی میکنید عرض بکنم که این مسئولیّت، مسئولیّت مهمّی است؛ اگر به مسئولیّت هدایت به همین شکلی که عرض شد عمل نکنیم، مسئولیم پیش خدای متعال؛ یعنی وقتی یک وظیفهای متوجّه ما شد، آن وظیفه را باید عمل کنیم؛ اگر عمل نکنیم خدای متعال به خشم میآید. ...
🔴 همه متحیر هستند که ملت مقاوم ایران چگونه مقابل غول وحشی آمریکایی محکم ایستاده است.
🌷 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مداحان:
▪️ اگر حالا انتقال معارف اهل بیت در مجالس روضهخوانی و مجالس هیئتها و مانند اینها تحقّق پیدا بکند، این یک ذخیرهی تمامنشدنی است.
▪️ امروز هم که شما ملاحظه میکنید کشور شما، جامعهی شما، زیر فشارهای گوناگون تابآوریِ حیرتانگیزی دارد، ما حرفهای اینها را میخوانیم، میبینیم، میشنویم. تابآوریِ ملّتِ ایران برای ناظران جهانی حیرتانگیز است؛ تعجّب میکنند.
▪️ این فشاری که غول وحشی آمریکایی وارد میکند، ملّتها[ی دیگر] طاقت یکپنجم این و یکچهارم این را هم ندارند، امّا ملّت ایران محکم ایستاده؛ این بیستودوّمِ بهمن اش، قبل از آن تشییع جنازهی سردار آسمانیاش؛ اصلاً همه را متحیّر میکند که این چه ملّت مقاومی است.
▪️ این به برکت همین معارف اهلبیت است، به برکت همین مجالس و محافل است، به برکت نام و یاد حسینبنعلی و به برکت نام و یاد فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) است. ۹۸/۱۱/۲۶
آقامحمودرضا
#تماس_تلفنی_شهیدبانویسنده_کتابش 🍃🌸شروع به خواندن مطلب نمودم و هر چه بیشتر پیش رفتم ؛ناامید تر شدم
اما دو چشمی را که در پسِ پنجره دیدم یا بهتر است بگویم احساس کردم ،به نظرم مهربانتر از آن آمدند که بترسانند و داستان مرا پراز سه نقطه و کلمات سنگین و نثر بریده کنند.
برعکس چنان فروغی داشتند که برتاریکی قالب آمدند و فضا را به شدت دوستانه کر دند و من حتی وقتی آن دو چشم را در طرح سَری دیدم که بدن نداشت یا از بدن جدا افتاده بود ،نه تنها نتر سیدم که از لبخندش فهمیدم اگر این سَر به بدنی وصل بود ،دست راست آن بدن به سویم دراز می شد تا دست مرا به مِهر بفشارد و این همه سریع تر از آن بود که به ثانیه ای در آید آن قدر که من آن را به قدرت تخیل خود نسبت دادم ،چون آنچه به چشم آمد ، محو شد و بلافاصله زنگ تلفن به صدا در آمد .
🍃🌸با آنکه در یافته بودم جایی برای ترس نیست ،این در یافت هنوز از ذهن به جسم منتقل نشده بود ،انگار باید جسم من فاصله ابری میان برق و رعد را برای آن که به چشم بیاید و سپس گوش بشنود ،طی کند تا گوشی را بردارم ،طول کشید و وقتی برداشتم ،شنیدم :
خواب نمی بینم ؟
+👈هر عباسی یک حسین دارد
و👈 هر حسینی یک زینب
و👈 هر زینبی که شمشیری است در نیام که باید برآید .
من این شمشیر رادر دست تو می گذارم ،زیرا
از خدا خواستم که یک بار چون #عباس شوم و یک بار چون #حسین .به وقت عباس شدن بی دست شدم و یک بار چون حسین شدن بی سر .
مرا از پاهایم شناختند.!!!
این ها را می دانی ...خوانده ای ...
_ یعنی من انتخاب شده ام ؟
+ما خود را تحمیل نمی کنیم بلکه در دلها جا می کنیم .
_ باید چه کنم ؟
+ #حق_را_اداکُن .
حقِ این اثر آن است که👈 مرا طوری در یادها برانگیزدکه در قیامت برانگیخته می شوم ،
کامل ،
نه شرحه شر حه ،
آنطور که در دنیا شدم.
اگر حسین را سر بُریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام ،چنینم.
پس تو
خاطرات مرا که اینکه چون جسم دنیا ای خودم شرحه شر حه است همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود ،به اندام کن ،با سر و دست . بخواهی می توانی . می خواهم ،پس حتما می توانم .
+مرا نه ناظر خود که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید و به هر جمله ات قد می کشد .اگر کتاب تو جسم باشد ،من روح آنم .
_من مفتخرم .
+از تعرف کم کن.
_ حرف دلم را زدم .
+برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای #زنگی_آباد برو ...
_ آیا ارتباط یک طرفه است ؟
+تو اراده کن من می آیم .
_ همین طور تلفنی ؟
+ به هر صورتی که بخواهم .من اذن از خدا دارم .
نا گهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن ،انگار در بند شماره ای نبود . گوشی را گذاشتم و به طرف پنجره رفتم .
👈ادامه دارد ...
🆔 @Agamahmoodreza
💠السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُتَّقِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْوَصِيِّينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَصِيَّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
▪️سلام بر تو اى امير اهل ايمان سلام بر تو اى پيشواى متقيان سلام بر تو اى سيد جانشينان پيغمبران سلام بر تو اى وصى و جانشين رسول خداى رب العالمين.
کاش این👇حدیث تلنگری باشد برای مسئولین
💠 پیامبر اکرم(ص):
🍃🌸همانگونه که خداوند درباره دارایى بنده از او سؤال مى کند، درباره #مقام و موقعیت او نیز مى پرسد و مى فرماید:
بنده من!
من، مقام و #موقعیت، روزى تو کردم.
آیا به وسیله آن ستمدیده اى را یارى رساندى؟
یا به فریاد غمزده اى رسیدى؟
📚مستدرک الوسائل،ج12،ص429
🆔 @Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رونمایی از سنگ جدید مزار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی توسط فرزندان این شهید بزرگوار در سحرگاه امروز یکشنبه ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۸
🆔 @Agamahmoodreza
🔴تصویری از ۴ فرزند سپهبد شهید سلیمانی بر سر مزار پدر، در حاشیه رونمایی از سنگ جدید مزار شهید سلیمانی
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گِل شود و گُل شکفد از گِلِ من
تا ابد مِهر تو بیرون نرود از دل من
🆔 @Agamahmoodreza
هدایت شده از برای کوثر
اَلا ای شمس تبریزی
#فقط_شهیدمحمودرضابیضائی_بخواند
آهای محمودرضا!
این هم دفعهی بعد!
سرحال آمدهام جبران کنم!
شرط است بگذاری اول از همه دستت را ببوسم، اسلحهات را، کُلاه چتربازیات را، کوثرت را! کوثر...
کوثر مقاومت...
دختربچهای که زود تنهایش گذاشتی!
تو هم اهل حدیث نفس بودی!
و نفس تو عاشق شهادت بود! آخیش! چقدر راحت بود حرفزدن با تو! بیخود این همه سال، خودم را اذیت کردم! یادم باشد از برادرت بپرسم شهادتت چه روزی بود؛ هر هفته آن روز عکست را ببوسم! و هر هفته آن روز، متنی در مدحت بنویسم؛ برای خودم،
نه مخاطب
و نه حتی خدا!
فقط برای خودم و برای خودت!
برای تو یعنی برای خدا!
چون تو تا پذیرایی خانهی خدا رفتی! چون تو پروانهای بودی که از بال زیباییهایت، از بال زندگیات، از بال زنت، از بال کوثرت، از بال برادرت احمدرضا و از بال مادرت گذشتی... گذشتی و همهی ما زمینیان را جا گذاشتی! و حالا خندههایت کاغذی نیست! چشمهایت حتی! جانی! جان شدهای! بازی میکنی با دل آدم! زنده میکنی، میکشی، اشک میگیری، میخندانی! کاش عوض صورت زیبای تو، تیر تکفیریها قلب آلودهی مرا هدف میگرفت! کاش میشد فقط یکبار دیگر، تو را در مسجد ارک، زیارت کنم! همان اطراف است دادگاه مطبوعات! والله هر بار که پایم به محکمه باز میشود، یاد آن شب رویایی میکنم! شبی که شمس داشت و شمسی که بچهی تبریز بود!
🆔 @Barayekosar
🆔 @Agamahmoodreza
هدایت شده از برای کوثر
اَلا ای شمس تبریزی
فقط شهیدمحمودرضا بیضائی بخواند
🍃🌸اواخر ۸۸ بود گمانم که اطراف مسجد اَرک، چند شبی تجمع داشتند گروهی از امت حزبالله! شب آخر رفتم سرکی بکشم! معلوم بود به تهدیگ ماجرا رسیده بودم! داشتم برمیگشتم که جوانی در همین حدود سن خودم آمد جلو و ابراز ارادت کرد به صاحب این قلم به چه غلیظی! من اما بیش از آنکه حرفهایش را جدی بگیرم، مات نگاهش شدم!
عجب چهرهای داشت خدایی!
نوربالا که میزد هیچ، چشمک هم به آدم میزد با آن چشمان خوشگِلَش!
از آن زیبارویان نمکی بود!
لطافت و ملاحت را با هم داشت! خوب شد حالا شب بود و الّا اگر زیر آفتاب او را میدیدم، لابد مولانایش میشدم؛ نه به آن معنی که مولایش شوم، نه! فقط به این معنی که او بشود شمسِ من! شمسی که آن شب اَرکی دوست داشت حالاحالاها به حرف بگیردم؛
- «چهارشنبه اتوبوسی را آخر چطور نوشتی؟... وای چقدر عالی بود متن دیشبت!...
امشب بِری خونه، چند تا پست میذاری؟...
تا بحال آقا رو از نزدیک دیدی؟...»
کسانی که آن شب، دور ما بودند و بهویژه رفقای حضرت شمس شاهدند بر این ادعا ولی من داشتم میرفتم و باید زودتر میرفتم، چرا که جنگ با فتنهگران، قلم مرا بیش از قدمم نیاز داشت! شبی نبود که چند پست نگذارم! شبی نبود که راحت سر بر بالین بگذارم!
🍃🌸خلاصه آن شب گذشت اما چهرهی چون ماه آن جوان تا ماهها و بلکه تا سالها جایی در ذهنم باقی مانده بود! گاهی به او فکر میکردم، مثلا پشت چراغقرمز و خداخدا میکردم باز جایی ببینمش! دلم برایش تنگ شده بود!!!
همهاش ترس داشتم که نکند قیافهاش را و بهویژه رنگ مقدس چشمانش را و آن مژگان بلندش را فراموش کنم! عهد کرده بودم با خودم که اگر باز در تجمعی، جایی، بهشتزهرایی، حاجمنصوری او را دیدم، اینبار من به حرف بگیرمش ولی... «ولی افتاد مشکلها!»
🍃🌸زمستان ۹۳ گمانم اواخر دی بود که از پیشخوان یک روزنامهفروشی داشتم روزنامهای را دُزدکی ورق میزدم که ناگهان چشمم به جمال شهیدی روشن شد! خبر، خبر از شهادتش میداد اما چهرهاش...
خدایا!
من این جوان را کجا دیدهام؟! 🤔
این شهید چرا اینقدر صورتش برایم آشناست؟! رفتم توی فکر! روزنامه را خریدم و رفتم نشستم روی نیمپلهی یک بقالی و صفحهی ۲ را باز کردم؛ خدایا! من کجا این بشر را دیدهام؟! خدا هیچ جوابم را نداد ولی صاحب بقالی دکَم کرد؛ «اینجا جای نشستن نیست که جوان! بلند شو اگر چیزی نمیخواهی به سلامت!» چیزی میخواستم! یک بسته بهمن خریدم و یک نخ روشن کردم و راه افتادم ولی بیهدف!
تا اینکه رسیدم به یک مسجد! روی درش تصویر بزرگ همان شهید را نصب کرده بودند! حالا راحتتر میتوانستم به آن عکس نگاه کنم و آسودهتر میتوانستم بالا و پایین صورتش را وَراَنداز کنم؛ صورتی که مثل ماه داشت میدرخشید و از قضا در آن تصویر چه دلربا میخندید!
نامش را زده بودند؛ «محمودرضا بیضائی» و بگذار تصحیح کنم؛ «شهیدمحمودرضا بیضائی»! #شهید عنوانی قبل از اسمش نبود، متصل بود به محمودرضا! چسبیده بود! سِت شده بود! بخشی از اسمش شده بود! و #شهادت میبارید از چشمهایش... چشمهایش... چشمهایش... چشمهایش مرا برد به آن شب مهتابی!
خودش بود! غم عالم خراب شد سرم!
دلم هُرّی ریخت! عکس، دستانش را کم داشت و الا فقط به بوسیدن چشم اکتفا نمیکردم! عکس، چشمانش را هم کم داشت! چشم کاغذی به چه درد میخورد؟! من همان چشم محمودرضا در همان شب اَرک را میخواستم که موقع خداحافظی، چشمک زد و گفت: «سرحال نبودیا داداشحسین! دفعهی بعد باید جبران کنی!😉»
دفعهی بعد...
دفعهی بعد هم خودت باید جبران کنی برادر!
تو هم مولانایی و هم شمس!
کاش هیچوقت نمیفهمیدم بچهی تبریزی، اَلا ای شمس تبریزی! مؤذن بههوشم آورد! رفتم مسجد و وضویی گرفتم و تا جماعت تشکیل شود، دو رکعت نماز خواندم به امامت اشک! به امامت عشق! به امامت شمس! به امامت شمس تبریزی! به امامت شهیدمحمودرضا بیضائی!!!
برادر از دست داده بودم انگار!
صاحبعزا بودم انگار!
مغرب را خواندنم ولی عشا را نه! زدم بیرون و نشستم پای یک متن ولی راستش ترسیدم؛
🍃🌸«حالا که چی؟! که بگی یکی از شهدای مدافع حرم، مخاطب وبلاگت بود؟! که حتی دیده بودیاش؟! که در چِرتترین حرف ممکن، ازت خواسته بود قلمت را ببوسد؟!» از آن غروب سال ۹۳ تا امروز، تا امشب، بارها خواستم حکایت شمس تبریزی خودم را بنویسم ولی هربار دیدم حدیث نفس است! و حتی این متن هم حدیث نفس است! والله مجنون برای خودش عاشق لیلی بود! و فرهاد برای خودش شیدای شیرین! اصلش عشق یعنی حدیث نفس! حدیث یک نفس بیچاره؛ بدتر از اَمّاره که تا پرده را کنار نزند و خودش را رسوا نکند، آرام نگیرد! از ۹۳ تا امشب، تا این سحر...
#حسین_قدیانی
@haghdaily
🆔 @Barayekosar
🆔 @Agamahmoodreza
هدایت شده از برای کوثر
HAGH FINAL 04.pdf
48.47M
به نام خدای شهیدان گمنام
حق: تقدیم عصر پنجشنبهی شما خوبان؛
۴۰ صفحه در شمارهی ۴ روزنامهدیواری #حق به سردبیری حسین قدیانی
#حسین_قدیانی
@gheteh26
@haghdaily
هدایت شده از برای کوثر
ب🍃🌸س بود دیگر!
اندازهی کافی زُهد به خرج دادم! اینک موسم سپیدهی وصال است! سحر عشق!
صبح آشتی!
#آهای _محمودرضا!
این هم دفعهی بعد!
سرحال آمدهام جبران کنم! شرط است بگذاری اول از همه دستت را ببوسم، اسلحهات را، کُلاه چتربازیات را، کوثرت را! کوثر...
کوثر مقاومت... دختربچهای که زود تنهایش گذاشتی! تو هم اهل حدیث نفس بودی! و نفس تو عاشق شهادت بود!
آخیش!
چقدر راحت بود حرفزدن با تو! بیخود این همه سال، خودم را اذیت کردم!
🍃🌸یادم باشد از برادرت بپرسم شهادتت چه روزی بود؛ هر هفته آن روز عکست را ببوسم! و هر هفته آن روز، متنی در مدحت بنویسم؛ برای خودم، نه مخاطب و نه حتی خدا! فقط برای خودم و برای خودت! برای تو یعنی برای خدا! چون تو تا پذیرایی خانهی خدا رفتی! چون تو پروانهای بودی که از بال زیباییهایت، از بال زندگیات، از بال زنت، از بال کوثرت، از بال برادرت احمدرضا و از بال مادرت گذشتی...
🍃🌸 گذشتی و همهی ما زمینیان را جا گذاشتی! و حالا خندههایت کاغذی نیست! چشمهایت حتی! جانی! جان شدهای! بازی میکنی با دل آدم! زنده میکنی، میکُشی، اشک میگیری، میخندانی!
کاش عوض صورت زیبای تو، تیر تکفیریها قلب آلودهی مرا هدف میگرفت! کاش میشد فقط یکبار دیگر، تو را در مسجد ارک، زیارت کنم! همان اطراف است دادگاه مطبوعات! والله هر بار که پایم به محکمه باز میشود، یاد آن شب رویایی میکنم! شبی که شمس داشت! و شمسی که بچهی تبریز بود! بگذار بگویند؛ مراد مولانا از شمس، امامزمان بود! بگذار مرا در مدح تو به غُلُو متهم کنند! یا حتی بگذار بگویند؛ دارد از بیضائی برای خودش نان میتراشد!
دقیقا درست است! نانِ من تویی! و نام من هم!
🍃🌸قول گرفتهام از برادرت که خودم برایت #کتابی_مفصل_بنویسم و خاطراتش را فقط به خودم بگوید، خیلی بیشتر از این «تو شهید نمیشوی»!
تو شهید میشوی!
تو شهید میکنی!
تو دیوانه میکنی آدم را!
جادو دارد چشمت، مستکننده است! کاش بروی و در بهشت، نشان بدهی این متن جهنمی را به #پدرم! به حرارت آتش دوزخ، داغم، گرمم، ملتهبم... و هیچ برایم مهم نیست فرجام این عشق! جنون جذابی است، چه آن همه سال که هیچ از تو ننوشتم، چه الساعه که از
#مادرت میخواهم #اذن دهد پر چادرش را ببوسم!
فدای مادران شهدا و مادر تو!
فدای پدران شهدا و پدر تو!
هیچ دقت کردهای برادر که در «دمشق» یک «عشق» مستتر است؟! هیچ دقت کردهای چقدر از زن و مرد و دختر و پسر را عاشق خودت کردهای؟! عاشق کدام بسکتبالیست لیگ آمریکا بودی تو که عکسش را بزنم در دیوار اتاقم؟! عاشق چشمان کدام حاجهمت بودی تو؟!
همت غرب یا همت جنوب؟! همت پاوه یا همت طلائیه؟! کاش یکروز در ترافیک اتوبان همت، ماشین کناری، ماشین تو باشد و برداری باز به من بگویی؛ «سرحال نبودیا داداشحسین! دفعهی بعد باید جبران کنی!😉»
دفعهی بعدی وجود ندارد برادر! برو جلو! دارند پشتسریها بوق اعتراض میزنند! برو و بگذار من هم پشتسرت بیایم! گم کردهام در این شهر شر، خانهام را، اینجا جای زندگی نیست! نشانی را اما تو بلدی! تو بلدچی آسمانی! هر کجا تحصن کنی، من پایهام! هر کجا جمعتان جمع باشد، من آمادهام!
ببینم! میرزابنویس نمیخواهی؟!
مگر نگفته بودی؛ قَلَمت را خریدارم؟!
#حسین_قدیانی
🆔 @Barayekosar
🆔 @Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ صحبتهای کامل استاد رائفی پور درمورد سیاست کشور چین که رسانه های فاسد و منافق آن را تقطیع کردند و فقط ۳۵ ثانیه آن را منتشر کردند بطوریکه مخاطب به اشتباه فکر کند در مورد ایران صحبت میکند.
#انتخاب_اصلح
#بگردید_300_تا_قاسم_سلیمانی_انتخاب_کنید_برای_مجلس_4سال_راحت_باشید
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
🔴ماجرای سالم بودن پیکر شهید یوسف اللهی پس از ۳۴ سال به روایت مسئول تدفین پیکر سردار سلیمانی 🍃🌸سردا
🔴 معجزه
🍃🌸یک روز با محمد حسین برای انجام کاری رفته بودیم.
معمولا به خاطر شتابی که در کارها بود لندکروز استفاده می کردیم. آنروز محمد حسین پشت فرمان بود ، با سرعتی حدود ۱۳۰_۱۴۰ توی جاده میرفت.
یکدفعه دیدم وانت آبی رنگی از سمت راست وارد جاده شد و درست مقابل ما توقف کرد.
جاده باریک بود و به هیچ شکل نمیشد آنرا رد کرد.
حسین فوراً ترمز کرد و چون سرعت ماشین زیاد بود، بلافاصله متوقف نشدیم و ماشین هر لحظه به وانت آبی نزدیکتر میشد. فکر کردم دیگر کار تمام است و الان به شدت تصادف می کنیم
برای همین سرم را میان دو دستم گرفتم و درحالیکه فریاد میزدم"یا ابوالفضل" روی پاهایم خم شدم. چشمانم را بستم و منتظر حادثه شدم، اما اتفاقی نیفتاد.
ماشین بدون اینکه به چیزی برخورد کند متوقف شد ، چند لحظه درهمان حالت صبر کردم، اما دیدم نه !
مثل اینکه خبری نیست.
آهسته سرم را بلند کردم و نگاهی به مقابل انداختم در کمال تعجب دیدم کسی وسط جادا نیست.
باخودم فکر کردم حتما راننده ماشین فرار کرده
اطرافم را نگاه کردم اما خبری نبود
منطقه کفی و صاف بود و اگر کسی به ما نزدیک یا از ما دور میشد ، به راحتی تا چند دقیقه دیده میشد.
🍃🌸از محمد حسین پرسیدم : پس این راننده و ماشین چه شدند؟
در حالی که نفس عمیقی کشید گفت : او باید می رفت.
متوجه حرفش نشدم.
خواستم دوباره بپرسم که دیدم از ماشین پیاده شد ، کنار جاده دو سجده شکر بجا آورد
وقتی دوباره سوار ماشین شد گفتم : باید بگویی او کجا رفت؟؟
گفت: خب! رفت دیگر .
گفتم: آخر کجا رفت که ما ندیدیم؟
توی جاده و دشت به این صافی حداقل نیم ساعت طول میکشد تا یک نفر از دید خارج شود، آنوقت او چطور در عرض چند ثانیه غیبش زد؟؟
کمی اخمهایش را درهم کشید و گفت :
یک جمله می گویم و دیگر سوال نکن
گفتم: قبول
گفت: ببین!
معجزه توی منطقه شامل حال همه می شود، این هم یکی از همین معجزات بود که این بار شامل حال ما شد.
خواستم دوباره سوال کنم که وسط حرفم پرید : قرار شد دیگر چیزی نپرسی!!
نمی توانستم سوال کنم ، یعنی او دیگر حرفی ننیزد، اما مسئله همچنان برایم لایَنحل ماند و اصلا نفهمیدم آن اتفاق چه بود و آن ماشین چطور آمد و چطور رفت ؟؟!
📚کتاب حسین پسر غلامحسین (شهید محمد حسین یوسف اللهی) راوی:حمید شفیعی ، صفحه ۱۳۳
♻️پ.ن : ۲۷ بهمن ماه سی و چهارمین سالروز شهادت عارف مجاهد شهید محمد حسین یوسف اللهی
🆔 @Agamahmoodreza
آقامحمودرضا
💠حاج حسین یکتا : کار با توسل حل میشه! از بچه جبهه ایا بپرسید از مرگ می ترسیم !!! خوشگله که به یه
💠حاج حسین یکتا :
🌷هرگاه مایل به گناه بودی
این سه نکته را فراموش مکن :
⇦خدا میبیند
⇦ملائک مینویسد
⇦درهرحال مرگ میآید..
#حواسمون_به_اعمالمون_هست؟!
#شهدا حواسشون به اعمالشون بود.
🆔 @Agamahmoodreza