eitaa logo
آقای طلبه
745 دنبال‌کننده
242 عکس
59 ویدیو
10 فایل
﷽ ✅ #اولین کانال تخصصی با هدف هم افزایی #آقایان_طلبه سراسر کشور زیر نظر موسسه وارثان آینده روشن @varoshan آینده بسیار روشن است🇮🇷 ادمین/تبلیغات: @admin_aghayetalabeh ثبت نام دوره ها/مشاوره: @admin_ayanderoshan
مشاهده در ایتا
دانلود
به کانال آقای طلبه خوش آمدید💐 " آقای طلبه " کانالیست مخصوص برادران طلبه که با هدف و بینشی و مهارتی طلاب علوم دینی فعالیت می کند. 💠 سرفصل های از مباحث کانال: ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔸قسمت اول ✒️اولین تبلیغم بود، از یک طرف شور و ذوق بسیار فروان و از طرف دیگر دلتنگی شهر و خانواده تمام وجودم را پر کرده بود هرچه به لحظه رفتن نزدیک میشدم بغض هم این دلتنگی را همراهی می‌کرد. دیدم اینطور پیش برود روی تبلیغم و برنامه ها تاثیر می‌گذارد باید کاری میکردم... باید از یک جایی شروع میکردم... به خودم آمدم! بغض گلو را مثل جرعه آبی فرو بردم و توسل به اهل بیت علیهم السلام را چاشنی کار کردم و اَلا بذکرالله... زیر لب گفتم و توکل کردم به خدا (از آن توکل واقعیا که حتی به زبون میاری خدایا من هیچی از خودم ندارم و خودت برام بساز) سوار ماشین شدم. اصلا عجیب ترکیب کارسازی هست ترکیب توسل به اضافه توکل آبِ روی آتش بود. 🔴ادامه دارد... ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت دوم کنار سنگینی دلتنگی یک سنگینی دیگری هم بود که من را می آزُرد و آن هم سنگینی چمدانی بود که همراه خودم داشتم، در اصل این سنگینی علمم بود که داشتم می‌بردم. ❤️درد دل: چقدر بد است که قبل از تبلیغ هیچ منبر و مطلبی آماده نکرده باشی که مجبور باشی یک کتابخانه را با خود همراه کنی و اگر عادت به مطالعه از روی تلفن همراه و رایانه نداشته باشی که این غم و مصیبت دوچندان می‌شود. البته باید قبول کنیم هیچ چیز جای کتاب را نمی‌گیرد. و اما هنوز زمانی نگذشته بود که وارد ترمینال شده بودم که سنگینی چمدان کار دستم داد و باعث پاره شدن دسته چمدان شد. و من ماندم تنها در ترمینال همراه با یک چمدان سنگین آسیب دیده ... ادامه دارد... ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت سوم بعداز یک ساعت ونیم تأخیر بالاخره اتوبوس از راه رسید. بعد از گذاشتن چمدانِ بدون دسته در جعبه بغل اتوبوس رفتم که طبق شماره صندلیِ رویِ بلیط،سر جایم بنشینم که دیدم بزرگوار دیگری زودتر روی صندلی بنده نشسته. با راهنمایی کمک راننده روی یک صندلی دیگر نشستم داشتم از پنجره حیاط ترمینال را نگاه میکردم که متوجه شدم شخصی آمد و کنارم نشست. ابتدا معذب شده بودم وبعد از راه افتادن ماشین انگار سفر خب پیش نمی‌رفت. بهم حق بدهید.! اولین سفری بود که تنها میرفتم آن هم به این دور و درازی. این وسط شیطان هم که بیکار نمیشینه مثل موریانه از درون انسان را بیچاره می‌کند. بازم به خودم آمدم قصد جنگ کردم با شیطان درون که حسابی داشت نفس کش طلب می‌کرد. ❤️حرف دل: این به خود آمدنا چقدر می‌تواند برای انسان مفید باشد و سر بزنگاه ورق را برمی‌گرداند. وقت شام بود!، دیدم فرصت مناسبی برای شبیه خون زدن به شیطان است. یکی از ساندویچ های از قبل آماده شده را تعارف کردم به شخصی که کنارم نشسته بود و بعد از اندکی تیکه پاره کردن تعارفات تحفه ی ناقابل مرا پذیرفت. و این فتح بابی بود برای ارتباط گیری با این شخص عزیز که یکی از پزشکان خوب کشورمان بود و داشت از یک سمینار خارجی به شهر و دیار خودش برمی‌گشت. خلاصه اینکه برخلاف تفکرم که ارتباط با مردم را باید به محض رسیدن به محل تبلیغ شروع کنم در راه رسیدن به محل تبلیغ شروع کردم و کلی از تجربیات و علم دکتر استفاده کردم و سفر را برای خودم شیرین کردم. ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت چهارم بعداز یک سفر 12ساعته به مکان مورد نظر تبلیغ رسیدم. چقدر نگاه ها عجیب و غریب بود! بین این همه نگاه فقط دنبال یک نگاهی بودم که چراغی سبز نشان دهد برای برقراری ارتباط که خدارو شکر این اتفاق افتاد و نگاه جوانی این اجازه را داد تا به بهانه آدرس مسجد محله حال و احوالی کنم. حال و احوال همانا و رفیق شدن همانا! بعد از رفتن به مسجد و مستقر شدن در اتاق کنار مسجد و مرتب کردن وسائل و چیدن کتاب ها در گوشه ای از اتاق و درآخر راه اندازی کولر پنکه ای که باید پر از آبش میکردم رفتم داخل روستا چرخی بزنم. همچنان نگاه ها همانطور بود. بگذارید دلیل این نگاه را همین اول بگویم: بعد از کلی فوتبال بازی کردن و ارتباط گیری با جوان ها از یکی از آنها علت رفتار اولیه آن ها را پرسیدم که اینچنین جواب داد: (به قول خودشان) آخوند قبلی که اومده بود کارش فقط نشستن در مسجد و صحبت با پیر مردان بود و اصلا محلی به جوان ها نمیگذاشت و بخاطر همین جوان ها دل خوشی از آخوندها ندارند و ابتدا به شما محل نگذاشتن بعد که دیدن شما با جوان ها ارتباط گرفتید و اهل دل هستید نظرشان برگشت. 🔷تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل... ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت ششم سعی کردم از همون اول به سراغ بزرگان روستا بروم و عرض ادب و ملاقاتی با آن ها داشته ‌باشم. این کار فعالیت شما در روستا را آسان تر می‌کند و به قول معروف دستتان را در اجرای سایر برنامه ها باز می‌کند و غیر از آن مردم روستا اگر ببینند یک شخصی احترام بزرگ روستا را دارد خیلی خوشحال می‌شوند ک همراهی آن ها دوچندان می شود. من یک کار دیگر نیز کردم و میخ را محکم تر کوبیدم و یک جعبه از سوغاتی شهر خود را برای آن ها بردم و کلی هدیه کوچک برای بچه ها که وقتی می آمدند و سلام می‌کردند به آن ها تقدیم می کردم و کلی خوشحال می‌شدند و از طلبه یک چهره خوب در ذهنشان نقش می‌بست. ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت پنجم ابتدای تبلیغ کلاس ها رو فقط داخل مسجد برگزار میکردم و بعد از چند روز گفتم آب و هوای روستا که خوبه رو فرشی می آوردیم می‌انداختیم جلوی درب مسجد و کلاس را در فضای باز برگزار میکردیم. بعدا فهمیدم که چقدر اهالی روستا از این کار خوششان آمده که بچه هایشان در کلاس قرآن و احکام شرکت می‌کردند و دیده می‌شدند. قبلا داخل مسجد کسی متوجه برگزاری کلاس نمیشد. اینطور مردم متوجه می‌شدند که طلبه ها با برنامه داخل روستا فعالیت می‌کنند. 📌پ.ن: این تجربه نفی کننده برگزاری کلاس در مسجد نیست! حواسمان باشد که مرجعیت مسجد باید حفظ شود... اما گاهی برای تنوع میتوان خارج از مسجد برنامه داشت یا برخی برنامه ها را در مسجد و برخی دیگر را در فضای باز و غیر از مسجد اجرا کرد. ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت هفتم اولین تبلیغم بود با خیلی از روحیات مردم روستا آشنا نبودم با اینکه قبل از تبلیغ نزد استادم رفته بودم و از ایشان تقاضا کرد‌م تجربیاتشان را در اختیارم بگذارد ولی با این حال خیلی مسائل بود که خودم باید آن را تجربه میکردم. مثل این ماجرای زیر: من با مرغ میانه ی خوبی نداشتم و از قضا صاحب خانه برای اینکه مارا تحویل بگیرد برای ما مرغ درست کرده بود و من هم از آن غذا مقدار کمی تناول کردم. بعداز اینکه مهمانی تمام شد و چند روزی گذشت با جوان های روستا بیشتر رفیق شده بودم یکی از آنها آمد و از روی رفاقت بهم گفت : حاج آقا مردم روستا غذا نخوردن داخل منزلشان را بی احترامی تلقی می‌کنند از این به بعد سعی کن غذایی که برایتان می آورند را کامل میل کنید تا نسبت به شما بد بین نشوند. از آن به بعد اگر غذایی بر خلاف میلمم بود کامل میل میکردم به برکت همین اتفاق حساسیتم رو غذا ها کم شد و بعد از یک مدت همه نوع غذایی را میل میکنم. ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت هشتم روستایی که برای تبلیغ رفته بودم در دهه اول سه عدد موکب بر پا می‌کرد که از بعدازظهر کارشونو شروع می‌کردند تا نماز و بعداز هیئت هم از عزاداران پذیرایی می‌کردند فضای واقعا خوبی بود در آن روستا. شب اول که من رسیدم می‌خواستند موکب را راه بیندازند و چون از صبح کار را شروع کرده بودند خسته شده بودند و مدام برای آوردن وسایل همدیگر را قسم میدادند که برو آن کار را انجام بده من خسته شدم. من که دیدم اینطور شده سریع دست بکار شدم و رفتم داخل جمعشون رفتم وسایل آوردم رفتم با فرغون خاک آوردم یک لحظه نگاهم به قیافه جوان ها افتاد دیدم با تعجب نگاه می‌کنند و همان شد که یک حساب ویژه ای روی ما باز کردند و همش از اون شب می‌گفتند که حاج آقا ما فکر نمی‌کردیم آخوندا کاری باشند. ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت نهم قبل از هر تبلیغی که میخواستم برم ابتدا نزد استادم میرفتم و از تجربیاتشون استفاده می‌کردم. یک موضوعی که همیشه به آن اشاره می‌کردند این بود که مواظب باش در هر روستایی که می‌روی برای تبلیغ سنت شکنی نکنی! یعنی اگر در نحوهٔ عزاداری یا برگزاری مجالس، رسم و رسومی دارند به آنها اجازه ی برگزاری بده و زمان سخنرانی و روضه خواندنت آنقدر زیاد نباشد که وقت نباشد آن ها رسم خودشان را اجرا کنند. بخاطر همین وارد هر روستایی که میشدم بعد از آشنایی از رسم و رسوماتشان در مجالس اهل بیت علیهم السلام می‌پرسیدم و همیشه آن ها را در سین برنامه ها قرار میدادم. این احترام به رسم های قدیمی روستا باعث شده بود مردم بهتر با من همکاری داشته باشند. ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh
🔶قسمت دهم دفعه سومم بود که داشتم میرفتم این روستا دوسال قبل بخاطر شرایط بارداری همسرم مجبور بودم مجردی برم تبلیغ ولی سال سوم که پسرمم بود دوست داشتم خانمم خون گرمی اهالی این روستا رو ببینه واقعا رفتار اهالی این روستا مثل آب و هواش گرم بود و لذت بخش. اما چون سال های پیش خودم آمده بودم می‌دانستم خانه عالمی که در اختیارمان میذارند دارای جانواران موزی ست بخاطر همین از شهر خودمان با خودم سَم بردم و به محض رسیدن کل خانه را سم پاشی کردم با این حال کلی جانور موزی در خانه بود بخصوص خزندگان باز خدارو شکر با اندیشه ی قبلی در مورد این موضوع توانستیم تا حدی فضا را برای زندگی چند روزه آماده کنیم. ᯽ آقاےطلبه ᯽ ᯽ @aghaye_talabeh