eitaa logo
احادیث الطلاب
6.7هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.6هزار ویدیو
15 فایل
کپی برداری آزاد است ، حتی بدون اسم کانال ، فقط نقل حدیث از کتاب (احادیث الطلاب) با ذکر کتاب باشد مثلاً چنین نقل شود ،تحف العقول صفحه ۱۰۲ به نقل از کتاب آداب الطلاب‌ صفحه ۷۵ @ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب آیدی مدیر @barkhordar99
مشاهده در ایتا
دانلود
/ بسیار جذاب و خواندنی آیت الله : مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت. از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم و راست می گفت چون تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر - بعدها : گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن. گفت درون آن سینی بنشین. ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل می کند. اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد. وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.  مرتاض را نزد استاد خود علامه بردیم. ما نگران بودیم که آبرویمان نرود و به استادمان گفتیم که این مرتاض از آمده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم. علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند ... مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در آورد و اورادی خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن . مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد. مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می آورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا آورده و نظری به چشمان انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد. که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و با سراسیمه گی و التهاب بیرون رفت . برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد، نتوانستی؟ با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد ... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• احادیث الطلاب 🆔 @ahadis_tollab
✅ مرحوم مهندس سید ، فرزند علامه طباطبایی (ره)، در بدین سوال که چرا به پدرشان، لقب داده‌اند، می‌گوید: «پدر من از نظر فردی هم بسیار ماهری بود و هم تیز تک و به راستی در شهر خودمان- - بی‌رقیب، هم برجسته بود، هم و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان، در سرایش ناب عارفانه. اما از نظر شخصیت اجتماعی هم استاد و نحو عربی بود، هم معانی و بیان، هم در و کلام کم‌نظیر بود و هم در و فلسفه، هم از (حساب و هندسه و جبر) حظّی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در (نجوم) تبحّر داشت هم در حدیث و روایت و خبر و شاید باور نکنید که پدر بزرگوار من، حتی در مسائل و هم صاحب‌نظر و بصیر بود و سال‌ها شخصاً در املاک پدری در تبریز به اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً نقش طراح و معمار اصلی را عهده دار بود و تازه این‌ها گوشه‌ای از فضایل آن شادروان بود و گرنه شما می‌دانید که بی‌جهت به هر کسی، لقب «» نمی‌دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچ کس را علامه نمی‌خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر، آورده باشند. » کانال احادیث الطلاب در(ایتا) 🆔 @ahadis_tollab
/ بسیار جذاب و خواندنی یکی از علما نقل کرد که روزی : مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت. از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم و راست می گفت چون تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر - بعدها : گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن. گفت درون آن سینی بنشین. ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل می کند. اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد. وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.  مرتاض را نزد استاد خود علامه بردیم. ما نگران بودیم که آبرویمان نرود و به استادمان گفتیم که این مرتاض از آمده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم. علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند ... مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در آورد و اورادی خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن . مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد. مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می آورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا آورده و نظری به چشمان انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد. که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و با سراسیمه گی و التهاب بیرون رفت . برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد، نتوانستی؟ با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد ... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• احادیث الطلاب 🆔 @ahadis_tollab
. ☘ سُنّی بودند. یک پسری داشتند که هرچه معالجه‌اش می‌کردند جواب نمی‌گرفتند. 🌺 برای نامه می‌نویسند و می‌گویند: اگر شما بلافصل است، باید بتواند فرزند مرا بدهد! 🌷 این نامه به دست مرحوم می‌رسد. ایشان می‌روند به (علیه السلام)، چه صحبتی می‌شود را کسی خبر ندارد. بعد برمی‌گردند به منزل و ای برای وزیر فرهنگ می‌نویسند و می‌گویند: بچه تو شفا پیدا کرد! 🌹 وزیر تا نامه را می‌خوانند می‌بینند پسرش شفا پیدا کرده و خوب شده است! مجدداً نامه ای برای مرحوم علامه می‌فرستند و می‌گویند: من شفا پیدا کرده و من می‌خواهم بشوم اما نمی‌توانم! مرحوم علامه مجدد می‌روند حرم و باز می‌گردند و نامه می‌نویسند که: شما بشوید هچ مشکلی پیش نمی‌آید! 🌿 در نهایت خودِ وزیر و افراد قبیله‌اش، با این ماجرا شیعه می‌شوند. برخی از این نامه‌ها موجود است. 📗 گفتگو با مهدی کلباسی- نوه دختری علامه امینی @ahadis_tollab کانال احادیث الطلاب