eitaa logo
محفل تبلیغی معارج
185 دنبال‌کننده
64 عکس
6 ویدیو
24 فایل
محفلی برای ارائه : محتوای علمی اصیل روشی جدید ارتباط با ادمین کانال: @Ahtth3
مشاهده در ایتا
دانلود
🎭 نمونه برای تحریک احساس با خاطره موضوع: معجزه قرآن در تانک دست‌نوشته‌ی شهيد حسين شهرياری در قرآن غنيمتی عراقی: عراق عملیات کرده بود، مهران رو گرفت‌، ما حمیدیه بودیم ما را بردند مهران. اين قرآن يادگاری است از جبهه‌ی مهران. آن شب عملیات کردیم، تپه‌ی رضا آبادِ مهران را که گرفتیم. صبحِ فردا عراق پاتک کرد، با 6 تانك آمد جلو، برادران یکی از تانک‌ها را زدند، آتش گرفت و عراقی‌ها از ترس، 5 دستگاه تانک ر‌ا سالم گذاشتند و خودشان فرار كردند. بعد دستور دادند که تانک‌هایی که مانده‌اند، بروید منفجر کنید، خودم و یکی از برادران با آرپی‌جی7 رفتیم 100 متری تانک، هر کدام 7 عدد موشک زدیم بر تانک‌ها، ولی موشک به تانک می‌خورد، تانک چیزی نمی‌شد؛ برگشتیم پشت خاکریز‌، گفتم جریان این است کمی صبر کردیم، دوباره با یکی از برادران رفتیم جلو تا 50 متری تانک پشت تپه، آرپی‌جی را مسلح کردم، بلند شدم هدف گرفتم تا بزنم، یک دفعه صدای تانک را شنیدم، دیدم تانک روشن است، گفتم این تانک سالم است نمی‌زنمش. به آن برادری که پیش خودم بود گفتم: برادر یکی از این تانک‌ها روشن است، من می‌روم آن تانک را بیارم عقب، تو هوای من رو داشته‌باش گفت: باشه. از پشت تپه رفتم آن طرف، 5 ، 6 قدم رفتم دیدم، 50 متر پشت تانک‌ها، عراقی‌ها یک خاکریز کوچک داشتند پشت خاکریز، مستقر بودند آنها مرا دیدند؛ گفتم: اگر تانک را بیارم مرا دیدند؛ گفتم می‌زنند. برگشتم عقب پشت خاکریز خودمان، به فرماندهی گفتم: برنامه این است یه تانک روشن بود؛ نزدیم رفتم بیارم آنها دیدند مرا، کمی صبر کنیم، غروب بیاریم. قبل از اینکه، ما برویم از گردان دیگر آمدند گفتند: تانک‌ها را باید منفجر کنیم‌، گفتم: برادر تانک سالم است قرار بر این است هوا تاریک شد تانک‌ها را بیاریم عقب ... آنها گفتند: باید تانک‌ها را منفجر کنیم، عراقی‌ها تانک‌ها را می‌برند. شب رفتند جلو 8 نفر بودند آنها هم 30 موشک برای تانک فرستادند تانک چیزی نمی‌شد آنها مجبور شدند هر کدام یک عدد نارنجک انداختند، تانک‌ها را منفجر کردند، تانک‌ها آتش گرفتند فقط يكی از تانك‌ها، سالم ماند؛ آتش نگرفت. آن شب گردان کوثر، رفت جلو یک کیلومتر خاکریز زدند، مستقر شدند، تانک‌ها ماندن عقب، بعدا رفتم پیش تانک‌ها دیدم 4 عدد سوخته و يكی از تانک‌ها سالم مانده بود. گفتم برم تو ببينم شاید نارنجک نینداخته‌اند، این سالم مانده، ولی نارنجک هم انداختند منفجر شده، صندلی راننده و فشنگ تیربار هم کمی سوخته بودند ولی تانک آتش نگرفته بود. گفتم حالا با جرات این تانک را روشن كنم ببرم عقب. استارت زدم روشن نشد. نه برق داشت و نه باد‌، گفتم شب شد با لودر تكانش می‌دهيم، روشن می‌شود‌، کمی وسايل دور و برصندلی ‌بود‌، ريختم بيرون. اين قرآن هم دیدم رو داشبرد است بعداً متوجه شدم اين تانك که آتش نگرفته، اين قرآن تو تانک بوده، تانك را هم شب روشن كرديم برديم عقب. والسلام 20/2/1365 حسین شهریاری
🎭 نمونه برای تحریک احساس با خاطره موضوع: استخاره در اصفهان شخصی که عجیب گرفتار بود محضر آیت‌الله محمد ابراهیم کلباسی مراجعه کرده و تقاضای کمک می‌کنه: که وضع مالیم بده، خونم خرابه و موقع وضع حمل خانممه، لطفا به من کمک کنید. مرحوم کلباسی استخاره می‌گیره بد میاد و کمکی نمی‌کنه می‌فرماد ببخشید استخاره بد اومد نمی‌تونم کمک کنم. شخص گرفتار به سراغ عالم دیگری در اصفهان می‌ره به نام آیت‌الله سید محمدباقر شفتی و همان تقاضا رو عرض می‌کنه که: وضع مالیم بده، خونم خرابه و موقع وضع حمل خانممه، لطفا به من کمک کنید، مرحوم شفتی دستور می‌ده: که بیا فعلا در خونه‌ی من گرم شو و استراحت کن که خیلی خسته‌ای. در زمان استراحت او آیت الله شفتی دستور می‌ده، برید خانمش و از آن خونه‌ی خراب بیارید و بهش رسیدگی کنید تا وضعِ حمل نماید. خلاصه چند روز آن شخص بیچاره رو تو خونه‌ی خودش نگه‌داشته و حسابی رسیدگی می‌کنه تا خونه‌ش هم تعمیر بشه و بعد می‌فرماد حالا بفرما برو خونت! فرد خوشبخت مورد نظر از شدت خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجه و به خونش می‌ره و ... ولی از برخورد متفاوت دو عالم در یه شهر بسیار متعجب و حتی ناراحت بود تا این‌که یه روز به سراغ مرحوم کلباسی رفته و گلایه می‌کنه و شرح حالش رو می‌گه: در همون لحظه بر تعجبش و ناراحتیش افزوده می‌شه چون مشاهده می‌کنه که مرحوم آیت‌الله کلباسی به جای این‌که ناراحت بشه و عذرخواهی کنه و ... خوشحال می‌شه و شروع می‌کنه به خندیدن! علتش و که پرسید: این مرجع بزرگوار مرحوم کلباسی جواب می‌ده: پس به خاطر این بود که استخاره بد اومد! اگه خوب می‌اومد من کمک اندک و ناچیزی به تو می کردم و دیگر تو به سراغ سید شفتی نمی‌رفتی! تازه متوجه می‌شه چه خبره؟ خوشحال و قانع می‌شه و برمی‌گرده. حالا ببینید قرآن استخاره‌ش هم عجیبه اینا از ویژگی‌های قرآن عظیمه!
🎭نمونه برای تحریک احساس با خاطره، موضوع: قرآن کریم سوار بهترین ماشین جگوار آمریکایی شدند، دو برادر به نام احمد و محمود همراه با خانواده هاشون، از کاشمر به سمت زاهدان به جهت دیدار برادر دیگرشون به نام طاهر که شغل و زندگیش در زاهدان بود. در بین مسیر روی یه پل، راننده یه لحظه خوابش می‌بره و ماشین به دره پرت می‌شه، مینی‌بوسی پشت سر آنها بوده و مسافرینش دیده بودن که چطور ماشین به دره سقوط کرد. مینی‌بوس نگه‌داشته و مسافرینش برای کمک به ماشین حادثه‌دیده پیاده می‌شن و از بالا می‌بینن: ماشین از بین رفته بود به‌طوری‌که هیچ‌کس فکرش و نمی‌کرد کسی زنده بیرون بیاد با کمال تعجب دیدن یه مرد، یه زن و یه پسر، سالم از ماشین بیرون می‌آن که بعدا معلوم می‌شه، محمود، خانم و پسرش بودن. به سراغ ماشین می‌رن و می‌بینن که برادر دیگه یعنی احمد، خانم و پسرش همونجا تو ماشین فوت کردن! حال واقعیت قضیه از این قراره که قبل از حرکت در کاشمر، محمود و خانوادش با احترام از زیر قرآن می‌گذرن ولی وقتی مادرخانم احمد قرآن کریم و می آره که احمد و خانوادش از زیر قرآن رد بشن، احمد نعوذبالله به قرآن بی‌احترامی کرده و قرآن کریم و هل داده و می‌گه: این خرافات دیگه چیه؟ از زیر قرآن رد نمی‌شه به تبع اون، خانم و پسرش هم از زیر قرآن رد نمی‌شن! مطلب غم‌انگیزتر این‌که خانم احمد، بچه‌ی توراهی داشته که متاسفانه اون هم از بین می‌ره! پدرشان می‌گه: کاش حداقل یه بچه‌ی احمد، می‌موند تا چراغ خونش روشن بمونه ولی افسوس!!!!
🎭نمونه برای تحریک احساس با خاطره موضوع: یاری شهید پس از شهادت شهید احمد مختاری می گوید: روز آخری که با هم صبحانه می‌خوردیم، شهید محمدعلی بلبلیان، خاطره‌ای از پاتک شب قبل برایم تعریف کرد و ‌گفت: هنگام تعویض پست نگهبانی به نظرم رسید درتاریکی، عراقی‌ها دارند به ما نزدیک می‌شوند. چون شب بود برای اطمینان بیشتر، چند تیر شلیک کرده ناگهان دیدم از چند متری ما شروع به تیراندازی کردند. برادر حسین عرب، رفت بقیه‌ی بچه‌ها را خبردار کند. چون به تنهائی‌ آن‌هم شبانه، پشت تیربار بودم وعراقی‌ها هم خیلی نزدیک شده بودند، کمی وحشت کردم که در این موقع، احساس کردم شهید معصوم معصومیان کنارم ایستاده، می‌گويد: "بلبل بزن" و من ترسم ریخت، با قدرت تمام، به کمک سایر رزمنده‌ها عراقی‌ها را عقب زده و اکثر آنها را به هلاکت رساندیم‌، لازم به ذکر است، شهید معصومیان فرمانده‌ی شهید بلبلیان بود که دو روز قبل به شهادت رسیده‌ بود.
🎭 نمونه برای تحریک احساس با شعر موضوع: فضای مجازی تو این دنیای مرموز مجازی که نه پیداست کی دزده کی قاضی کامنت و لایک و پست و چسب بینی تو هر برنامه مجبوری ببینی کبوتر با کبوتر چیپس با ماست دروغ می‌گه طرف خوشکل‌تر از راست ما عاشق سینه‌چاك وایبر هستیم بیمار موبایل و كامپیوتر هستیم از عالم واقعی به دنیای مَجاز انبوه‌ترین قوم مهاجر هستیم یك عدّه‌ی‌مان همیشه حاضر، فعّال یك عدّه فقط ساكت و ناظر هستیم كار همه‌ی ماست فقط وب‌گردی خالی شده از خودیم، كاور هستیم ما زنده به آنیم كه با نت باشیم نان هم برسد شاكر و چاكر هستیم https://eitaa.com/ahasan_1369
🔰کانال «محفل تبلیغی معارج» محفلی برای مبلغان گرامی جهت دسترسی به : معارج را دنبال کنید: https://eitaa.com/ahasan_1369
🎭 نمونه برای تحریک احساس با لطیفه و طنز موضوع: تعریف و تمجید جوانی به نزد حکیمی رفت تا از زبان‌ درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد! حکیم گفت: بابت هر کاری که زنت برایت انجام می‌دهد از او تعریف و تمجید کن! هنگام شام، زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمه‌ای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف ‌کردن و گفت: تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده‌ام. زن گفت: زهرمار بخوری، کارد به شکمت بخوره، چندین سال برایت غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی، حال که خواهرت برای اولین بار غذا برایمان فرستاده، تعریف و تمجید می‌کنی! و اینطور مرد به فنا رفت. https://eitaa.com/ahasan_1369
🎭 نمونه برای تحریک احساس با شعر موضوع: صله رحم رو بپرسیدن بر خویشان خویش تاکه گردد مدت عمر تو بیش هرکه گرداند ز خویشاوند رو بی‌گمان نقصان پذیرد عمر او هرکه او ترک اقارب می‌کند جسم خود قوت عقارب می‌کند گرچه خویشان تو باشند از بدان بدتر از قطع رحم چیزی مدان هرکه او از خویش خود بیگانه‌شد نامش از روی بدی افسانه‌شد
🎭 نمونه برای تحریک احساس با مناجات موضوع: مناجات با خدا در بهترين روزهای عمر شهيد عباس ربانيان در یکی از دست‌نوشته‌هایش چنین مناجات می‌کند: چند روز است که می‌خواهم بنویسم؛ نمی‌دانم چه بنویسم که دلم درد دارد و نمی‌دانم دردم چیست؟ خدایا! تو را به مقربان درگاهت، قسمت می‌دهم که ما را خالص گردان. و ما را از شایستگان درگاهت قرار بده. زندگی ‌پررنج را در بی‌ایمانی می‌دانم. که رنج بی‌ایمانی، ‌بالاترین رنج‌هاست. خدایا! قصد قربت کردم با انبوه ناراحتی‌های جسمی و روحی.خدایا! قصد شهادت کردم با انبوه گناهان که همه شاهد بر روسیاهیم هستند. خدایا! زبانم را گویا گردان تا آنچه در دلم هست بر روی کاغذ آورم. خدایا! دستم با عملی که کرده‌ام گاه‌گاهی ‌درد می‌گیرد. می‌ترسم از مسئولیتی که بر عهده‌ی من می‌گذارند، برنیایم. پروردگارا! فقط تو کمکم کن. در این دوره وظیفه‌ی ما چیست؟ اولین وظیفه، خودسازی است که انسان فقط به خاطر خدا بجنگد و نه به خاطر دیگری. خدایا! مرا و یاران و همسنگران را به راه راست، هدایت کن. بله حالا به معنی جهاد اکبر پی‌می‌بریم که چقدر مقدس است. واقعا جنگِ روبرو با دشمن، جهاد اصغر است و جهاد با نفس، جهاد اکبر. خدایا! تو را به مقربان درگاهت، قسمت می‌دهم که ایمان ما را همراه با عمل قوی‌گردان. ما را از ریا و خود نمایی‌ برحذردار و مسئولیت‌هایی که بر هر عضو من داده‌ای؛ توفیق انجام مسئولیت‌ها را بده. راستی زندگی‌ به چه دردی می‌خورد اگر انسان هدف نداشته باشد، مثل حیوان بخورد و بیاشامد... . و چه لذت‌بخش است، زندگی ‌با خدا بودن و هدف داشتن. خدایا! بر ما بندگان گنه‌کار منت‌گذار و نعمت شهادت را بر ما ارزانی‌دار تا شاید خون ما، کفاره گناهانمان گردد.
🎭 نمونه برای تحریک احساس با شعر موضوع: آزمایش و امتحان آزمودی بنده را تا این‌كه او خالص از تقوا شود ناب ونكو تا ببینی صدق وكذب بنده را آن دلِ از عشق خود،آكنده را آزمودن از برای این‌كه ما خود ببینیم تا كجاییم با خدا گفته‌ایم:«آمَنْتُ بالله» با زبان صدق آن با امتحان گردد عیان این‌كه در دنیا بگیری نعمتی یا دهی بیش از نیازم رحمتی هردو این را بهر سنجش می‌دهی چون قبولت گردم ارزش می‌دهی گه به فقر و گه به ثروت،گه به جان گه به فرزندان واهل وخانمان هر كه را قُرْب تو بیش است، بیشتر آزمودی باغمی دِل‌ریش‌تر وَر شَوم مردود در این امتحان باز می‌گیری تو دستم را نهان
🎭 نمونه برای تحریک احساس با شعر موضوع: تفکر، هدف از خلقت روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم مانده‌ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم کیست در دیده که از دیده برون می‌نگرد یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم می وصلم بچشان تا در زندان ابد به یکی عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم این‌جا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم تو مپندار که من شعر به خود می‌گویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
🎭 نمونه برای تحریک احساس با مناجات موضوع: مناجات امام خامنه ای با امام زمان یک خطاب آخرى هم عرض کنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقیهاللَّه (ارواحنا فداه): اى سید ما! اى مولاى ما! ما آنچه باید بکنیم، انجام میدهیم؛ آنچه باید هم گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلى دارم، جسم ناقصى دارم، اندک آبروئى هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه‌ى اینها را من کف دست گرفتم، در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ اینها هم نثار شما باشد. سید ما، مولاى ما، دعا کن براى ما؛ صاحب ما توئى؛ صاحب این کشور توئى؛ صاحب این انقلاب توئى؛ پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعاى خود، با حمایت خود، با توجه خود، پشتیبانى بفرما.