eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
389 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
490 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سالن مطالعه
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 | قلک‌های درآمدزایی پزشکان! ♨️ مجموعه موشن گرافیک ؛ در چند قسمت به بررسی وضعیت زیبایی‌های آمریکا! می‌پردازد. 🔶 قسمت اول | این ۳ دقیقه و ۴۷ ثانیه مستند همراه با گرافیک فوق‌العاده را ببینید. _____________ 🔷 جهت دریافت نسخه باکیفیت به آپارات سعداء مراجعه فرمایید: https://www.aparat.com/playlist/608684 _____________ 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت چهل و هفتم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/477 فصل چهارم نبرد تا آزادی خرمشهر(۷) تا سه ساعت راه می‌رفتم. میان دشت، مجروحان زیادی را دیدم که هر کدام به سمتی می‌رفتند. راه را گم کرده بودم. گاهی سراب می‌دیدم. تشنگی سراغم آمد. دیگر توان حرکت نداشتم. تانکی را دیدم که یک کلمن آب روی آن بود. چشمم مبهوت کلمن آب شد. با خودم گفتم: "حتی اگر تانک عراقی باشد، به قیمت اسارت می ارزد." نزدیک شدم. کسی دور و برم نبود. به سختی از تانک بالا رفتم. در کلمن را باز کردم. تا نصف آب داشت. تمام آن را برگرداندم روی سر و صورتم و مقداری از آن را خوردم. ناگهان خدمه تانک از داخل برجک بالا آمد و گفت: "اخوی چه کار می‌کنی؟" نمی‌دانم جوابش را دادم یا ندادم. از هوش رفتم. خودم را در پست امداد دیدم. کسی بالای سرم با قلم و کاغذ ایستاده بود و می‌پرسید: "کدام تیپ و گردان هستی؟ گفتم: "تیپ ۲۷ محمد رسول الله گردان مسلم بن عقیل" حتما او سوال‌های بیشتری پرسید و من جواب دادم اما چیزی یادم نیست. صدای بال‌های هلیکوپتر بیدارم کرد. هلیکوپتر شنوک بود و آمده بود برای حمل مجروح. آنها که دست و پا داشتند گوشه و کنار هلیکوپتر نشسته بودند و عده‌ای که وضعشان وخیم بود روی برانکارد. هلیکوپتر یک دفعه بلند شد، اما به کجا؟من که نمیدانستم. طوری بلند شد که از ۵۰ مجروح داخل آن عده‌ای بالا آوردند. خلبان هلیکوپتر را معلق نزدیک زمین نگه داشت نه بالا می رفت و بر زمین نشست. فقط بالا و پایین می‌شد. هواپیماهای عراقی بالای سرش می‌چرخیدند که او را شکار کنند. بعد از دقیقه‌ای عده‌ای صلوات فرستادند و هلیکوپتر اوج گرفت و بعد از کمتر از یک ساعت، جایی نشست. بندر ماهشهر. داخل یک سالن پر از تخت بود و سرم و انبوه مجروحانی که تعدادی از آنها همانجا از شدت جراحت شهید می‌شدند. کنار تخت من، قیافه‌ای آشنا آمد. احمد بابایی بود فرمانده گردان مالک اشتر. او هم مرا شناخت. تن هر دومان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا درمان کردند. بابایی آهسته گفت: "میای فرار کنیم؟" گفتم: "کجا؟" گفت: "خط" اسم خط که آمد یاد حبیب افتادم. او هم مجروح شده بود. خیلی جدی گفتم: "می‌آیم. اما چطوری؟" پشت سر او راه افتادم. رفتیم داخل یکی از همان هلیکوپترهای شنوک که مجروح آورده بود و نشستیم یک گوشه. ناگهان خدمه هلیکوپتر آمد و وقتی ما را با لباس بیمارستان دید با عصبانیت گفت: "شما اینجا چه کار می‌کنید؟" بابایی جواب داد: "من فرمانده گردان هستم. باید برگردم خط پیش نیروهایم. گفت: "هر که می‌خواهی باش! ما وظیفه نداریم شما را ببریم. دعوای بابایی با خدمه بالا گرفت اما نتیجه نداشت. از هلیکوپتر پیاده شدیم... اما به جای رفتن به سوله‌های بهداری، رفتیم به سمت دژبانی که باز هم لو رفتیم." ناچار همان جا ماندیم. بعد از نماز صبح، بابایی گفت: "پاشو!" ... ◀️ ادامه دارد ... هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوش‌لفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
دلیل دوستی و دشمنی شما چیست؟ 🖌 حضرت (ع) فرمود: هر که دوستی اش بر اساس دین نیست و دشمنی اش بر اساس دین نیست، اصلا دین ندارد. 🖌 عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كُلُّ مَنْ لَمْ يُحِبَّ عَلَى الدِّینِ وَ لَمْ يُبْغِضْ عَلَى الدِّینِ فَلَا دِینَ لَهُ . 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۹۳ روایة: ۱۶ @hadith_daily
هدایت شده از ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا بازار ما اینطوریه و بازار کفار اونطوری؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجروح رو کنار جاده رها می‌کنی تا از خونریزی بمیره ⁉️😳 به نهضت آمرین بپیوندید👇 http://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda این پیام را منتشر کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سالن مطالعه
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 | ققنوس وال استریت ♨️ مجموعه موشن گرافیک ؛ در چند قسمت به بررسی وضعیت زیبایی‌های آمریکا! می‌پردازد. 🔶 قسمت دوم | این ۵ دقیقه و ۱۵ ثانیه مستند همراه با گرافیک فوق‌العاده را ببینید. _______ 🔷 جهت دریافت نسخه باکیفیت به آپارات سعداء مراجعه فرمایید: https://www.aparat.com/playlist/608684 __________ 🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت چهل و هشتم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/479 فصل چهارم نبرد تا آزادی خرمشهر(۸) این بار مثل کسانی که از زندان فرار می‌کنند به سمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست‌هایم را که سالم بود قلاب کردم و بابایی از دیوار بالا رفت. بابایی هم با همان یک دست سالمش مرا با آن زخم باز بالا کشید. افتادیم آن طرف دیوار. رفتیم تا جایی که عرب دشداشه‌پوش و چفیه به سری دلش برای ما سوخت و ما را تا شادگان برد. از آنجا هم سوار یک مینی‌بوس شدیم و به دارخوین رسیدیم. در مسیر دیدم احمد بابایی خیلی ساکت است، پرسیدم: "برادر بابایی! خیلی در فکری!؟" - آره! از تهران بهم زنگ زدند و گفتند؛ خدا بهت یک دختر داده. - پس میخواهی از دارخوین بروی تهران!؟ - نه! می‌روم خط. - اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط سخت و بچه‌ات!!!؟... حرفم را برید و گفت: "تکلیف من اینجاست! آزادی خرمشهر از بچه من مهم‌تر است." او هم مثل حبیب حرف می‌زد و مثل او دوست‌داشتنی بود. فقط لهجه شان فرق می‌کرد اما ایده و افکارشان کپی هم بود. از دارخوین با یک تویوتا به انرژی اتمی رفتیم. اول باقر سیلواری را دیدم. - خوش‌لفظ خودتی!؟ مگه تو شهید نشده‌ای!؟ اسمت توی لیست مفقودالاثرهاست. - می‌بینید که سر پایم. از حبیب چه خبر!؟ - حبیب هم زنده است اما مجروح! آوردنش عقب. - الان کجاست؟ می‌خواهم ببینمش - برای ادامه عملیات در گرم‌دشت دوباره برگشت خط - آقاباقر! سرنوشت کانال گرمدشت چی شد؟ - خیلی شهید دادیم. آن قدر که وقتی برگشتیم شهدا را با کمپرسی برگرداندیم اما دوباره به شکل معجزه آسایی خط به دست ما افتاد و حالا هم حبیب رفته شناسایی برای ادامه از همانجا با کمک گردان مالک. حبیب مظاهری و احمد بابایی به خط رفته بودند که بابایی با اصابت یک موشک آرپی‌جی درجا شهید می‌شود و حبیب ترکش می‌خورد. این بار از سرش. البته تا مدت‌ها خبری از حبیب نبود. همه فکر می‌کردند او هم شهید شده است. اسم او هم در آمار شهدا آمده بود اما بعد از یک هفته بچه‌ها او را با سر باندپیچی شده دیده بودند و این سومین مجروحیت او طی یک هفته عملیات برای آزادی خرمشهر بود... ◀️ ادامه دارد ... هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوش‌لفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308