هدایت شده از امیرحسین ثابتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه خودم را مدیون آیت الله مصباح میدانم به هزار و یک دلیل.
یک علتش یاد دادن همین حدیث از "امام باقر علیه السلام" به صورت واقعی و عینی است. حدیثی که اگر به آن ایمان داشته باشیم و به آن عمل کنیم، اثرات شگفت انگیزش را میبینیم.
میلاد امام باقر علیه السلام مبارک
عضو کانال شوید 🔻
https://eitaa.com/joinchat/1844903939C0e8d01846b
هدایت شده از روشنگری
مدرسهای که آقای میثم خامنهای،فرزند رهبر انقلاب درس میخواندند،معلم از دانشآموزان میخواهد که مقوایی برای درس ریاضی تهیه کنند و این رسمی که در تصویر میبینید را روی آن ترسیم کنند و به مدرسه بیاورند
ایّام جنگ بود و کمبود اقلام؛ مقوا هم به راحتی پیدا نمیشد لذا آقای خامنهای،رییس جمهور وقت یک پاکت مقوایی که آنزمان به جای کیسه نایلونی برای خرید میوه و اقلام استفاده میشد را باز میکنندو برای انجام رسم به فرزندشان میدهند و این جمله را خطاب به معلم روی آن مقوا مینویسند:
آموزگار محترم!مقوا نداشتیم،من به میثم و دیگر بچهها گفتهام از این کاغذها که باید دور ریخته میشد استفاده کنند. لطفا مؤاخذه نکنید بلکه تشویق هم بفرمائید. #سیدعلی_خامنهای
● به روایت آقای سادات اعلایی؛ معلم دبستان علوی تهران
✍️ امینی آزاده🇮🇷
🆘 @Roshangari_ir
🕊 ble.ir/roshangari_ir
هدایت شده از روشنگری
گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عج) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ🌷
✍️ م • ر• یوسفی 🇮🇷☫🇮🇷
🆘 @Roshangari_ir
🕊 ble.ir/roshangari_ir
هدایت شده از طلبه پیاده🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلقلک عقل
هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
🔰هو الشافی
🔶 ضمن تشکر از محبت بسیار زیاد و دعای خیر دوستان و همراهان که جویای احوال استاد عزیز #حجت_الاسلام_راجی هستند؛
به اطلاع می رساند که به خاطر فشار کاری بسیار زیاد حال عمومی استاد کمی مساعد نیست و احتیاج به استراحت و طی مراحل درمانی مختصری دارند.
🔷 بحمدالله جای #هیچ_گونه_نگرانی_نیست
ضمن طلب دعای خیر از همه مومنین که یقینا برای ایشان و همه موثر است، تقاضا میکنیم برنامه خود مبنی بر درخواست گفتگو و جلسه با ایشان را به مدتی بعد موکول نمایید.
ضمنا کلیه جلسات ایشان نیز تا اطلاع ثانوی لغو شده است.
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
🔰 #توئیت | #شرمنده_لطف_مردم
🔹 توئیت #حجت_الاسلام_راجی در رابطه با بیماری ایشان
💢 #توجه: بیماری بجز علتی که توسط پزشکان بیان شد، هیچ دلیل دیگری ندارد
آدرس صفحه حجت الاسلام راجی در ویراستی(توئیت فارسی) 👇
https://virasty.com/H_raji
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
در راه دین
درمسیر دین حق آگاه باش
پیرو دین رسول الله باش
دین حق را کن برادر جستجو
تا بیابی در دو دنیا آبرو
آبرویت در ره دین خداست
هر که در این ره بود با مرتضاست
دین حق یعنی که آقا می شوی
پیرو و در راه مولا می شوی
دین حق دین تمام انبیا
دین حق از ابتدا تا انتها
دین حق را تو بیاموز از ولی
نا که گردی در دو دنیا منجلی
زندگی با دین حق معنی شود
هرکه دین دار است او آقا شود
دین به معناي اطاعت از خدا
از تعلق های دنیایی جدا
دین به معناي اطاعت از ولی
در مسیر رهبرت سید علی
دین به معنای محبت با همه
پیرو راه علی و فاطمه
دین تو را امر به احسان می کند
پیروی از راه قرآن می کند
دین به تو عزت دهد این را بدان
این حقیقت را تو از قرآن بخوان
دین تورا آقای عالم می کند
پیروی از دین خاتم می کند
دین به تو درس توکل میدهد
درس ایمان و توسل می دهد
قدرتی حرفی بزن در راه دین
تا شوی با اولیا تو همنشین
شاعر : حجت الاسلام قدرتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷❤️ سلام زیبای یک برادر بحرینی به امام خامنه ای
#امام
#لبیک_یا_خامنه_ای
هدایت شده از سالن مطالعه
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت دوم
با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد:
«از همه مهمتر! این پسر سوریهای عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!»
از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید
به رویم خندید:
«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برای من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم
برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت.
صورتم به سمتش چرخید
دلبرانه زبان ریختم:
«خب تشنمه!»
و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد:
«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد،
دستم را رها نمیکرد
با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید.
در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد
پُر از حرف بود
شمرده شروع کرد:
«نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونوادهات رو زدی!»
و این منصفانه نبود
بین حرفش پریدم:
«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد:
«زینب خانم! اسمت رو هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین!؟»
از طعنه تلخش دلم گرفت
بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد:
«چادرت رو هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»…
بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند
با همان جدیت به جانم افتاده بود:
«تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و بهخاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگیات بودم چه نبودم!»
من آخرین بار خانوادهام را در محضر و سر سفره عقد با سعد دیده بودم
اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود.
شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده
با فندک جرقهای زد و تنها یک جمله گفت:
«مبارزه یعنی این!»
دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد ...
... ترسیدم.
مچم را رها کرد،
شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد:
«بخور!»
گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید
فهمیده بود دیگر تمایلی به این شبنشینی عاشقانه ندارم
دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد
همین که مقابل صورتم گرفت، بوی بنزین حالم را به هم زد.
صورتم همه در هم رفت
دوباره خنده مستانه سعد بلند شد
وحشتزده اعتراض کردم:
«میخوای چیکار کنی؟»
دو شیشه بنزین
و فندک
و مردی که با همه زیبایی و عاشقیاش دلم را میترساند.
خنده از روی صورتش جمع شد،
شیشه را پایین آورد
باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر کرده باشد
با عصبانیت صدا بلند کردم:
«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟»
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7343
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از فقه و احکام رهبری (leader.ir)
📚 وفای به عهد و نذر
💠 سؤال: کسی عهد یا نذر کرده است که چنانچه گناهی کند، روز بعد روزه بگیرد در این صورت اگر عمداً گناه کند ولی روز بعد به سفر ضروری یا غیر ضروری برود، تکلیفش چیست؟
✅ جواب: رفتن به مسافرت گرچه غیر ضروری باشد، اشکال ندارد اما باید قضای روزه را بگیرد.
#احکام_عهد #احکام_نذر #تخلف_از_نذر
🆔 @leader_ahkam
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews759797104121484952184552.pdf
10.85M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ سهشنبه
۴ بهمن ۱۴۰۱
۲ رجب ۱۴۴۴
۲۴ ژانویه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 چند نکته در یک کلیپ/ برخورد خانم چادری با بیحجاب ها
📌نکته ی اول این است که حقیقتا همین یک ذره حجابی هم که مردم دارن، فقط به خاطر این هست که نمی خوان بی حجاب باشن و الا عملا کسی مانع جدی نیست.(البته در بعضی شهرها مثل تهران. در قم عزم مسئولین جدی است)
📌 نکته ی بعدی اینکه اگر ما کلام رهبری رو تبیین نکنیم. شیاطین دست به کار می شوند و حق و باطل را با هم می آمیزند.( مانند این خانم که نص صحبت را تفسیر به رای می کند.)
📌 نکته ی بعدی این که این خانمی که درحال تبیین، دعوت به خیر و تواصی است قطعا بنابر این ۱۰۴ سوره آل عمران جزو رستگاران هست.( ولتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون)
✍ امر به معروف را شوخی نگیریم. واقعا تنها راه نجات ما از این وضعیت همین دو واجب است.
#طورسینا
@tore_sina
https://eitaa.com/joinchat/911081556C963c6f7595
هدایت شده از قم 025 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹توزیع ۴۰۰۰ پرس قرمه سبزی
به مناسبت شهادت امام هادی🏴
زمان :امشب ساعت ۱۹
مکان :زنبیل آباد کوی ۳۵
هدایت شده از بدون سانسور اردبیل
⭕مقایسه جالب رأی دهندگان به ربع پهلوی و رأی دهندگان به فینال عصر جدید و خنداننده شو.....😆
#وکالت
#لبیک_یا_خامنه_ای
⏰️ مسافر ۱:۲۰
@mosafere_yeko_bist
┅══🍃✼🇮🇷✼🍃══┅
هدایت شده از بدون سانسور اردبیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠چرا نماز ۱۷ رکعته؟
🗣کی به کیه Irani_91@
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
🇮🇷 مسافر ۱:۲۰
@mosafere_yeko_bist
@mosafere_yeko_bist
┅═══🍃✼🇮🇷✼🍃═══┅
هدایت شده از سالن مطالعه
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت سوم؛
بوی تند بنزین روانیام کرده بود
همانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید:
«حالا فهمیدی چرا میگفتم اون روزها بچه بازی میکردیم؟»
فندک را روی میز پرت کرد،
با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند:
«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!»
گونههای روشنش از هیجان گل انداخته بود
این حرفها بیشتر دلم را میترساند
مظلومانه نگاهش کردم
ترسم را حس کرده بود
به سمتم خم شد،
دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد:
«من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! "بنعلی" یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! "حُسنیمبارک" فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز "ناتو" با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار "قذافی" هم دیگه تمومه!»
میدانستم برای سرنگونی بشّار اسد لحظهشماری میکند و اخبار این روزهای سوریه هواییاش کرده بود
نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد:
«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه! حالا فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!»
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد،
دوباره احساس مبارزه در دلم جان میگرفت
با لبخندی فاتحانه خبر داد:
«مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!»
با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانهاش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم
نمیدانستم از من چه میخواهد
صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد:
«من میخوام برگردم سوریه…»
یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم
قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم:
«پس من چی!؟»
نفسش از غصه بند آمد
صدایش به سختی شنیده میشد:
«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!»
کاسه دلم از ترس پُر شده بود
به هر بهانهای چنگ میزدم
کودکانه پرسیدم:
«هنوز که درسمون تموم نشده!»
نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم
از جا پرید و عصبی فریاد کشید:
«مردم دارن دستهدسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟»
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7377
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee