هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب شاپور بختیار نخست وزیر شاه به کسایی که میگن زمان پهلوی ایران داشت ژاپن میشد و از این حرفا ... 😂
بفرستید برای کسایی که میگن زمان شاه همه چی خوب بود :)
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طرف میره زنش رو تو حمام میکشه، اصلا به روی خودمون نمیاریم!
#مناظره کامل:
Roshangari.ir/video/70235
🆘 @Roshangari_ir
🔜 Rubika.ir/roshangari_ir
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews759797104121494948185555.pdf
12.51M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یا قَاضِیَالحَاجَاتِ
امروز؛ دوشنبه
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
۸ رجب ۱۴۴۴
۳۰ ژانویه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
✅ از جاسوس یقه دیپلمات و پیشانی پینه بسته تعجب کردید؟
شاید بعضیا یادشون نمیاد یک همجنسگرای ایرانی الاصل با نفوذ در حوزه نجف تا سطح اجتهاد پیش رفت! آنجا سید و مجتهد شد و به ایران آمد و در امتحان ورودی خبرگان هم قبول شد! حتی در لیست انتخاباتی بعضی از جناح های سیاسی قرار گرفت اما سال ۱۳۹۴ در دقیقه نود شناسایی و دستگیر شد...
☑️ نامش سید سعید جلیلی چوبتراش معروف به "سعید آلمحمد" بود !!!
🇬🇧 چوب تراش یک جاسوس انگلیسی بود که تلاش داشت به مجلس خبرگان ایران نفوذ کند. وی با آموزش هایی که در سازمان های جاسوسی انگلیس به ویژه در MI6دیده بود، توانست در نجف تا درجه اجتهاد هم پیش برود.
🤔 به نظر شما چندتا "چوب تراش" در سازمان ها و نهادهای دولتی داریم!؟
📡 #آنتی_نفوذ/ عضویت👇
https://eitaa.com/antinofooz
هدایت شده از سالن مطالعه
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت هشتم؛
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم
هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید.
کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم،
زخم شانهام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود.
بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم:
«نازنین!»
درد از روی شانه تا گردنم میکشید،
بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است.
به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم
نمیفهمیدم کجا هستم
با نگاهم مات چشمان سعد شدم
پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند.
ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد.
میدید رنگم چطور پریده
با یک دست دلش آرام نمیشد، با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت:
«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد قیلوقال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود
با نفسهایی بریده پرسیدم:
«اینجا کجاس؟»
با آستینش اشکش را پاک کرد
انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد
نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد:
«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم
فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمری آورده است
باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد
قلب نگاهم شکست
عاشقانه التماسم کرد:
«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد:
«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!»
نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند
لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد:
«تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان نماد مخالفت با بشار اسد شده!»
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7594
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از طلبه پیاده🇵🇸
چطوریه تا نوبت خوشون میشه یاد خدا و پیغمبر و مهربانی و انسانیت می افتن ولی وقتی به نفعشون نیست از حبوان هم کمترن؟!
نوبت پهلوی که شد یک مرتبه غیرتی شد؟