eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
373 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روزی یک حدیث🇵🇸
📎 معنای حسن ظن به خدا 🖌 شنیدم حضرت ع فرمود: حسن ظن به خدا این ست که: به غیر خدا امیدوار نباشى و جز از گناهت نترسى. ~~~~~~~~ 🖌 سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ حُسْنُ الظَّنِّ بِاللَّهِ أَنْ لَا تَرْجُوَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا تَخَافَ إِلَّا ذَنْبَكَ . ـــــــــــــــ 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۱۶ روایت ۴ @hadith_daily
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews759797104121494949185555.pdf
10.67M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ یا اَرحَمَ‌الرَّاحِمِینَ امروز؛ سه‌شنبه‌ ۱۱ بهمن ۱‌۴۰۱ ۹ رجب ۱۴۴۴ ۳۱ ژانویه ۲۰۲۳ تمام صفحات 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدنش خالی از لطف نیست 👌🏻 🇮🇷جهاد تبین
📷 ‏خانم کناری‌دیل ، ۱۷۵ دقیقه با دستای بسته شنا کردی؛ اما برا هیچکدوم از مدعیان حقوق زن مهم نبودی و تو هیچ رسانه‌ای برات سوت و کف نزدند چون نیت کرده بودی به عشق شهدای غواص رکورد ثبت کنی! 👏 @iransiasat_ir👈
14.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چرا پیرو ولی فقیه شدم؟ ♦حرف ‌های شنیدنی مهران رجبی در یادواره شـهدای مسجد پنبه چی
♦️‏دختره با سهمیه پدر جانباز ۷۰ درصد رفته دانشگاه دولتی درس خونده، داروخانه زده، ‎کشف حجاب کرده، حالا هم که بهش تذکر دادن، بیمار رو از داروخانه پرت می‌کنه بیرون!!! 🔹چقدر وقیح شدن این‌ها «🇮🇷Atena_Mim » ‌ 🆔 @pasdarenghelab🔜 پاسدار انقلاب 🆔 @pasdarenghelab🔜 پاسدار انقلاب
هدایت شده از طلبه پیاده🇵🇸
این پوسترهای چهل حدیث رو که از کودکی دیده ایم و بزرگترها از جوانی دیده اند که یادتون هست کار آقایی به نام هادی موحدی هست دوستان ایشان به پاس حدود نیم قرن در خدمت احادیث بودن فردا چهارشنبه برای ایشان بزرگداشت برگزار کردند می توانید با شرکت خود در هر چه با شکوه تر برگزار شدن این بزرگداشت سهیم باشید. 🗓 تاریخ و مکان محفل گرامی داشت حاج آقا هادی موحدی: چهارشنبه، 12 بهمن، ساعت 10:30 قم، بلوار ۱۵ خرداد، انتهای شهرک جهاد، مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، تالار شیخ صدوق
هدایت شده از سید حسن فاطمی
. . تاریخ و مکان محفل گرامی داشت حاج آقا موحدی: چهارشنبه، 12 بهمن، ساعت 10:30 دارالحدیث، تالار شیخ صدوق
📚 📿✨📚📿✨📚📿✨📚📿✨📚 لبیک یا مهدی 📚 📿✨📚📿✨📚📿✨
هدایت شده از سالن مطالعه
۲   قسمت نهم؛ با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم: «تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد: «هسته اولیه انقلاب تو درعا تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» از اخبار بی‌خبر نبودم می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم: «این چند ماه، همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت حرفم نیمه ماند رنگ مرگ را در صورتم می‌دید از جا پرید اگر او نبود از ترس تنهایی جان می‌دادم به التماس افتادم: «کجا میری سعد؟» کاسه صبرم از تحمل اینهمه وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید همین گریه بیشتر آتشش می‌زد به سمت پرده رفت و یک جمله گفت: «می‌رم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای این همه شکستگی‌ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یک‌سره کند بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید: «برای کی جاسوسی می‌کنی ایرانی؟»… دیگر درد شانه فراموشم شد فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد با چشمان وحشتزده‌ام دیدم خنجرش را به سمت صورتم می‌آورد نفسم از ترس بند آمد شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند: «زینب!» احساس می‌کردم فرشته مرگ به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده! پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد: «زینب!» قدی بلند و قامتی چهارشانه خیره به این قتلگاه تنها نگاه‌مان می‌کرد با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند مچ این قاتل سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان وحشی‌اش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود به دفاع از خود عربده کشید: «این رافضی واسه ایرانی‌ها جاسوسی می‌کنه!» ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7632 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee