816.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌼🍃
✍زن بودن
قصه ی بی انتهای قدرت در میان اشک هاست
چون یاد گرفته ای که در سخت ترین روزها
بایستی و باز هم زندگی را بسازی🧡
🍃🌼🍃
لینک کانال و آیدی ادمین یاس👇
@AAddmiiiinn
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
05 - 05.mp3
زمان:
حجم:
455.8K
*🍃🍃🍃🌼🍃
خواهریا شبها قبل از خواب خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
🍃🍃🍃🌼🍃
🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ عماد رفت و قبل از رفتن گفت یکی رو میفرستم دورادور خونه رو زیر نظر داشته ب
#در_جستجوی_آرامش
#گلاویژ
صبح باصدای زنگ گوشیم ازخواب بیدارشدم!
عماد بود..
_الو سلام...
_سلام خوابالو خواب بودی؟
درحالی که خودمو توی تختم کش میدادم گفتم؛
_اوهوم.. صبح بخیر!
_صبح شماهم بخیر.. من فکرکردم الان چمدون به دست منتظرمن نشستی!
زودباش بیا پایین من پایینم!
بااین حرفش مثل فنر توجام نشستم و گفتم:
_دم دری؟ چه بی خبر؟ من آماده نشدم که! مگه قرارنبود ساعت ۱۰ بیای؟
_ساعت ده وچهل دقیقه اس خانوم خوش خواب!
باچشم های گرد شده به ساعت نگاه کردم و متوجه شدم طبق معمول توی اوج خواب بودم و صدای آلارام گوشیمو نشنیدم!
_نمیخواد آماده شی بدون آرایشم قبولت داریم بانو! بدو یه چیزی تنت کن بیا پایین صبحونه تو راه میخوریم!
ازجام بلند شدم و همزمان که به طرف سرویس بهداشتی میرفتم گفتم؛
_باشه پس پنج دقیقه صبرکن لباس بپوشم بیام!
_بدو عشقم بدو که خیلی دیرشده! ساعت پنج عصر یه قرار مهم دارم!
گوشی رو قطع کردم و به سرعت دست و رومو شستم و توی آینه به خودم نگاه کردم!
با این قیافه چطور برم آخه.. چشم هام بخاطر گریه دیشب متورم شده بود و به زور باز میشد..
آرایشم روی این چشم ها کار ساز نیست!
بیخیال لنزهم شدم و گذاشتمش توی کیفم و باعجله مشغول آماده شدن بودم که بهار گفت:
_حالا چرا اینقدر عجله میکنی!
به این کارش که توی خواب یه دفعه حرف میزنه عادت داشتم دیگه نترسیدم..
_خواب موندم، عماد پایین منتظرمه میگه عجله داره!
_مگه ساعت چنده؟
_نزدیک به یازده! جفتمون خواب موندیم!
یه دونه زد تو سر خودش و گفت:
_خاک به سرم من ساعت ۹ قرار مصاحبه داشتم!
شالمو پوشیدم و عینک آفتابیمو روی چشمم گذاشتم و رفتم بهار رو چندتا ماچ آبدارش کردم و چمدون به دست به طرف در رفتم که بهارگفت:
_یه دونه شکلات بخور حداقل ضعف نکنی!
_چشم چشم تو کیفم دارم، خداحافظ مواظب خودت باش!
_توهم همینطور! گوشیتو در دسترس بذار نگرانم نکنی!
_چشم!
╔═🍃♥️🍃══════╗
@ajayeb_rangarangg
╚══════🍃♥️🍃═╝
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد.
فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت.
فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا و قشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید.
ثروتمند شگفت زده شد و گفت:
چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود، پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟
فقیر گفت: هرکس آنچه در دل دارد می بخشد ...!
🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دفعه سالادت رو این مدلی درست کنید🥒🍅
ما رو به دوستانتون معرفی کنید👇
🌱🌱🌱