🌈 رنگارنگ🌈
.#9 #گلاویژ _بیدارشدی؟ اقور بخیر! آره ازدیشب نخوابیدم! بادیدن چادرم خندید وگفت: _هرکی تورو تواین چا
*#گلاویژ
#10
تا اومدن بهار خودمو با چت کردن توی فضای مجازی سرگرم کردم..
برخلاف ظاهر آرومم کودک درون خیلی شیطون و بازیگوشی داشتم...
توی گروه چت بودم که اسم منو قلب تپنده گروه گذاشته بودن و تامن نمیرفتم کسی چت نمیکرد و همین که میرفتم سروکله ی همه پیدا میشد..
داشتم بابچه ها چت میکردم که متوجه شدم بهار اومد..
باهاشون خداحافظی کردم و با اشتیاق و البته دلشوره زیاد به طرف بهار رفتم..
_سلام!
_سلام عزیزم
_خسته نباشی!
_خسته ام گلا... اگه بدونی امروز چقدر حرص خوردم!
_چرا؟
همزمان که به طرف سرویس بهداشتی میرفت گفت:
_با2 تا خنگ دهاتی روبرو شدم که توعمرشون دوربین به دست نگرفتن! خدا بقیه جلسه هارو بخیر کنه!
خندیدم وگفتم:
_این که چیز جدیدی نیست! فکر کردم قضیه کارمنه!
باحوله صورتشو خشک کرد و عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وگفت:
_شد یه بار بامن همدردی کنی؟
_جون من بگو بارضا حرف زدی یانه؟ قول میدم بعدش بشینم به حالت های های گریه
🌼🌼🌼🌼🌼🌼