#در_جستجوی_آرامش
#گلاویژ
#24
باخوشحالی وسایلمو جمع کردم و از شرکت زدم بیرون!
وارد آسانسور شدم و اشتباها بجای همکف دکمه ی پارکینگ رو زدم!
شیطنتم گل کرد همه ی دکمه هاشو روشن کردم وتوی هرطبقه توقف میکرد!
داشتم موهامو توی آینه مرتب میکردم که درآسانسور باز شد ویکی اومد داخل!
جدی شدم و خودمو جمع وجور کردم!
بابرگشتن مرد به طرفم یه لحظه هنگ کردم!
عماد بود.. موندم سلام بکنم یانه!
اما نه زشته باید سلام کنم هرچی باشه اون رییس منه!
_سلام!
_پس توای 2ساعته آسانسور رو مچل خودت کردی!
باحرص به دکمه های روشن نگاه کرد وادامه داد:
_این همه دکمه رو واسه چی زدی؟
ازاونجا من آدم راستگویی بودم گفتم:
_وا به من چه؟ مگه من کردم؟ منم وقتی اومدم داخل همینطوری بود! لطف کنید قبل از تهمت زدن اول مطمئن بشید کار من بوده یانه!
باحرص فقط نگاهم کرد وبه ساعتش نگاه کرد!
به دربسته آسانسور نگاه کردم ومتوجه شدم مثلا باید پیاده میشدم!!
_ای بابا اینقدر هُل شدم یادم رفت پیاده شم!
برگشت با اعتماد به نفس حرص دراری بهم نگاه کرد ویه تای ابروشو بالا انداخت وگفت:
_داشتین میرفتین به سلامتی؟
_بله.. نخیر!!!
ای خدا حالا چی بگم! نکنه واسه رضا دردسر درست کنم!
خودشو بهم نزدیک کرد وباچشم های ریزشده و موشکافانه پرسید:
_چی؟
🌼🌼🌼🌼🌼🌼