🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #26 خیلی زورم اومد.. خیلی ناراحت شدم.. حتی تصورشم نمیکردم که یه روز آبد
#در_جستجوی_آرامش
#گلاویژ
#27
احساس کردم سینی خیلی خلوته و اون شکلات های تلخ کنار فنجان کافی نیست..
یه کم توی کمد هاروگشتم اما خبری از کیک یا بسکویت نبود..
بیخیال شونه ای بالا انداختم و سینی رو برداشتم وبه طرف اتاقش رفتم!
اول در زدم و بعدش بدون اجازه وارد اتاق شدم!
مشغول چک کردن لبتابش بود و حتی سرشم بلند نکرد یه تشکر خشک وخالی بکنه!
_چیز دیگه ای لازم ندارید!
_میتونی بری!
بی تربیت بیشعور انگار با نوکر باباش طرفه!
مثل خودش سرد شدم و بدون حرف اومدم برم بیرون که صداش بلند شد!
_این چیه؟
_بله؟
_دفترنقاشی روی قهوه درست کردی؟ مگه رضا بهت نگفته من قهوه ساده میخورم! ببر عوض کن ساده شو بیار!
_اما من فکر کردم....
_اشتباه فکر کردی ببر عوض کن!
بغضم گرفت..
این چرا اینجوریه؟ اون از تشکر نکردنش اینم از نوع برخوردش!
بدون حرف اومدم سینی رو بردارم که صدای عصبیش باعث شد دستم روی سینی خشک بشه!
_دفعه دیگه با این مسخره بازی ها وقلب فرستادن ها سعی نکن پیش ببری من ازاون دسته آدم های احمق نیستم!
با نفرت بهش نگاه کردم...
کاش میتونستم همه ی قهوه رو توی صورتش بریزم و برگردم توی لونه ی خودم!!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼