🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #27 احساس کردم سینی خیلی خلوته و اون شکلات های تلخ کنار فنجان کافی نیست.
در_جستجوی_آرامش
#گلاویژ
#28
_اشتباه برداشت کردید اون فقط یه تزیین بود!
شما کافی شاپ میری قهوه هاشون تزیین شده هستن چشم داشتی به شما دارن؟
_اینجا کافی شاپ نیست وتو هم کافه چی نیستی، گفتم که رعایت کنی!
بانفرت سینی رو برداشتم که بازم صدای نحس ونکره اش بلند شد..
_ولش کن قهوه نمیخوام! منصرف شدم!
خدایا دستمو بگیر سینی رو نکوبونم توی صورتش!!
چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم!
_پس با اجازه تون من میرم!
بدون هیچ حرفی باقدم های بلند اتاقو ترک کردم!
کیفمو برداشتم و راه خروجی رو پیش گرفتم!
مشتمو توی دستم میکوبیدم وزیر لب فوش میدادم!
یعنی کارد میزدن خونم در نمیومد..
چطور میتونه اینقدر احمق باشه؟ اون همه اعتماد به نفس چطوری توی اون عوضی جا شده بود آخه؟؟؟؟
توی تمام مسیر خونه فوش وبد وبیراه دادم تا یه کم دلم آروم شد..
جلوی در خونه ماشین رضا رودیدم..
سرجام وایستادم..
نمیخواستم مزاحم باشم..
حس خوبی نداشتم به این موضوع!
به ساعتم نگاه کردم..
3ظهر بود!
عقب گرد کردم و به طرف پارک همیشگی حرکت
🌼🌼🌼🌼🌼