eitaa logo
🌈 رنگارنگ🌈
7.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8هزار ویدیو
4 فایل
من یاسم نویسنده و کانال دار👩‍💻 دور همیم مثل خواهرا🫂 به دنیای رنگارنگمون خوش اومدین😊 همه جور پستم داریم از روزمرگیام گرفته تا آشپزی سیاست فان...🤌🤌 داستانم داریم🤩😍😍 آیدی من👇 @Yass_malake
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 رنگارنگ🌈
#در_جستجوی_آرامش #گلاویژ #59 جلوی شرکت پیاده ام کرد وخودش رفت.. باحالی پرشیون و گنگ به طرف شرکت ر
دیرتر ازهمیشه یه خونه برگشتم.. بهار مثل همیشه نگرانم شده بود اما انگار به این کارم عادت کرده بود.. بهش نگفتم توی شرکت چه اتفاقی افتاده.. میدونستم رضا بهش میگه و گفتن من دیگه لازم نبود.. دلم نمیخواست هیچکس به بچه بودن محکومم کنه و سنمو به رخم بکشه! درسته که از تموم آدم های دور وبرم سنم کمتر بود اما 18 سال اونم با نوع زندگی کردن من واقعا سن کمی نبود.. بهارواسم عدس پلو درست کرده بود.. من عاشق عدس پلو بودم.. مخصوصا اگه برنجش یه ذره نرم میشد ویه کوچولو چرب وچیلی تر باشه! بالذت قاشق برنجمو توی دهنم گذاشتم وگفتم: _اصلا با این کارت خستگی روزو از تنم بیرون کردی! _جوش جونت! زیاد درست کردم فردا باخودت ببر! _آره فکر خوبیه.. چی میشه هرروز واسم غذا درست کنی دیگه اونجا الکی پول نهار ندم! باخنده گفت؛ _دیگه پررو نشو همینم نمیدونم چی شد حوصله ام کشید درست کنم! لب ولوچه مو آوزیون کردم که گفت: _بایه مزون خیلی معروف قرداد بستم.. _ع؟ جدی؟ مبارک باشه! _مرسی بهتره بگی مبارکمون باشه! باحالت گریون نگاهش کردم وگفتم: _باز میخوای منو... _آره عشقم.. چرا که نه؟!! کی از توبهتر؟ هم هیکلت خوبه هم قیافه ات! لقمه ی غذامو به زور قورت دادم.. _پس بگو! بیخودی مهربون نمیشی وغذای مورد علاقه امو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞