eitaa logo
امامت و امارت
182 دنبال‌کننده
83.8هزار عکس
46.6هزار ویدیو
4.1هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑خاطرات رهبر انقلاب از ستمشاهی! 🚨من خودم را برای آماده کرده‌ام 🔘 رهبر انقلاب : 💠 [بازجو پرسید:] شما این حرف ها را در زده‌اید؟ اشاره کرد به بعضی از حرفهایی که زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قیام . من کردم. -گفت: پس در منبر چه حرف‌هایی زده‌اید؟ -گفتم: درباره و فجایعی که در آنجا اتفاق افتاد صحبت کردم ، چون من ، ، از فجایعی که در مدرسه فیضیه گذشت، سخت متاثرم، خواستم مردم نیز بدانند که بر سر طلبه‌ها چه آمده است. شروع کرد مرا نصیحت کردن و در پایان گفت: بدهید که دیگر از این حرف‌ها نزنید و بروید. -گفتم: من چنین قولی نمی توانم بدهم‌. -گفت: اگر قول ندهید من مجبورم به شما بگیرم، زیرا که مأمورم. -گفتم: من هم ، من هم مأمورم که این حرفها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه ماموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم‌. -پرسید: از طرف چه کسی مامورید؟ -گفتم: . -سخت تحت تاثیر قرار گرفت و گفت: این کار خطر دارد، مشکلات دارد، شما . -گفتم: من فکر نمی‌کنم بالاتر از کاری باشد. شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده‌ام ، همه کارهای شما زیر اعدام است. -واقعاً شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده کرده‌اید، من به شما چه بگویم. پس در اتاق تشریف داشته باشید.... 📚شرح اسم ، ص ۱۳۶ کانال شهدای ظهور🌹👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/whjhtgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چرا باید به فرج قریب‌الوقوع امیدوار باشیم؟ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤خواهـر شهید: 🔹مادرم ما را به پشت بام خانه می‌بُرد و نذر کرده بود 40 شب زیارت عاشورا بخواند. ما را می‌برد می‌گفت زیر آسمان که باشیم به خدا نزدیک‌تریم. 🔺هادی این فضا را خیلی دوست داشت. مادرم می‌گفت وقتی من دعا می‌خوانم شما دست‌هایتان را بالا ببرید و الهی آمین بگویید چون شما دل‌های پاک‌تری دارید. 🌸در کنار دعای مادرم شیطنت هم می‌کردیم و همه وقت را دست به سینه نمی‌نشستیم اما الهی آمین را می‌گفتیم. هادی از همان موقع راهش را شناخته بود. شب‌های احیا مادرم، ما را به مسجد می‌آورد. گاهی نماز می‌خواندیم و گاهی خوابمان می‌برد. هادی آن موقع خیلی کوچک بود. مادرم صدایمان می‌زد می‌گفت بلند شوید باید قرآن سر بگیرید. اگر بیدار می‌شدیم که هیچ اگر نه مادرم خودش قرآن را باز می‌کرد و می‌گذاشت روی سرمان. از همان بچگی برایش مهم بود این چیزها در تربیت بچه‌هایش باشد و تأثیرش را هم گذاشت که هادی حالا اینطوری عاقبت به خیر شده است». 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید هادی ذوالفقاری❤️ تولد: 67/۱۱/13 - تهران🌸 شهادت: 93/۱۱/26 – مکیشفیه سامراء🌹 محل خاکسپاری : نجف ، وادی السلام ، سمت هود و صالح بعد از سید علی قاضی🌹 مزار یادمان : گلزار شهدای تهران 🌹 قطعه ی 26 ، ردیف1، شماره 25🔰 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤دوسـت شهید: ✅در دوران نوجواني فوتباليست خوبي بود، به او مي ِ گفتند: «هادي دل پيه رو» هادي هم دوست داشت خودش را بروز دهد. 🔻كمي بعد درس را رها كرد و مي خواست با كار كردن، گمشده ي خودش را پيدا كند. 💠بعد در جمع بچه هاي بسيج و مسجد مشغول فعاليت شد. هادي در هر عرصه اي كه وارد مي شد بهتر از بقيه ي كارها را انجام مي داد. در مسجد هم گوي سبقت را از بقيه ربود. بعد با بچه هاي هيئتي رفيق شد. از اين هيئت به آن هيئت رفت. اين دوران، خيلي از لحاظ معنوي رشد كرد، اما حس مي كردم كه هنوز گمشده ي خودش را نيافته. بعد در اردوهاي جهادي و اردوهاي راهيان نور و مشهد او را مي ديدم. بيش از همه فعاليت ميکرد، اما هنوز ... از لحاظ كار و درآمد شخصي هم وضع او خوب شد اما باز به آنچه مي خواست نرسيد. بعد با بچه هاي قديمي جنگ رفيق شد. با آنها به اين جلسه و آن جلسه مي رفت. دنبال خاطرات شهدا بود🌹 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
♨️ خاطرات رهبر انقلاب از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی 🚨 خوابیم یا بیدار ؟ 💠 در آن روزها ما در یک حالت بودیم. در حالی که در همه‌ی فعالیتهای آن روزها ما طبعاً داخل بودیم. همان‌طور که می‌دانید ما عضو شورای انقلاب بودیم و یک حضور دائمی تقریباً وجود داشت. لکن یک حالت ناباوری و بهت بر همه‌ی ما حاکم بود. من یک چیزی بگویم که شاید شما بکنید. من تا مدتی بعد از ۲۲ بهمن هم که گذشته بود ، بارها به این فکر می‌افتادم که ما یا . و تلاش می‌کردم که از خواب بیدار شوم. یعنی اگر خواب هستم، این که بعدش لابد اگر آدم بیدار شود هر چه قدر خواهد بود خیلی ادامه پیدا نکند، اینقدر برای ما شگفت‌آور بود مسأله. آن ساعتی که رادیو برای اول بار گفت ، یک همچی تعبیری. من تو ماشین داشتم می‌آمدم طرف مقرّ امام که اعلان کرد که صدای انقلاب اسلامی. من ماشین را نگه داشتم آمدم پائین روی زمین افتادم و کردم. یعنی اینقدر برای ما غیر قابل تصور و غیر قابل باور بود. هر لحظه‌ای از آن لحظات یک مسأله داشت، به طوری که اگر من بخواهم خاطرات ذهنی خودم را در آن مثلاً بیست روزِ حول و حوش بیان کنم یقیناً نمی‌توانم همه‌ی آن چه را که در ذهن و زندگی آن روزِ ما می‌گذشت را بیان کنم. 1362/10/24🔰 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
❣می‌گفت:« ⭕️من زشت‌ام! اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید… این را یکی از دوستان «هادی» عزیز از او روایت کرده است... 💔 🔰واین تصویر همان طرح سفارش اوست و چه شیرین است این لبخند... ▪️وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة... 🔺چهره هایی در آن روز گشاده و نورانی و خندان و مسرور است. (سوره مبارکه عبس/ 38 و 39)💠 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤خواهـر شهید: 🔴یک چیز عجیبی در روحیات هادی بود که ما هیچوقت نتوانستیم آن را درک کنیم. شاید تا الان هم نتوانسته باشیم بفهمیمش. همیشه مشغول کار فرهنگی برای شهدا بود. 📍اغلب وقتش در پایگاه بسیج بود و ما را هم به فعالیت تشویق می‌کرد.» 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤مـادر شــهید: 🔴هادی کودکی‌اش خیلی شیطان نبود؛ اصلاً کودکی ِاذیت کننده‌ای نداشت. ▪️یک چیز از ایام بچگی او هیچ‌وقت از خاطرم نمی‌رود. 🔹او از همان دو سه سالگی‌اش هیچ‌وقت با لباس خانه بیرون نميرفت نمی‌دانم هم از کجا یاد گرفته بود اما هیچ‌وقت با لباس خانه و بدون شلوار از خانه بیرون نمی‌رفت. 🔹حجب و حیای خاصی داشت بااینکه من مجبورش نمی‌کردم که حتما از دوسه سالگی شلوار بپوشد اما خودش اینطور ترجیح داده بود. بین بچه‌هایم فقط هادی این اخلاق را داشت، بین لباس خانه و بیرون فرق می‌گذاشت. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔴با همه سختی‌ها جوری از نجف می‌گفت که انگار آنجا راحت است 🎤(زینب ذوالفقاری خواهر شهید): 🔻هادی هیچوقت نمی‌گفت در نجف سختی کشیده است. همیشه جوری برای ما از اوضاعش تعریف می‌کرد که انگار هیچ مشکلی ندارد. مثلاً یک بار که به خانه آمده بود می‌پرسید چطور باید ماکارونی درست کنم؟ ما هم یادش می‌دادیم یکجوری به ما نشان داده بود که آنجا خیلی راحت است. 📍فضا و موقعیت‌اش را به گونه‌ای توصیف کرده بود که خیال ما از آن راحت بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤دوسـتان شهید: 🌹ایشان علاقه عجیبی به شهید ابراهیم هادی داشت و سعی می کرد مانند ایشان باشد ، عکسی از شهید ابراهیم هادی جلو موتور زده بود که بسیار بزرگ بود …🔻 ودر خصلت ها،خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.ارادت ایشون به شهید ابراهیم هادی آنقدر زیاد بود که در جمع آوری خاطرات این شهید به همراه دوستش شهید سید علی مصطفوی بسیار تلاش کردند.و در برگزاری یادواره های این شهید بسیار تلاش میکردند.🔻 از نوع لباس پوشیدن و برخورد گرفته تا گفتار و رفتار سعی می کرد  شبیه ابراهیم هادی باشد. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤دوسـت شهید: 🔴بعد موتور تريل خريد، براي خودش كسي شده بود. با برخي بزرگ ترها اين طرف و آن طرف مي رفت. اما باز هم ... 📍تا اين كه پايش به حوزه باز شد. كمتر از يك سال در حوزه بود. اما گويي هنوز ... ✅بعد هم راهي نجف شد. روح نا آرام هادي، گمشده اش را در كنار مولايش اميرالمؤمنين (علیه السلام) پيدا كرد. او در آنجا آرام گرفت و براي هميشه مستقر شد... 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤مـادر شــهید: 🔰هادی هم اهل درس بود هم اهل کار🔻 از همان موقعی که مدرسه می‌رفت هم درس می‌خواند هم بعد از مدرسه کار می‌کرد. یک مدت در تولیدی مشغول بود ▪️و یک مدت هم خودش را با موتور سرگرم کرده بود؛ هیچ‌وقت درس و کار را کنار نگذاشت». 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤دوسـت شهید: 🔴يك روز با سيد علي به سمت مسجد حركت كرديم. به جلوي فلافل فروشي جوادين (علیهما السلام) رسيديم. ✅سيد علي با جواني كه داخل مغازه بود سلام و عليك كرد. اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابي ما را تحويل گرفت. حجب و حياي خاصي داشت. متوجه شدم با سيد علي خيلي رفيق شده. 🔻وقتي رسيديم مسجد، از سيد علي پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسي؟ گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل، زياد به مغازه اش مي رفتيم. ❎گفتم: به نظر پسر خوبي مي ياد. چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوي قم و جمکران آمد. در آن سفر بود كه احساس كردم اين پسر، روح بسيار پاكي دارد. اما کلا مشخص بود که در درون خودش به دنبال يك گمشده مي گردد! اين حس را سال ها بعد كه حسابي با او رفيق شدم بيشتر لمس كردم. او مسيرهاي مختلفي را در زندگي اش تجربه كرد. هادي راه هاي بسياري رفت تا به مقصد خودش برسد و گمشده اش را پيدا كند. 📍من بعدها با هادي بسيار رفيق شديم. او خدمات بسيار زيادي در حق من انجام داد كه گفتني نيست. اما به اين حقيقت رسيدم كه هادي با همه ي مشكلاتي كه در خانواده داشت و بسيار سختي مي كشيد، اما به دنبال گمشده دروني خودش مي گشت 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔴بعد از پنج سال فهمیدیم در اغتشاشات سال 88 سه ساعت بیهوش شده 🎤خواهـر شهید: ❎وقتی هادی نجف بود من برگه‌ای از بیمارستان در وسایل‌ هادی پیدا کردم که در آن وضعیت هادی قید شده بود که به مدت سه ساعت در بیمارستان بستری و بیهوش بوده است.▪️ وقتی آن ورقه را خواندیم تازه فهمیدیم دقیقاً چه بر سر هادی آمده بود که صورتش گود شده بود. او به قدری درون ریز و تودار بود که به هیچ‌کدام‌مان حرفی نزده بود». 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
💠کتاب سلام بر ابراهیم را بارها خوانده بود و مانند بسیاری از جوانان این سرزمین، می خواست 📍ابراهیم را الگوی خود قرار دهد. نوع لباس پوشیدن و برخورد و گفتار و رفتار او همه ی دوستان را به یاد شهید ابراهیم می انداخت. او ابراهیم هادی از نسل سوم انقلاب بود✅ 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین‌شعاری و ابراهیم هادی🌹 💠می‌گویند شهید هادی ذوالفقاری تمام وقتش را وقف کارهای بسیج و هیئت کرده بود. بعد از تمام شدن ِ مدرسه و چندساعتی کار کردن، او را فقط در هیئت پیدا می‌کردند و در بسیج مسجد محل. غیر از این‌ها خودش را سرگرم کار دیگری نکرده بود. مادرش می‌گوید: ❎«وقتی هنوز ایران بود عاشق جنگ و دفاع از اسلام و انقلاب بود. همیشه از این علاقه‌اش حرف می‌زد. کمدی که در خانه داشت پر بود از عکس‌های شهدا. همیشه از شهدا اسم می‌برد و نحوه شهادت و زندگی‌نامه‌هایشان را برایمان می‌گفت. به چند شهید علاقه خاصی داشت شهید همت، ابراهیم هادی، محسن دین‌شعاری. همیشه از این‌ها حرف می‌زد و از هر فرصتی استفاده می‌کرد تا از آن‌ها بگوید. اغلب بسته‌های بزرگی از تصاویر شهدا دستش بود. دائما این‌ها را به خانه می‌آورد و از خانه به مسجد می‌برد. بخش زیادی از زندگی‌اش به این چیزها تعلق داشت». 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔰صاحب مغازه ی فلافل فروش می گوید: ⚫️چون داخل مغازه من همه جور آدمی رفت و آمد داشتند، من چند بار او را امتحان كردم، دست و دلش خيلي پاك بود. خيالم راحت بود و حتي دخل و پولهای مغازه را در اختيار او مي گذاشتم.🔹در ميان افراد زيادي كه پيش من كار كردند هادي خيلي متفاوت بود. انسان کاری، باادب، خوش برخورد و از طرفي خيلي شاد و خنده رو بود. كسي از همراهي با او خسته نمي شد.با اينكه در سنين بلوغ بود، اما نديدم به دختر و ناموس مردم نگاه كند. باطن پاك او براي همه نمايان بود.من در خانواده اي مذهبي بزرگ شده ام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهج البلاغه با او حرف مي زدم. ▪️از مراجع تقليد و علما حرف مي زديم. او هم زمينه مذهبي خوبي داشت. در اين مسائل هم كلام هم مي شديم.يادم هست به برخي مسائل ديني به خوبي مسلط بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
📍با همه شوخ‌طبعی‌اش در ارادتش به رهبری جدی بود🔴 🎤خواهـر شهید: 💠زینب ذوالفقاری برادرش را یک جوان بسیار شوخ‌طبع معرفی می‌کند و می‌گوید: ✅هادی خیلی شوخ طبع و مهربان بود. گفتن جزئیات برایم سخت است اما وقتی به هادی فکر می‌کنم بیشتر خنده‌های هادی است که جلوی چشم‌هایم می‌آید. اما هرچقدر آدم شوخ طبعی بود در ارادتش به رهبری جدیت داشت. راسخ بود. اجازه توهین به کسی نمی‌داد و در بحث‌ها مدافع ِ همیشه ولایت فقیه بود. 🔰در وصیت‌نامه‌اش گفته است ♻️«گوش به فرمان آقا باشید». همیشه این را به ما می‌گفت. یادم می‌آید یک سالی محرم می‌خواستم به مراسم بیت رهبری بروم. به هادی گفتم که می‌خواهم بروم اما تازه بعد از نماز مغرب و عشاء مراسم شروع می‌شود چنان استقبالی کرد از رفتن من که خدا می‌داند گفت من هم می‌آیم و تو را می‌برم.» 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
⚫️هادی ذوالفقاری پیش از اینکه به طلبگی بیندیشد یا برنامه مشخصی برای زندگی‌اش داشته باشد، روز و شب‌هایش را با عشق به اهل بیت(ع) گره زده بود. 💠مادرش می‌گوید «انقدر عشق اهل بیت(ع) این روزها شعاری شده که شاید درک حقیقت این کلام سخت باشد. اما من عشق واقعی را در هادی دیدم. هادی همیشه در خانه برای خودش روضه می‌خواند. نوحه گوش می‌کرد و سینه می‌زد. هر وقت او را گوشه‌ای از خانه می‌دیدم زیر لب روضه‌خوانی می‌کرد و آرام آرام برای خودش نوا گرفته بود. 📍فرقی نمی‌کرد مشغول چه کاری است در همه حال ذکر حسین حسین از لبش نمی‌رفت. من به واقع فهمیدم عشق هادی به اهل بیت(ع) حقیقت دارد. از بچگی هم به هیئت می‌رفت و با بچه‌های مسجد رفت و آمد داشت». 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
💠هیأت «موج‌ الحسین» پاتوق هادی بود💠 🎤بـرادر شهـید: ⚫️هادی یک دستگاه اکو داشت که همیشه با آن مداحی می‌کرد و گوش می‌دادیم. الان صدای ضبط شده‌اش هنوز هست. قبل از اینکه به نجف برود حسابی غرق اینجور کارها بود. بچه‌های هم سن خودش جمع می‌شدند و برایشان مداحی می‌کرد. از وقتی در بازار با هم کار می‌کردیم هادی مداحی را شروع کرد فکر می‌کنم حوالی سال 82 بود.🔻علاقه زیادی به مداحی داشت. هیئت دیگری هم که مورد علاقه‌اش بود و زیاد آنجا می‌رفت «موج‌الحسین» بود» 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔴در فتنه سال 88 آجر به صورتش زدند/ تا مدت‌ها جای زخم روی گونه‌اش گود بود 🎤خواهـر شهید: 📍 به بیان خاطره‌ای از ایام اغتشاشات فتنه سال 88 می‌پردازد و می‌گوید: «یک بار که در این تشنج‌ها و شلوغی‌های سال 88 رفته بود بیرون، آجر به صورتش زده بودند، بعد از مدت‌ها با اینکه زمان نسبتا زیادی گذشته بود باز هم وقتی هادی می‌خندید جای زخم ایام اغتشاشات روی صورتش گود می‌شد. 🔻هادی در آن ایام برای دفاع از مواضع انقلابی نظام، با یکی از دوستانش به میان اغتشاش‌گران رفته بود و گفته بود باید برویم و جلوی این‌ها را بگیریم. اما یک آجر سنگین به صورتش زده بودند و سه ساعت بیهوش بوده است. ما نمی‌دانستیم این اتفاق برایش افتاده است. تا یک مدت یک طرف صورت هادی کج شده بود به مرور و با گذشت زمان وضعیتش بهتر شد. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°