🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_دویست_و_هفتاد
🔆 خروج از برزخ
لازم به یاد آوری است که بچههای بند یک و دو چند روز قبل با استفاده از نوارهای اطراف پتوها و پارچههای موجود پرچم ایران در ابعاد حدود ۵×۷ سانتیمتر و همچنین با استفاده از امکانات کارگاه نقاشی تصاویری از حضرت امام ره در همان ابعاد و سربند لبیک یا خامنهای که با کلیشه روی پارچه رسم کرده بودند تهیه و با مخفی کردن در بین لایهها لباس و یقه پیراهن و... به دور از چشم بعثیها همراه خود به اتوبوسها منتقل نمودند تا به محض ورود به ایران روی جیب لباسمان نصب نماییم .
نحوه دسترسی به عکس امام ره بدین شکل بود که یکی از دوستان با استفاده از تصویر مخدوش حضرت امام ره که در مجله منافقین در جریان یکی از عملیاتهای آنها چاپ شده بود تصویری تهیه و اقدام به تهیه کلیشه از آن می نماید.
وقتی داخل اتوبوس نشستیم آقای مظفری دوست و همشهریام با خط خویش در صفحه آخر قرآن شعر معروفی که با مطلع بسم رب المستعان شروع میشد یادداشت نمودند .
خروج از برزخ
حدودا ساعت سه اتوبوسها راه افتادند و ما برای همیشه از اردوگاه خدا حافظی کردیم و تماشا میکردیم سیم خاردارها و اطراف اردوگاه را که هیچ وقت اجازه نگاه کردن به آن را نداشتیم .
ناخودآگاه به یاد پنجم اسفند ۶۵ می افتادی که در همین گذرگاه ، تونل وحشت بر پا بود.
درست مثل لحظه های اولیه اسارت که اتفاقات پشت سرهم رخ میداد و امکان اندیشیدن نبود زمان به سرعت میگذشت .
در مسیر تکریت به استان دیاله که هم مرز کرمانشاه است طبیعتاً باید از کنار شهر سامرا و گنبد طلایی امامین عسکریین(علیهم السلام) عبور کرده باشیم ولی این حقیر دقیق به خاطر ندارم.
بعد از خروج از سامرا فکر کنم قبل از بغداد به طرف استان دیاله به مرکزیت شهر خانقین و از آنجا راهی مرز خسروی شدیم.
در طول مسیر با خانواده های روستایی آبادی های اطراف مواجه میشدیم که به استقبالمان آمده بودند.
بعضا لقمه ای نان و پنبر یا آب هدیه مینمودند استقبال اهالی که بیشتر زنان و بچهها بودند روزهای ابتدایی اسارت را تداعی میکرد که در بصره بر خلاف این روزها با سنگ و... از بچهها استقبال نموده بودند.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊