eitaa logo
امامت و امارت
187 دنبال‌کننده
85.5هزار عکس
48هزار ویدیو
4.3هزار فایل
گزارش شخصی امامت وامارت پردیسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 مرز خسروی به محض توقف و کُند شدن حرکت اتوبوسها بچه‌ها با مشاهده کودکان خردسال عراقی آنها را از شیشه های اتوبوس به داخل هدایت می‌کردند و همه یک به یک آنها را در آغوش گرفته می‌بوسیدند و از دست یکدیکر می قاپیدند . طبیعی است که درک این مساله برای خوانندگان عزیز مشکل باشد. اسرا چند سال به غیر از خودشان و نگهبانان کلاه قرمز بعثی و در و دیوار کسی را ندیده بودند و اولین باری بود که کودکی را از نزدیک مشاهده و لمس می‌کردند . چشم ما در طول اسارت به شعاع خاصی عادت کرده بود ، دیوارها مانع مشاهده پهنه‌های دور دست بودند و لذا همه چیز برای ما جالب و پدیده جدیدی محسوب می‌شد. جالب اینکه با حرکت اتوبوس مادران بچه‌ها با داد و فریاد دنبال اتوبوس ها می‌دویدند تا بچه‌هایشان را باز ستانند و این صحنه‌ها انصافا نادر و تکرار نشدنی است. بالاخره ساعت حدودا ده شب رسیدیم مرز خسروی . یکی از همان نقاطی که روزی محل جانفشانی همین بچه‌ها بود . اتوبوسها گام به گام جلو می‌رفتند و به مرور چاردها و کانتینرها از دور هویدا شد. دوستانی که تصاویر حضرت امام ره و پرچم ایران همراه داشتند آن را به دکمه‌های جیب بلوزشان آویزان کردند. نگهبان‌ها عراقی اخمهایشان در هم بود. با نزدیک شدن اتوبوس به محل استقرار نیروهای صلیب سرخ و نیروهای دو طرف ، بچه‌های سپاه را مشاهده می‌کردی که با نیروهای عراقی سر موضوعی جر و بحث می‌کردند. افسر بالارتبه بعثی با مشاهده تصویر امام ره و پرچم ایران و بعضا سر بند لبیک یا خامنه‌ای از سرنشینان اتوبوس‌های جلویی مخالفت خود را ابراز داشته لذا به محض ورود بچه‌های سپاه در ابتدا بچه‌ها با مشاهده لباس و آرام سپاه ریختند اطراف آنها و اجازه نمی‌دادند که طرف حرفی ‌بزند . حدس ما درست بود بچه‌های سپاه توصیه کردند با توجه به اینکه ما اولین گروه از اسرای مفقود هستیم از نصب عکس و پرچم خودداری کنیم که ممکن است در روند آزادی بقیه دوستانمان اخلال ایجاد کنند همچنان که یکی دو مورد اتفاق افتاده بود به هر حال بچه‌ها اطاعت کردند . حدود یک ساعتی در مرز معطل شدیم تخلیه و تبال دو هزار اسیر ایرانی و عراقی که در یکصد دستگاه اتوبوس جای داشتند طبیعی بود که زمان بر باشد . ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊