eitaa logo
عاکف سلیمانی
4.8هزار دنبال‌کننده
57 عکس
10 ویدیو
12 فایل
تنها کانال شخصی عاکف سلیمانی عاکف یعنی عبادت کننده، مُعْتَکِف، گوشه نشین مخاطب عزیز، بنده کاره‌ای نیستم و فقط یک بسیجی ساده‌ام
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عاکف سلیمانی
سیدحسن نصرالله، در تمام عمرش، فقط یک بار بازداشت و بازجویی شده: در ایران، زمان نخست‌وزیری میرحسین موسوی، و توسط سازمان اطلاعاتی که سعید حجاریان مسئولش بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل البته سعید حجاریان، معتقد هست اون موقع سیدحسن و کسی به اون معنا نمیشناخته و رئیس تشکیلات حزب‌الله لبنان سیدعباس موسوی رضوان الله بوده. حجاریان در جایی گفته وقتی چندعرب ناشناس بدون پاسپورت میان فرودگاه، معلومه مورد سوال و جواب و... قرار می‌گیرند!!!
عاکف سلیمانی
بسم الله الرحمن الرحیم #مقدمه سلام. ارادتمند شما عاکف سلیمانی هستم. اول از همه بابت اینکه فصل چهار
برای خواندن مستند داستانی امنیتی عاکف سلیمانی فصل چهارم که درمورد پرستوهای موساد است، از همین جایی که ریپلای کردم مطالعه بفرمایید سنجاق هم شده است
تصویری از انتقال جاسوس لهستانی با چشمان بسته @akef_soleimany @akef_soleimany @akef_soleimany
PDF پرستوهای موساد. عاکف سلیمانی. فصل چهارم.pdf
2.94M
پی دی اف درمورد پرستوهای موساد اسراییل میباشد. اگر می‌خواهید از روش‌های پیچیده زنان امنیتی موساد که برای افراد موثر تله جنسی می‌گذارند آگاه شوید، توصیه میشود پی دی اف فوق را مطالعه بفرمایید. https://eitaa.com/joinchat/2950496281C6e553897b7
خیلی معنادار است فرمانده کل جنبش جهاد اسلامی ( زیاد النخاله ) در ایران و در کنار حاج اسماعیل قاآنی و تیم او حضور دارد از ایران نیروهایش را فرماندهی کرد و اسراییل را شکست داد و همه خواسته های فلسطینی ها را بر اسراییل تحمیل کرد. همه دنیا فهمیدند حمایت ایران از فلسطینی ها باعث شکست صهیونیست ها شد
♻️ هنر یک جاسوس و نفوذی 🔺ظریف: دری اصفهانی بیشترین نقش را در گرفتن ۱/۷ میلیارد دلار از آمریکا داشت! 🔻جان کری: اگر ۱/۷ میلیارد دلار را نمیدادیم، به پرداخت ۱۰ میلیارد دلار محکوم می شدیم! 🔺نکته: یک نفوذی حداقل 7 لایه و عنصر حمایتی دارد. نفوذیها یک لایه هدایتی و هفت لایه حمایتی دارد. 🔻لایه هدایت نباید حمایت کند، چون این‌ها لایه حمایت دارند، لایه‌های حمایتی عناصر نفوذی بسته به جایگاه، اهمیت، مأموریت، حساسیت مأموریت و سطح امنیتی مأموریت‌شان فرق می‌کند. 🔺یک نفوذی مهم با مأموریت مهم و حساس، حداقل هفت لایه یا هفت عنصر حمایتی دارد. یک لایه هفت نفره حمایتی دارد که در این زمینه اردشیر ریپورتر در خاطراتش می‌نویسد: 🔻وقتی من به عنوان مأمور MI6 جایگزین پدرم شدم، همیشه هاله و لایه‌ای از حمایت‌ها را در زندگی‌ام احساس می‌کردم، اما کسی را نمی‌دیدم. هر جا به مشکل می‌خوردم، مشکلاتم رفع می‌شد. 🔺سال‌ها بعد، فقط توانستم حامی مالی خود را بشناسم که هر وقت پول می‌خواستم به طریقی به من پول می‌رساند و آن فرد دایی من بود، ولی بقیه را نشناختم.  🔻گاهی عنصر حمایتی، خودش هم خبر ندارد که در یک پازل در حال ایفای نقش است. ♻️https://eitaa.com/joinchat/2950496281C6e553897b7
⭕️ قطعات پازل امنیتی تحولات اخیر کشور 1⃣ دستگیری ۶ نفر از لیدرهای اصلی اغتشاش در تهران که عضو گروهک‌های تروریستی بودند و کشف چندین قبضه سلاح کمری از این افراد نشان داد که هدف اتاق عملیات آشوب پس از سال ۸۸، بالا بردن تعداد افراد در پروژه است. یکی از سرکردگان این گروهک در همان لحظات اولیه بازداشت و تحقیقات اعتراف کرده است که دستور داشته افراد جوان حاضر در صحنه را هدف‌ قرار دهد! 2⃣ آخرین عملیات دشمن با اسم رمز نشان داد سرویس‌های اطلاعاتی در منطقه، این بار دو عنصر عملیات و به را صورت هم‌زمان مورد استفاده قرار داده‌اند؛ قلاب اندازی‌های یک جانبه از سوی دشمن در یک سال اخیر نتوانسته بود چیزی نصیبشان کند. اما مرگ تلخ مهسا امینی فرصتی بود که شاید تا ماهها و سالهای بعد نظیر آن یافت نشود. 3⃣ در اغتشاشات پراکنده در روز گذشته هویت مهسا امینی به‌کل فراموش‌شده و مانور از موضوع حجاب و مشخصاً روسری سوزی، به همان شعارهای همیشگی اغتشاشات رسید که در یک جمله: «هر چیزی بهانه است؛ اصل نظام نشانه است» قابل تجمیع است. 4⃣ افرادی که شب گذشته به خیابان آمدند جامعه مخاطب گشت ارشاد را به‌ خوبی نشان داد، نگاه گشت ارشاد به زنانی که حجاب ناقصی دارند نیست، بلکه ولنگارانی است که استانداردهای عرفی و نانوشته بدحجابی را نیز زیرپا گذاشته اند. 5⃣ در شرایطی که طراحی دشمن بوده است، گشت ارشاد باید داخل طرح جامع «امنیت اجتماعی» و هم‌زمان با برخورد با اوباش، معتادان و سگ‌گردانان گنجانده شود تا با سرمایه اجتماعی حداکثری بتواند پیش رود. 6⃣ ارسال یک پیام از کردستان به نقده نشان داد بازی را چه کسی هدایت می‌کند! پیام مسعود به خانواده امینی نشان داد دست بازیگر این عملیات بیرون مرز افتاده است، البته شهرت‌طلبی بارزانی و خبری کردن این تماس باعث شد ماجرا روی آب آمده و سرویس موساد مجری و سازمان سیا به عنوان برنامه‌ریز از خود رونمایی کنند. به نظر هم‌زمان با سفر رئیس‌جمهور به نیویورک برخی سعی دارند با ایجاد کد مهسا را به پروژه فشار حداکثری لینک کنند. 7⃣ بازداشت عکاس اصلاح‌طلب که ید طولایی درصحنه‌آرایی اغتشاشات دارد، نقطه اتصال شهریور ۱۴۰۱ به دی‌ماه ۱۳۹۶ بود! 8⃣ در پیچ تاریخی افول غرب در جهان و زوال غرب‌گرایی در ایران، دشمن در جنگ نوظهور ترکیبی، همه نیروهایش را به‌خط کرده تا کار کشور را یکسره کند. آتش‌افروزی‌های دنباله‌دار، تنها عملیات است. 9⃣ هدف از خط‌شکنی عناصر گروهکی و پشتیبانی گسترده رسانه‌ای آن بود که پای دیگر طیف‌های رنگین‌کمانی نیز به خیابان بازشود؛ حتی طیف نئو فرقانی‌ها (عدالت خواهان سابق) نیز برای خود در این معادله سبدی را در نظر گرفته‌اند. ✅ یک قاعده ساده می‌گوید: همان‌طور که حجم یک شئ را «طول، عرض و ارتفاع» آن تشکیل می‌دهد، ابعاد تصویر ذهنی از یک وزن‌کشی سیاسی و اجتماعی را نیز «کمیت، کیفیت و رؤیت» آن به وجود می‌آورد. 🔺: تعداد نفراتی است که برای اعلام موضع گرد هم آمده‌اند. 🔺: شدت و حدت انگیزه و موضع افراد است 🔺: ضریبی است که یک واقعه در رسانه‌های جمعی و اجتماعی می‌گیرد و دیده می‌شود. در عملیات خیابان حجاب مهم‌تر از دو فاکتور دیگر بود. این موضوع نشان می‌دهد در دورانی که ایران قوی‌تر از همیشه درصحنه حاضر است؛ برای دشمن مهم‌تر از نتیجه آن است! ♻️https://eitaa.com/joinchat/2950496281C6e553897b7
میگفت توی خواستگاری بهش گفتم:ببينيد خواهرم،من شغلم طوريه كه از يكساعت ديگه ي خودمم خبر ندارم. تو شغل من شهادت هست،اسارت هست،مجروحيت هست،سر بريدن هست،قطع نخاعي هست،نابينايي هست. خدا خدا ميكردم كه قبول نكنه،انگار نه انگار كه تا ديروز پاشنه در خونشون رو در آورده بودم،انگار نه انگار كه از بعد جلسه اول خواستگاري تا همين امروز صبح به اين فكر ميكردم كه اين مورد همه ي ايده آل هاي من رو برا زندگي داره. حالا خدا خدا ميكردم كه بگه تو را به خير و ما را به سلامت. وقتي كسي رو دوست داري شده حتي به عذاب خودت هم تموم بشه نميزاري عذاب ببينه امّا گفت:قبوله،به يه شرط!!! تو دلم گفتم اگه بگه كمتر برو ماموريت ميگم نه و تمومش ميكنم. گفت:هر بار كه مشرف شديد براي زيارت حرم عمه ي سادات از طرف من هم سلام بديد،اگر هم شهيد شديد مثل حضرت قاسم سر پل صراط قرارمون. گفتم:همه ي عواقبش رو در نظر بگيريد! گفت:در نظر گرفتم،من با خدا معامله ميكنم.خدا هم از شما حفاظت ميكنه. گذشت بعد از دو سال يه روز با بدن زخمي برگشتم خونه. ليلا يك سالش بود. خنديد گفت: اين گلوله ها هم ثوابش نصف نصف. خودم پرستاريت رو ميكنم. يكروز كه داشت مرهم زخمم رو عوض ميكرد گفتم : زهرا جان شرمنده ام بخدا،فقط شدم مايه زحمتت. گفت:تا باشه از اين رَحمتا!!! خيس عرق شدم،جوري كه انگار چند قرن زير بارون بودم معروف به فقط کپی این پست با ذکر منبع و لینک کانال حقیر مجازه
یکی از سخت ترین لحظات زندگی، رساندن خبر شهادت به همسر و فرزند شهید امنیت هست
چقدر دلم تنگ شده. اف بر این زندگی. یادتونه اینو 👇؟ رفتم روی خط عقیق... گفتم: + عقیق، مرده داره میاد بیرون... نامحسوس برو دنبالش... مواظب باش که گمش نکنی. _دریافت شد تمام رفتم روی خط مرتضی... گفتم: +مرتضی صدای من و داری؟ جوابی نیومد. راننده گفت :«حاجی ما همیشه اینجا داخل این بیمارستان مشکل ارتباطی داریم» استرس بدی داشتم که نکنه عزتی تموم کنه...بازم رفتم روی خط مرتضی. +مرتضی مرتضی/عاکف. تو رو به جان امام حسین جواب بده. مرتضی مرتضی/عاکف! داری صدای منو آقاجون. _بله میشنوم. +یه بیهوشی و یه در حال موت داریم داخل اتاق. فورا با لباس پرستاری برو داخل. عزتی رو بهش حیات بدید. جان مولا تلاشت و بکن زنده بمونه. _دریافت شد. پیاده شدم از ماشین، رفتم نزدیک درب ورودی سالن بیمارستان ایستادم. خیلی وضعیت خطرناکی داشتیم. عقیق همراه مَرد ناشناس، دقیقا از یک قدمی من از سالن خارج شدند. فورا برگشتم داخل ماشین. اون مرد ناشناس وقتی اومد داخل حیاط از بیمارستان خارج نشد. رفت پشت بیمارستان که یه جای خلوت بود. متأسفانه، اون مرد ناشناس و عقیق که پشت سرش بود از دید ما خارج شدند. تعجب کردم. یه نگاهم به لب تاپ بود، یه نگاهم به سمت مسیری که عقیق و سوژه ی ناشناس رفتند و غیب شدند. حدودا سه دقیقه گذشت دیدم مرد ناشناس داره از همون مسیر که رفته مجددا برمیگرده. حدود یک دقیقه گذشت، دیدم خبری از عقیق نشد. به علی که روی صندلی عقب نشسته بود، گفتم: +علی؟ چرا عقیق از پشت سر سوژه نیومد؟ _نمیدونم والله.. مَرده داره به طور کامل از بیمارستان خارج میشه. دستم و بردم سمت گوشم.. گوشی ریزی که درون گوشم بود کمی فشارش دادم...رفتم روی خط عقیق: +عقیق صدای من و داری؟ صدایی نیومد... +عقیق صدای منو داری جواب بده... صدایی نیومد... +عقیق چرا جواب نمیدی.. با تو هستم چرا جواب نمیدی؟ عقیق جان، صدای منو داری؟ بازم صدایی نیومد... فورا بیسیم و گرفتم فرکانس و عوض کردم رفتم روی خط دوم... اینبار با بیسیم دستی پِیجِش کردم: +عقیق عقیق/ عاکف.. اگر صدای منو داری لطفا جواب بده.. دِ لامصب نمیتونی حرف بزنی حداقل شاسی رو فشار بده بفهمم زنده ای یا مرده ای. چرا امروز همتون دارید گند میزنید به اعصاب من. اما بازم صدایی نیومد... +عقیق عقیق / عاکف.. برادر صدای من و میشنوی؟ جان مادرت جواب بده. اصلا انگار نه انگار داشتم پیجش میکردم. همینطور که داشتم پشت سر هم عقیق و پیج میکردم، علی زد روی دوشم. از درون آیینه ی داخل خودرو به علی که روی صندلی عقب نشسته بود نگاه کردم. دیدم داره یک سمتی رو نگاه میکنه ، انگار زبونش بند اومده بود. گفتم: «چیشده علی؟» یه هویی گفت «یا ابالفضل. حاجی، اون بیشرف عقیق و زده.» نگاهی انداختم به سمت چپ بیمارستان دیدم یکی داره میاد، عین آدمی که انگار یه شیشه مشروب خورده و مست کرده داره راه میره تِلو تِلو میخوره، عقیق هم دقیقا همونطور شد. دیدم عقیق دست گذاشته روی گلوش و فشار میده و دهنش باز شده. عقیق داشت سمت ماشین ما می اومد. هرچی که نزدیک تر میشد چشماش گرد تر میشد و انگار داشت از حدقه میزد بیرون. چشمام و بستم.. زیر لب گفتم «یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی.» یه هویی صدای درب ماشینمون و شنیدم.. دیدم علی داره پیاده میشه بره برای نجات عقیق.. داد زدم سرش گفتم: «بشین سر جات احمق دیوانه.. میخوای هممون و به باد بدی تا لو بریم؟» درو بست میخکوب نشست. بیسیم زدم به سعید یک. +سعید یک صدای من و داری؟ _بله آقا عاکف. +میری دنبال اون مرده.. حواست باشه. یکی از بچه ها سوخت رفته. حواست به خودت باشه. _چشم. دریافت شد تمام. بیسیم زدم به سعید 2: +سعید دو؟ _حاجی فهمیدم داستان چیه. برم سمت عقیق؟
یه لحظه بغض کردم.. مثل همین حالا که دارم براتون تایپ میکنم و به یاد اون لحظه اشک میریزم. خیلی دلم شکست در اون صحنه. با بغض به سعید 2 گفتم: +برو.. سعید 2 برو.. فقط برو ! تورو جان سیدالشهداء برو عقیق و بگیر ببرش داخل بیمارستان و نجاتش بدید. عقیق باید زنده بمونه.. فهمیدی؟ دیدم سعید 2 مثل یک عقاب از روی پله ها پرید و از بین جمعیت فورا رسید بالای سر عقیق. مردم داشتند جمع میشدن.. دلم داشت کباب میشد از اینکه نمیتونم پیاده بشم برم بالای سر نیروی خودم. مامور به سکوت وَ صبر بودم.. حراست بیمارستان اومد مردم رو متفرق کرد، سعیدِ دو، بدون هیچ وسیله ای عقیق رو بلندش کرد گذاشت روی کولِش و بردش داخل یکی از اتاق هایی که پزشک و پرستار باید می اومد بالای سرش. داشتم از فکر اینکه چطور همچین اتفاقی افتاده دیوانه میشدم. خیلی ناراحت بودم که چطور و از کجا  رو دست خوردیم. تموم جاها رو کنترل کردم و همه چیزارو بررسی و رصد کردم. اتاق عزتی رو بررسی کردم بعد با مرتضی ارتباط گرفتم که گفت دارن روش کار میکنن تا احیا بشه.. اما حال عزتی هم وخیم گزارش شده بود... تصمیم گرفتم پیاده بشم... فورا رفتم سمت اتاقی که عقیق منتقل شده بود. دیگه از عزتی وَ اون دختره، وَ اون مَرد ناشناس غافل شدم. مستقیم رفتم کنار تخت عقیق که داخل یکی از اتاق ها در قسمت اورژانس داشتند بهش تنفس میدادن و شوک وارد میکردن. وقتی از لا به لای بدن ها و دست های پر از سرعت دکترها و پرستارهایی که بالای سرش بودن و داشتن احیا میکردنش تونستم یه کم بدنش رو ببینم.. وقتی بدنش و از لای دست ها یه بررسی اجمالی کردم، خیلی متعجب شدم. چون هیچ آثار زخم و جراحتی روی سر تا پاش نبود. همونجا فهمیدم نه با یک جاسوس، بلکه با یک جاسوس حرفه ای و آموزش دیده طرفیم. خیلی کلافه بودم، اما نباید در تصمیم گیری من اثر میگذاشت. داشتم با استرس به عقیق نگاه میکردم. دوست داشتم برم سمتش اما جلو نرفتم تا یک وقت مزاحم کادر پزشکی نشم... فقط دائماً ذکر میگفتم و این عبارت و تکرار میکردم: « یا صاحب الزمان. المستغاث یا صاحب الزمان. المستغاث و بک یابن الحسن. امام زمان، رفیقم داره جلوی چشمام پر پر میشه. کمک کن. آقا کمکم کن شرمنده نشم. امام زمان، یکی از بچه هام و جلوی چشام زدن.. حالم و می‌بینی آقاجان؟ سرباز گمنامت و میبنی که روی تخت بی حال افتاده؟ آقا من جواب زنش و چی بدم. آقاجان به دادم برس. کمکم کن.» اینارو زیر لبم و توی دلم دائم تکرار میکردم. همه رو بسیج کردم تا بیان بالای سر عقیق تلاش کنند. داشتن به عقیق شوک میدادن. در همین حین که تمام پزشک ها و پرستارها داشتن تلاش میکردن، دیدم عقیق یه هویی شبیه یک معجزه چشماش و باز کرد، کمی به سقف خیره ‌شد و چندتا پلک زد، بعد دستاش و به طوری که انگار داره به یکی سلام میده گذاشت روی سینش. درهمون حین دیدم لب های عقیق داره تکان میخوره. فورا همه رو زدم کنار... رفتم بالای سرش... سرم و بردم نزدیک دهانش اما بخاطر اتفاقی که نمیدونیم چی بود و یه هویی براش افتاد صداش واضح نبود و نتونستم بفهمم چی داره میگه. من فقط به دستای عقیق که به روی سینش بود خیره شدم. اما ناگهان صدای بوق دستگاهی که احیاء و ضربان قلب عقیق رو نشون میداد ممتد شد. نگاه به دستگاه کردم دیدم جز  یک خط صاف و مستقیم زرد رنگ دیگه چیزی نیست. « __________________ »