eitaa logo
اخبار لفور
1.6هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
17.1هزار ویدیو
220 فایل
هرچیزی که درباره #لفور بایدبدانید #لفور جایی که بایدرفت ودید اخبار و مطالب ارسالی شما👇 @Ab_Azizi #تبلیغات پذیرفته می‌شود👆 کانال ایتا @akhbarelafoor گروه ایتا eitaa.com/joinchat/131203086C0505ea2121 کانال تلگرام t.me/akhbarelafoor
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ شعر قصیده شهدای لفور : 🔵 قسمت سوم : به و به خسته هم عبـداله شهيـدِ شـهر بصـره چـه آنان هـر دو از تـبارند که خسرو را از ما گرفته شـهيـد  و هر سه جنگجـو بـود بهـر او در گفتـگو بـود فـرجـی از ليک در لفور بود سکـوتش بدتـر از نـار تنـور بود  مــرد ايمـان شـهيـد ديگـری از غـرب ايران گـزيد او را مقتل خويش ولـی قلب همـه از بهـر او ريش چو آن  بر ما گذر شد هـم مـدّ نظر شـد الـه ای شهر بگـردی تکـه تکـه گـرفتی تو ز بگم ای داد و بـيداد شـهيـد راه حـق زنـدان بغـداد هـمانی را کـه نـام او علـی بـود او را ولـی بـود ، و ديگـر سه ديگـر از شهيـدان و دو مرد جبـهه ای هر دو سپاهی گشتـه شهيـد در امـا علی گشتـه شهيـد از شيميـائی  هم در خط فـداکـاری نـمـوده کـرده ايـثار نشـان کـرد او زمانی دشمنان را گهـی بر زخمـيان بوده پـرستار دو و قاسـم آرائـی نـيـز  در طبــق شد در آن او مردحق شد بـغــريد و بــزد او دشـمنـان را همه در هم بريخت پاسگاهيان را  چست و چـالاک عجب از تير دشمن رفت در خاک قسمتش بوده شـهادت شـهـادت بـوده بـهـر او ولادت جوان نـازنيـن جوانی سر به زير او بوده خاکی صـفـای سنـگر همسنگـران او همه همسنـگران را بود هـادی ز هم آلاشتی  در مـوقع خواب بشد مجروح ز تيـر مردی ناپاک هماندم دست و پايش را به بستند شهـادت نامه را بهـرش نـوشتنـد از بـپا خـاست ز خونش موی فرقش را بياراست دگر برگشته ام من سوی دجله ببينـم تا ز يـارانـم کـه مـانده  بوده او نـام که از سر تا به پايـش تير باران ز روستـای طلـوعش به شرق دجله کرديم جستجويش   مـرد خــدا بـود شهـادت را خريد او از جوانـرود  بـود در جزيـره همچو مجنون چه مجنونی که از سر تا به پا خون او ز درگاه خدا بود خريـدار شهادت گشت او زود و هـم از يقين هم سفره سلطان کيايند  از رسيـده گلـو و صـورتش ترکش بريده تمــام پيـکر او گـشت زخمی گلی ديگر از اين گلشـن رسيده هـم نـمـايـي از صـفـا و بـا وفايي  چه جنگجو بود تمـام از او گـفتگو بود چو دشمن نام او را می شنيدند همه ناگـه ز ترسش می رميدند که را ديدم پر از خون  به خونش گشت گلگون همان بابا که نامش چون پدر بود به سنگر يکه و يکتـا گـوهـر بود و جنگ نـاخدايند شـهيدان از ده يـاد  بـخير بـاد همـان انصـار حسينی بخير باد شـهـيـد کـربـلا چـهـار ايـران صفـا و مهربـانيش بـخيـر بـاد  درشهر بستان فـداکاری نـمـوده از دل و جـان چنان جنگيد تا خود رفته از هوش شـهـادت را گـرفتـه او در آغـوش بـه شـهرِ خستـه رفتـم را هم شناختم در آن شهری که کرکس بوده بسيار کبـوتــر بـچـگان را تـوی منـقــار  آمـد ام الرصـاص دم مردن همی خواند سوره ناس داشــت ايمـان فـراوان شهـادت را خدا داده است ارزان از آن مــردان لايــق و، و  مـرد راز اسـت ز ظاهـرهای دنيا بی نيـاز است 🔵 ادامه دارد..... ⭐️ به کانال اخبار بپیوندید 👇👇👇 @eakhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
📝 شعری در وصف شهدای لفور: ⭐️ قسمت دوم و پایانی ⭐️ خاطر بماند چهره زیبا و نورانی بماند راز را باید ز دل بیرون کنم خویش را دیوانه وَش مجنون کنم را تا که یاد آورده‌ام یاد آن مرد جهاد آورده‌ام خواهم از صادق بگویم یک کلام آن صدیق بی بدیل این قیام و سینه ها لبریز شد از مهرها ، ، ، ، ، ، و و سه یار آه می سوزم ز هِجرت اَی بِرار یاد آن پیر طریقت را بگو مرد حقیقت را بگو او مُراد و او مُرید و او پدر با اکبرش در این سفر گرچه هر جا پیش رو باشد پدر زین سفر او رفته در پی ، پسر ، رفیق یادمان وقت خطر امدادمان گویم از و غریب آن یار حبیب از و از باید شنید بی ریا باید شنید باز این دل بی بهانه پر کشید خویش را تا خانه دلبر کشید گفت مردان خدایی را ببین عاشقان کربلایی را ببین هر یکی از دیگری خوشنام تر در میان خاکیان گمنام تر من نمی دانم که اینان کیستند؟ یا ملائک یا فرشته چیستند؟ نیک نام نامیشان ماندگار گشته‌اند بر بام عالم یادگار ، ، چهره‌ها خندان و مست و غرق نور نام رشید و قهرمان مرد تقوی و عمل با صد نشان ، و بین آرام بین از و ها دو تن از چون بگویم من سخن مرد مظلوم دیار جبهه‌ها از عاشق بی ادّعا از چه گویم ای خدا از ، بی ریا از بیش از این باید شنید راز مردان متین باید شنید مرد آزاد از هیاهوی جهان او پرید از چوبه تن ناگهان یاد مرا آتش بجان آن سرافراز آن امیر کاروان از و رشید از شهیدان بیش از این بايد شنید از و یادی کنم از قصد امدادی کنم می ببخشیدم که اینجا آمدم با اجازت از شماها آمدم آمدم تا راز را افشا کنم از یکی مرد خدا انشا کنم یادی از سرسبدِ گُلهای باغ عاشقی او چراغ راه این مردان حق فرمانده گردان حق با همه اوصاف ماها مانده‌ایم همرهان رفتند و ما جا مانده‌ایم از میان خاک و خون کردیم گُذر مادران را بعد از آن کردیم خبر نعش های پاک یاران آمدند یک یکِ آن سربداران آمدند آمدند و ما تماشا کرده‌ایم رفته‌اند و ما تماشا کرده‌ایم مانده‌ایم ما و تماشا می کنیم ترسم از روزی که حاشا می کنیم 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
📝 شعری در وصف شهدای لفور: ⭐️ قسمت دوم و پایانی ⭐️ خاطر بماند چهره زیبا و نورانی بماند راز را باید ز دل بیرون کنم خویش را دیوانه وَش مجنون کنم را تا که یاد آورده‌ام یاد آن مرد جهاد آورده‌ام خواهم از صادق بگویم یک کلام آن صدیق بی بدیل این قیام و سینه ها لبریز شد از مهرها ، ، ، ، ، ، و و سه یار آه می سوزم ز هِجرت اَی بِرار یاد آن پیر طریقت را بگو مرد حقیقت را بگو او مُراد و او مُرید و او پدر با اکبرش در این سفر گرچه هر جا پیش رو باشد پدر زین سفر او رفته در پی ، پسر ، رفیق یادمان وقت خطر امدادمان گویم از و غریب آن یار حبیب از و از باید شنید بی ریا باید شنید باز این دل بی بهانه پر کشید خویش را تا خانه دلبر کشید گفت مردان خدایی را ببین عاشقان کربلایی را ببین هر یکی از دیگری خوشنام تر در میان خاکیان گمنام تر من نمی دانم که اینان کیستند؟ یا ملائک یا فرشته چیستند؟ نیک نام نامیشان ماندگار گشته‌اند بر بام عالم یادگار ، ، چهره‌ها خندان و مست و غرق نور نام رشید و قهرمان مرد تقوی و عمل با صد نشان ، و بین آرام بین از و ها دو تن از چون بگویم من سخن مرد مظلوم دیار جبهه‌ها از عاشق بی ادّعا از چه گویم ای خدا از ، بی ریا از بیش از این باید شنید راز مردان متین باید شنید مرد آزاد از هیاهوی جهان او پرید از چوبه تن ناگهان یاد مرا آتش بجان آن سرافراز آن امیر کاروان از و رشید از شهیدان بیش از این بايد شنید از و یادی کنم از قصد امدادی کنم می ببخشیدم که اینجا آمدم با اجازت از شماها آمدم آمدم تا راز را افشا کنم از یکی مرد خدا انشا کنم یادی از سرسبدِ گُلهای باغ عاشقی او چراغ راه این مردان حق فرمانده گردان حق با همه اوصاف ماها مانده‌ایم همرهان رفتند و ما جا مانده‌ایم از میان خاک و خون کردیم گُذر مادران را بعد از آن کردیم خبر نعش های پاک یاران آمدند یک یکِ آن سربداران آمدند آمدند و ما تماشا کرده‌ایم رفته‌اند و ما تماشا کرده‌ایم مانده‌ایم ما و تماشا می کنیم ترسم از روزی که حاشا می کنیم 🔰 به کانال اخبار بپيونديد 👇👇 @akhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید
✳️ شعر قصیده شهدای لفور : 🔵 قسمت سوم : به و به خسته هم عبـداله شهيـدِ شـهر بصـره چـه آنان هـر دو از تـبارند که خسرو را از ما گرفته شـهيـد  و هر سه جنگجـو بـود بهـر او در گفتـگو بـود فـرجـی از ليک در لفور بود سکـوتش بدتـر از نـار تنـور بود  مــرد ايمـان شـهيـد ديگـری از غـرب ايران گـزيد او را مقتل خويش ولـی قلب همـه از بهـر او ريش چو آن  بر ما گذر شد هـم مـدّ نظر شـد الـه ای شهر بگـردی تکـه تکـه گـرفتی تو ز بگم ای داد و بـيداد شـهيـد راه حـق زنـدان بغـداد هـمانی را کـه نـام او علـی بـود او را ولـی بـود ، و ديگـر سه ديگـر از شهيـدان و دو مرد جبـهه ای هر دو سپاهی گشتـه شهيـد در امـا علی گشتـه شهيـد از شيميـائی  هم در خط فـداکـاری نـمـوده کـرده ايـثار نشـان کـرد او زمانی دشمنان را گهـی بر زخمـيان بوده پـرستار دو و قاسـم آرائـی نـيـز  در طبــق شد در آن او مردحق شد بـغــريد و بــزد او دشـمنـان را همه در هم بريخت پاسگاهيان را  چست و چـالاک عجب از تير دشمن رفت در خاک قسمتش بوده شـهادت شـهـادت بـوده بـهـر او ولادت جوان نـازنيـن جوانی سر به زير او بوده خاکی صـفـای سنـگر همسنگـران او همه همسنـگران را بود هـادی ز هم آلاشتی  در مـوقع خواب بشد مجروح ز تيـر مردی ناپاک هماندم دست و پايش را به بستند شهـادت نامه را بهـرش نـوشتنـد از بـپا خـاست ز خونش موی فرقش را بياراست دگر برگشته ام من سوی دجله ببينـم تا ز يـارانـم کـه مـانده  بوده او نـام که از سر تا به پايـش تير باران ز روستـای طلـوعش به شرق دجله کرديم جستجويش   مـرد خــدا بـود شهـادت را خريد او از جوانـرود  بـود در جزيـره همچو مجنون چه مجنونی که از سر تا به پا خون او ز درگاه خدا بود خريـدار شهادت گشت او زود و هـم از يقين هم سفره سلطان کيايند  از رسيـده گلـو و صـورتش ترکش بريده تمــام پيـکر او گـشت زخمی گلی ديگر از اين گلشـن رسيده هـم نـمـايـي از صـفـا و بـا وفايي  چه جنگجو بود تمـام از او گـفتگو بود چو دشمن نام او را می شنيدند همه ناگـه ز ترسش می رميدند که را ديدم پر از خون  به خونش گشت گلگون همان بابا که نامش چون پدر بود به سنگر يکه و يکتـا گـوهـر بود و جنگ نـاخدايند شـهيدان از ده يـاد  بـخير بـاد همـان انصـار حسينی بخير باد شـهـيـد کـربـلا چـهـار ايـران صفـا و مهربـانيش بـخيـر بـاد  درشهر بستان فـداکاری نـمـوده از دل و جـان چنان جنگيد تا خود رفته از هوش شـهـادت را گـرفتـه او در آغـوش بـه شـهرِ خستـه رفتـم را هم شناختم در آن شهری که کرکس بوده بسيار کبـوتــر بـچـگان را تـوی منـقــار  آمـد ام الرصـاص دم مردن همی خواند سوره ناس داشــت ايمـان فـراوان شهـادت را خدا داده است ارزان از آن مــردان لايــق و، و  مـرد راز اسـت ز ظاهـرهای دنيا بی نيـاز است 🔵 ادامه دارد..... ✍ عباسعلی محرابی 🔷 نشر بمناسبت هفته دفاع مقدس ⭐️ به کانال اخبار بپیوندید 👇👇👇 @eakhbarelafoor 👆 با ما همراه باشید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹