✳️ شعر نیمایی لفور از حجتالله حیدری سوادکوهی :
آنجا که قلب مردم آن همچو آینه است
آن جا که سبزه مکتب ایمان گشوده است
آن جا که باد عطر محبت پراکند
وز دامنش ترانه ی توحید می رسد
آن جاست زادگاه من و قبله گاه من
آری عزیز من
آن جائی ام
از اصل تا به فرع از ریشه تا به برگ
آن جا #لپور_من،
آن سان ز داد و خاطر ایام رفته است
حتی،
در هیچ نقشه نیست از او نام و یاد و مرز.
او را ب دست سرد حوادث سپرده اند.
آن روزگار نحس،
که ضحاک مار دوش
بر تختگاه ملک فریدون لمیده بود
آری #لپور_من
در دامن تو بود فریدون عزیز و خوش
با یاری و حمایت مردان مرد تو
ضحاک را گرفت،
مردان تو، مردان مرد،
دشمن ستیز و عهد نگهدار و مطمئن
یاریگران هر که از آنان پناه خواست
ای زادگاه من،
دور از توام و لیک
چشمم همیشه سمت ترز1 دور می زند
نام تو یاد سبز تو در خاطرم بجاست
بس روستای زنده که خفتند زیر سد
آن چند مانده نیز فراموش گشته اند
اما تو همچنان استوار و راست قامت و دلسوز و مهربان
پا تا به سر صبور و سراپا امید و حسن،
ای زادگاه من
تا زنده ام عزیز منی شادمان بمان
مردان تو غیور زنانت تلاشگر
چون آب چشمه های تو دل پاک و بی غشند
با دست پر سخاوت و
لبخند بر لبان
مهمان نواز و غصه ستیز و گشاده روی
در انتظار مقدم مهمان نشسته اند
آن جا #لپور_من،
خاکش زجسم پاک نیاکان خسته جان
آن خاک ها،آن سبزه های رسته از این خاک پربها
آن رودها، آن دشت های شالی ی و آن میوه باغ ها
آن گله های دام،
با من حکایت از پدر و مادرم کنند
بر من ز رنج و کوشش آنان خبر دهند،
ای سرزمین من- ایران کوچکم،
ای #نازنین_لفور،
حجت همیشه گفت:
تا جان مراست دیده ی من رو به سوی توست.
#حجتالله_حیدری_سوادکوهی
⭐️ به کانال اخبار لفور بپیوندید 👇👇👇
https://eitaa.com/akhbarelafoor
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹