فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت سرگرم اینستاشدن 😂😂
@aksneveshteheitaa
+ دوسم داری؟ ?
– نه ?
+ قبلا می گفتي داری کـه! ?
– اون قبلا بود هم اکنون فرق کرده ?
+ چـه فرقی آخه؟ ?
عاشقت شدم
@aksneveshtehEitaa
بـه جان آمد دل از ناز نگاهت
مثل نفس شدي برایم
کشیدنت الزامیست.
@aksneveshtehEitaa
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
یه خبر خوب 😍‼️
بانوان هنرمند و #خیاطان عزیز 🔔
کانالی داریم پر از الگوی راهنما👗
هر مدلی مد میشه الگو ی مدل را ارشیو کردیم📒 👕👖👒👘👚
دیگه لازم نیست اینترنت گزاف هزینه کنی دنبال مدل و الگو بگردی
بانک الگو ارشیو کاملی از الگوهای دوخت 😍😍👏
اینجا بانک #الگو هست 😁👏
http://eitaa.com/joinchat/1263796246Cb22f5f4e7c
❤ با سرچ هر کلمه ای مدلهاو الگو راهنما در اختیار شماست😍
✂️آموزش خیاطی #یگانه ✂️
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
خانومایی که خیاطی بلدن ولی مدلسازیها رو کامل و یکجا میخوان این کانال تمام مدلها رو یکجا براتون دریک کانال جمع کرده 👇👇👇👇
الگوی لباس و شورت و شلوار و کیف و خلاصه با داشتن این کانال از سرچ در گوگل بی نیاز خواهید شد 👇❗️
http://eitaa.com/joinchat/2203975701C786c2eccad
👆👆👆آرشیو الگوی خیاطی و هنری ❤️
🍭🍬🍭🍬🍭🍬
دوست داشتنم
را بہ تعويق نيانداز !
من همان
شنبہاے هستم
ڪہ سالها برايش برنامہ داشتى !
شروعم ڪن ...
#علی_قاضی_نظام🌿
@aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_بیست_دوم
تکیه ام را از میز برداشتم و گفتم:به اخترخانم بگو غذا رو نگه داره برای شب.الان هم آماده باشید هم خودت هم آرمان...دارم می یام دنبالتون بریم بیرون.
بی آنکه تغییری در لحنش پیدا شود گفت:اما من....
میان حرفش آمدم و گفتم: دیگه اما و اگر رو بذار کنار دیگه عزیزم...یه امروز رو به من و خودت خواهشا تلخ نکن عزیز دلم....پس آماده باشید تا نیم ساعت دیگه من می رسم.
دیگه منتظر نشدم که ببینم چه جوابی می دهد،گوشی را که قطع کردم،مشتی قربون را صدا زدم.
با شنیدن صدایم دست از کارش کشید و همانطور که با پشت دست قطرات ریز و درشت عرق روی پیشانیش را پاک می کرد،گفت:بله آقا...امری با من داشتید؟
چند قدمی به سمت جلو برداشتم و گفتم:آره مشتی قربون بی زحمت کارت رو زودتر تموم کن امروز زودتر تعطیل کردم می خوام برم خونه.
سری به معنای تایید حرفم تکان داد و گفت:چشم آقا...تا شما تشریف ببرید پایین منم اماده می شم و می یام.
خم شد و با دست مشغول باز کردن پاچه های شلوارش شد.
ار در بیرون آمدم ،جلوی آسانسور ایستادم و دکمه ی پی را زدم.
چند نفر دیگر هم به جز من داخل آسانسور از همکاران شرکت بالایی بودند که با آن ها سلام و علیک داشتم.
هنگامی که آسانسور روی دکمه ی پی نگه داشت از آن ها جدا شدم و به سمت ماشینم رفتم.
تکیه ام را به ماشین زدم و منتظر ایستادم.
چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که مشتی قربون هم آمد.
از همان دور با ریموت در را برایم باز کرد و سوار شدم،خودش هم از آن طرف سوار ماشین شد و حرکت کرد.
طبق عادت همیشگی دست دراز کردم و دکمه ی پخش را فشردم....
چشمانم را بستم و در آرامش به صدای خوش خواننده گوش سپردم و گهگاهی همراه با خواننده شعر را زیر لب زمزمه می کردم.
با توقف ماشین چشمانم را باز کردم ....آنقدر غرق در آهنگ بودم که حتی متوجه نشده بودم کی رسیدیم.
مشتی قربون پیاده شد و به سمت خانه رفت.
پریماه را دیدم که آرمان را در آغـ ـوش گرفته و جلوی خانه ایستاده بود.
چهره اش هنوز کمی دلخور نشان می داد اما مهم نبود به خودم قول داده بودم که امروز انقدر بهشون خوش بگذره که خاطره ی امروز رو هیچ وقت فراموش نکنند و همیشه با به یاد اوردن خاطره ی امروز تصویر خوبی توی ذهنشون بیاد .
از ماشین پیاده شدم و به سمت پریماه رفتم.
نگاهش کردم،گونه هایش از شدت سرما گل انداخته بود و چهره ی با مزه ای پیدا کرده بود.
لبخندی زدم، دستم را جلو بردم .... نوک بینیش را با انگشتان شست و سبابه فشار دادم و گفتم:گل قرمزی من چطوره؟ امروز حسابی اخمالو شده ماه کوچولوی من....
چهره اش از هم باز شد،دستم را پس زد و با خنده گفت: ا لوس نشو بهراد.....حوصله ندارم به جای این کارا بیا آرمان رو بگیر دستم افتاد فکر کنم خوابش برده اخه خیلی سنگین شده...
مظلومانه به چشمانم زول زد که بلند خندیدم و گفتم:اونجوری نگام نکن پیشی کوچولوی من یهو دیدی بهرادت همینجا غش کرد....اونوقت امروز تفریح و بیرون تعطیل می شه.....
حنده ی مـ ـستانه ای کرد و گفت:خیلی خب بسه دیگه بهراد لطفا آرمان رو بگیر بخدا خسته شدم....
دستم را آرام روی چشمانم و گذاشتم و گفتم:چشم شما امر بفرما بانوی من کیه که انجامش نده.....بده بیاد ببینم دلاور بابا رو....
بچه را از دستش گرفتم و با حالت نمایشی گفتم:اوه...اوه...چقدر سنگین شده پسرم ماشالله مردی شده برای خودش....
🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
میخواهم حواسم را پرت کنم
طوریکه درست بیفتد
میان آغوشت
@aksneveshteheitaa
مـن کنار تـو تماشایی بودم
میخواهم دلتنگت نشوم
ولی عکس هایت نمی گذراند
@aksneveshtehEitaa
نه فصل میـــخواهد
نه باران
مـن برای گرفتن دستانت
منتظر هیچ اتفاقی نیستم
@aksneveshteheitaa
💥مردی که به خاطر غیرت ناموسی قید زیارت امام حسین (ع) را زد🕌🕌🕌
تو این کانال سنجاق شده 👇👇👇
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef