فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر
🍃💙🎼📹 کلیپ انیمیشنی زیبایی از دل بستن بخدا و حکمت و بزرگیش😍.
🍃🌸حال خوبتون رو با داشتن روحیه و نشاط به دیگران هممنتقل کنین 😍.
@aksneveshtehEitaa
ایرانزیباکونوسکلهگیلکی.mp3
1.32M
🍃💙🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💙🍃
🍃🌸🎼 آوای بسیار شاد و زیبا و محلی قدیمی گیلکی؛
اینروزا بعضی ازکشاورزای خوش ذوق برا رفع سختگی و استراحت ؛ از آواهای شادقدیمی برا هم میخونن؛
@aksneveshtehEitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_بیست_نهم
با کنجکاوی کارت را برگرداندم:دست خط آشنای روی خط توجهم را به خودش جلب کرد.
نگاهم روی کلمات پشت کارت به رقص در آمد...
جناب آقای بهراد آریا و خانواده محترم
با دستانی لرزان کارت را باز کردم.... نگاهم بر روی اسم ماهان و مهرنوش ثابت ماند.
اما انگار به چشم هایم اعتماد نداشتم....نگاهم بر روی ادامه ی نوشته ها چرخید،
چند سطر پایین تر نوشته شده بود بهارمـ ـست و پرهامی....
به تاریخش نگاه کردم ،تاریخ امروز را نشان می داد.
کارت را روی تخـ ـت پرت کردم و نشستم...سرم را میان دستانم گرفتم....
پس بالاخره کار خودش رو کرد پسره ی احمق.....چقدر بهش گفتم این کار رو نکن...پرهامی.... ماهان....وای خدای من دارم دیوونه می شم.....
این پسر پاک خل شده انگار....ای ماهان دیوونه چقدر بهت گفتم این کار رو نکن .....پرهامی به درد تو نمی خوره بخدا...اون دختر مناسبی برای زندگی نیست....پرونده ی تمام زندگیش را برایش رو کرده بودم.
همین چند ماه پیش بود که این حرفا رو مدام توی گوشش مثل ورد خوانده بودم اما انگار حرفای من همه باد هوا بود و عشق چشم و گوشش رو بسته و هرچه بهش می گفتم آب در هاون کوبیدن بود.
وایـــــــــی خدای من....دارم دیوونه می شم ....ماهان...پرهامی....چطور به این سرعت.....
ماهان دیوونه ی کم عقل...آخه چقدر بهت گفتم لعنتی،چقدر گفتم که اون دختر....
آخ خدا......این پسر انگار عقل نداره....کاش به جای مغز توی سرش یونجه و کاه می ذاشتن حداقل دلم نمی سوخت می گفتم بی عقله....
آخ....ماهان ....ماهان....آخه من چی بگم از دست تو پسر....امروز داغونم کردی....کمـ ـرم رو شکستی....آخه من با چه حالی شب بیام توی مراسم عروسیت شرکت کنم....کاش بهراد مرده بود و این روز رو نمی دید....ماهان بهترین دوستم ....برادرم چطور تونسته بود باهام این کار رو بکنه.....
سرم درد گرفته بود،انگشتانم را دو طرف شقیقه هایم گذاشتم و فشار دادم.
میگرنم دوباره شروع شده بود...پلک هایم را محکم بستم و چند دقیقه به همان حالت ماندم ...
فایده نداشت.. سردردم از چند دقیقه ی قبل بیشتر شده بود ...جلوی چشمانم سیاهی می رفت.
دستم را از لبه ی تخـ ـت گرفتم و بلند شدم...از دیوار گرفتم،تکیه ام را به دیوار زدم و از اتاق بیرون آمدم.
کشان کشان از پله ها پایین رفتم....
پایین پاگرد پله ها سرم گیج رفت...دستی زیر بغـ ـلم را گرفت و بلندم کرد....
صدای نگران مشتی قربون را شنیدم که گفت: شما حالتون خوبه آقا؟
نگاهش کردم،چهره اش در نظرم تار بود.. سرم را به معنای تایید تکان دادم و گفتم:آره خوبم.....
_خب پس اجازه بدید برم دستامو بشورم بیام اقا تا شما برید توی ماشین منم اومدم و.....
خرفش را بریدم و گفتم:نمی خواد...سوییچ رو بده خودم می رم....
صدایش نگران شد و گفت:آخه شما که حالتون خوب نیست آقا....
عصبی گفتم:مشتی قربون گفتم سوییچ رو بده من....
سرش را پایین انداخت و گفت: چشم آقا......
دست توی جیبش کرد ، کلید را بیرون اورد و کف دستم گذاشت...
مشتم را جمع کردم و کلید را توی دستم فشردم....
بی توجه به مشتی قربون که با نگرانی صدام می زد به راه افتادم....
🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
لحظه قشنگیه
وقتی اونی که دوسش داری
از پشت بغلت میکنه
دستاشو حلقه میکنه دورت
نفسای گرمش
می خوره به گردنت
آروم زیر گوشت زمزمه میکنه
تو فقط سهم خودمی
دوستت دارم عشقم
@aksneveshtehEitaa