فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایوان بند♥️
کلیپ عاشقانه💕
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی اقا می خواهد ظهور کند چه می گوید؟؟؟
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#التماس_دعای_فرج
#امام_حسین
#کلیپ
@Aksneveshteheitaa
💔زندگے را سخت ڪرده ایم ولے••••
🌸هنوز میان گریہ هایمان از خدا طلب شہادت مےڪنیم••••
🌸شہادت فقط براے مردان خداست••••
🌸مردانے ڪه همانند شہدا عمل ڪردند و شہدا دستانشان را گرفتند••••
🌸شہدا معجزه مےڪنند حتما••••
🌸بیا در خونہ شہدا و باهاشون همراه بشو••••
🌼تلنگرے میخاهیم از جنس بےپلاڪ هاے افلاڪے••••
🌼و تحولے مےطلبیم از جنس پلاڪهاے بے پیڪر••••
🌸منتظر حضورتون توے شلمچہ مجازیمون هستیم🌸
@Aksneveshteheitaa
چه بیهوده اختراع شد سَم، شکنجه، تیغ، چوبهی دار ... وقتی یک خاطره میتواند نفست را بند بیاورد، زمین گیرت کند، تو را به گریه بیندازد، خونت را به جوش آورد ...
👤 منسوب به حسین پناهی
💥
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
حافظا
می خور و
رندی کن و
خوش باش ولی
دام تزویر نکن چون دگران قرآن را
👤 حافظ
⚡️⚡️
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچی آرزوی خوبه مال تو
🔶🔸
@Aksneveshteheitaa
مجبور نیستید برای از بین بردن یک فرهنگ کتاب ها را بسوزانید
فقط کاری کنید که مردم آن ها را نخوانند
“ری بردبوری”
#كرونا #مطالعه #کتاب
#عکسنوشتهایتا
@khandeh_kadeh
این گل زیبا🌹
تقدیم به تو …
که ﻣﺮاقبی
ﻗﻠﺒﯽ ﺭا نشکنی و
ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭا داد نمیزنی
تویی که میدانی
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ♥️
ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎ دلها را
ﺯﻭﺩﺗﺮ از
فرياد ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷﻨﻮد
#عکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انرژی داشت خالیش کرد😂😂😂
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#سلام_امام_زمانم
تا بوده و هست نور خواهد تابید
تا سلسله حضور خواهد تابید
خورشید مه آلوده عالم یک روز
از پنجره ظهور خواهد تابید...
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سـلام
☕️به دلهای گرمتان
🌸سلامی بــه
☕️قلب پاک و پر مهرتان
🌸آرزو میکنم
☕️امروز از
🌸شوق سر ریز باشید
☕️و لبخندی به بلندی آسمان
🌸رو لبهاتون نقش ببندد
☕️صبح زیبای سه شنبه تون بخیر
@Aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتشصتدوم
تاریکی اتاق ها نشان می داد که شب شده است....
سوسوی نور کمـ ـرنگی از اشپزخانه بیرون می امد.....
سروصدای ظرف و ظروف باعث شد که قدم ها رو به آن سمت بردارم......
با دیدن صحنه ای که پیش روم بود دهانم باز ماند اما کم کم از حالت شوک بیرون امدم و به جاش لبخند کجی روی لب هایم نشست......
چشم به حرکات نمایشیش هنگام شستن ظرف ها دوخته بودم و بی اراده لبخندی عمیق روی لب هام نشسته بود.....
محو تماشاش بودم که دست از کارش کشید.....
مشغول بازکردن پیش بند از دور کمـ ـرش بود که نگاهش به من افتاد.....
مات نگاهم می کرد و هیچی نمی گفت.....
اما یکدفغه مثل برق گرفته ها از جاش پرید.....
اخمی کرد و گفت:آی آقاهه.... از کی تا حالا اینجا و ایسادی ....خجالت نکشیدی دوساعت تموم داری همینجوری دید می زنی؟
جوابی ندادم و در سکوت فقط نگاهش کردم.....
انگار سکوتم بیشتر عصبیش کرد...
چون پیش بندش را روی سینک ظرفشویی پرت کرد و گفت:شکر خدا انگار کرم هستین ....با دیوار حرف می زدم تا حالا یه صدایی از خودش در می اورد....
هرچند از خفاش شب بیشتر از این انتظار نمی ره.....
حالا هم اگه می شه از آشپزخونه برین بیرون و بذارین به کارم برسم....
از تصور این که او هم یک زن است مثل زن های دیگر ...موجودی که بی نهایت ازش متنفز بودم بی اختیار اخم هایم در هم رفت.....
لب های بی حرکتم را از هم باز کردم و گفتم:گرسنم هست اومدم شام بخورم.....
ابروهاش به نشانه ی تعجب بالا رفت.....
با دست یخچال را نشان داد و گفت:خب اینکه دیگه فکر نداره این شما و این هم یخچال ....توش پراز مواد غذاییه....
حوله را از جایش برداشت و نم دست هایش را باهاش گرفت.....
همانطورکه حوله را سرجایش میگذاشت گفت:من رفتم بخوابم شب خوش.....
هنوز پاش رو از آشپزخانه بیرون نگذاشته بود که فکری به خاطرم رسید.....
از فکری که به ذهنم رسیده بود بی اراده لبخندی شیطانی روی لـ ـبم نشست......
گلوم رو صاف کردم وگفتم: کجا میری.....مثل اینکه نشنیدی گفتم گشنمه.....
از صدام به سمت عقب برگشت.....
تعجب رو به راحتی می تونستم توی چشماش بخونم....
مشخص بود از حرفم به شدت جاخورده ولی با اینحال خودش رو نباخت.....
اب دهانش را قورت داد وگفت:خب به من چه ربطی داره منکه دیگه ضامن گشنگی و تشنگی شما نیستم....
با بدجنسـ ـی لبخندی زدم و گفتم : منم گفتم گشنمه ....گشنگی دیگه ضامن و غیر ضامن نمیشناسه فقط دلش یه چیز می خواد.....
به اینجای حرفم که رسیدم مکثی کردم...
لبخندم عمیق تر شد و گفتم:غذا.......!!
اخمی کرد و گفت:خب من چیکار کنم؟
پوزخندی زدم وگفتم: خب معلومه این که دیگه سوال نداره کسی که گشنشه فقط یه چیز میخواد یه غذای خوشمزه و .....
ابروهام بی اختیار بالا رفت و با ته مایه های خنده توی صدام که می دونستم بیشتر حرصش رو در می یاره گفتم:و صد البته یه آشپز خوب که غذا رو طبخ کنه.....
و با گفتن این حرف سکوت کردم و با پوزخند نگاهش کردم.....
تعجب و عصبانیت رو به راحتی می تونستم توی چهره اش تشخیص بدم.....
اخمی کرد ،با حرص لب هایش را جمع کرد و گفت:
ببخشیدا خیلی ببخشید ولی من آشپز شخصی جنابعالی یا کلفت خونتون نیستم ....
پس این کارا هم وظیفه ی من نیست....
الان هم خیلی خسته ام دارم می رم بخوابم لطفا مزاحم نشید......
پشتش را به من کرد و از آشپزخانه خارج شد.....
🌺🌺🌺🌺🌻🌺🌺🌺🌺
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
چه خوبن آدمایی که وقتی میفهمن چقدر دوستشون داری بازم آدم میمونن
💖🌻
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd