#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهشتادمنهم
حدود دوهفته از اون شب کذایی گذشت..... توی این مدت خوشبختانه دیگه زیاد برخوردی با دختر نداشتم...... بهش سپرده بودم که دیگه نمی خوام زیاد دور و برم آفتابی بشه..... اون هم مراعات می کرد و وقتایی که توی خانه بودم به ندرت جلوی چشمم می اومد..... حتی برای ناهار و شام و یا اگر کاری هم داشت به اخترخانم می سپرد جریان رو باهام در میان بگذاره..... تقریبا از این اتفاق نه تنها ناراحت نبودم بلکه خیلی هم خوشحال بودم..... از احساسی که به تازگی داشت جوانه می زد می ترسیدم....... اما به خودم قول داده بودم که نگذارم قلب بیچاره ام یکبار دیگر اسیر دست سرنوشت شود...... تا حدودی هم موفق بودم....... این وسط تنها نگرانیم بی خبری از پسر عزیزم آرمان و سرنوشت نامعلومش بود...... متاسفانه توی این مدت نتونسته بودیم هیچ رد یا نشانی که خبر از صحت و سلامتی پسرم به ما بدهد پیدا کنیم.......
به همه جا سرزده بودیم اما هرچه بیشتر می گشتیم کمتر به نتیجه ای می رسیدیم...... انگار مثل سوزنی در انبار کاه گم شده بود...... در همین افکار دست و پا می زدم که صدای نگران مشتی قربون مرا از میان عوالم و افکارم بیرون کشید........ آقا......آقا.......مهمون دارین......دونفر اومدن می خوان شما رو ببینن..... متعجبانه نگاهش کردم و گفتم: این وقت روز؟ نگفتن کی هستن؟ مشتی قربون که هنوز هم نفس نفس می زد گفت: چرا آقا .....اما...... با کلافگی میان حرفش آمدم و گفتم: اما چی ؟ پس چرا لال شدی بگو دیگه؟ منتظر نگاهش کردم..... کلاهش را درست فشرد...... سرش را پایین انداخت و با ناراحتی گفت: چی بگم آقا....؟ بهتره خودتون بیاید ببینید..... اخم هایم در هم رفت...... یعنی بعد از مدت ها کی می تونست باشه؟ من که با کسی رفت و امد نداشتم..... مهران هم که دیشب باهاش تلفنی حرف زده بودم و کلامی از آمدن به اینجا از دهانش خارج نشده بود...... خدای من...یعنی کیه....؟ باید زودتر از اتاق بیرون می رفتم و ته توی قضیه را در می آوردم..... اینجا نشستن و بیخودی فکر کردنم هیچ فایده ای نمی تونست داشته باشه...... با این فکر از جا بلند شدم و به همراه مشتی قربون از اتاق بیرون امدم...... نزدیکای پذیرایی بودم که صدای آشنایی باعث شد از حرکت بایستم..... پاهام از حرکت ایستادند...... حتی قدم هم از قدم نمی تونستم بردارم....... شنیدن دوباره ی صداش آتش خشم و نفرت رو بیشتر توی وجودم شعله ور می کرد...... اخم هایم بی اختیار در هم رفت........ عجیب بود .... بعد از گذشت این همه سال هنوزهم صداش ظرافت زنانه ی خودش را از دست نداده بود...... توی دلم فکر کردم........ با همین کارها و قرواطوارات من ساده رو خام خودت کردی....... وگرنه بهراد بدبخت چه می دونست عشق و عاشقی چیه؟ تا وقتی که یادمه فقط سرم توی درس و کتابام بوده.....
🌺🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺🌺
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
دو چیز روح #انسان را نوازش می دهد.......
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
13.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیشنهاد_دانلود
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
کاش غیر از مـن و تــو،
هیچکس با خبر از مــا نشود...
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سوالات مسابقهی خطبه ی غدیر ⤵️
۱ _ جبرئیل چند مرتبه برای اینکه پیامبر اسلام صلی الله علی را به جانشینی خود معرفی کند به زمین آمد؟؟🌷
۲_ ترجمه ی آیه ای را که به پیامبر تهمت زود باوری زدند را بیان کنید؟؟🌹
۳_ ادامه ی این فراز از خطبه ی غدیر را بیان بفرمائید 🔙
هان! بدانيد جبرئيل از سوي خداوند خبرم داد: «هر آن كه با علي بستيزد و بر ولايت او گردن نگذارد،.......🏵
۴_ جای خالی را پر کنید🔚 هان مردمان! همانا او هم جوار و ......... خداوند است كه در نبشته ي عزيز خود او را ياد كرده و درباري ستيزندگان با او فرموده: «تا آنكه مبادا كسي در روز .......... بگويد: افسوس كه دربارهی همجوار .......... خدا كوتاهي كردم»💮
۵_ خداوند چه کسانی را امانت داران خود و حاکمان خود در روی زمین قرار داده اس؟؟؟💐
۶_ خداوند دین را با چه تکمیل کرده است؟؟؟🌳
۷_ به گفته ی پیامبر اسلام صلی الله در خطبهی غدیر کدام سوره در شان حضرت علی نازل شده است؟؟؟🌻
۸_ جای خالی را پر کنید 🔚 هان مردمان! خدا را گواه گرفتم و پيام او را به شما رسانيدم. و بر فرستاده....... جز بيان و ابلاغ روشن نباشد! هان مردمان! ...... كنيد همان گونه كه بايسته است. و نميريد جز با.........🌻
۹_ پیامبر در خطبه ی غدیر چه هشداری به مردم داد؟؟؟؟🌺
۱۰_مردمان! سبقت جويان به بيعت و پيمان و سرپرستي او و سلام بر او با لقب اميرالمؤمنين در نزد خدا چه پاداشی دارند؟🌼
دوستان عزیزم چیزی به پایان مهلت ارسال جواب مسابقه نمونده
🚶♂️🚶♂️دوستان عجله کنید 🌻🌻
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
روز پرستار قرعه کشی مسابقه #خطبه_غدیر جا نمونید 💐💐💐
تابلوی توفق ممنوع.......
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
یک غروب زیبا نیازمند آسمان ابریست.
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
میتوان زیبا زیست…
نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم،
نه چنان بیمفهوم که بمانیم میان بد و خوب!
لحظهها میگذرند
گـــــرم باشیم پر از فــــکر و امید…
عشـــــق باشیم و سراسر خــورشید
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯