.
نه اینکه هیشکیو بهتر از تو ندیده باشم
دیدم ولی حسی رو که از تو گرفتم از هیچکس دیگه ای نتونستم بگیرم🙈♥️🌿
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
گوشه كنار همه درگيرياتون
يه جايي بازكنيد براي اون كسي كه دوستون داره
حداقل بخاطر آرامشي كه بهتون ميده
نه بخاطر خودش✨
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
#کلید_پلیدیها🔑
شما با دروغ گفتنتون، علاوه بر گناه و ... یه اثر خیلی بَدی هم به دنبال خودتون راه میندازید:
اینکه بعد از دروغتون، همه ی حرف های راست تون برای دیگران مشکوک خواهد بود😔🥀
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به اعضای محترم کانال
#پیشنهاد_دانلود
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
کاش هیچوقت خوب بودن حالمون رو وابسته به بودن یه نفر نکنیم،
چون هیچ تضمینی وجود نداره که اون همیشه بمونه..
💞🦋 🦋💞
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
📝 #عکس_نوشته
آموختم، از کم بودن نترسم، اگر کم باشم شاید رهایم کنند ولی زیاد که باشم حیفم میکنند..!
💞🦋🦋💞
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
CQACAgQAAxkBAAEf48xgGwAB6FCONNEy-mFAG4Od_xGjqd4AAjAKAAKwXtlQRs6tmbg4R7keBA.mp3
10.74M
تقدیم به دوستان عزیزم
____❄️🌻❄️____
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانوی_چشمه
#برگ_سیهشتم
پاسى از شب گذشته است. مهمانان شام خورده اند و همه به خانه هاى خود رفته اند.
اكنون ديگر وقت خداحافظى است. ابوطالب از جا برمى خيزد تا به خانه خود برود، محمّد(ص) نيز مى خواهد همراه او برود.
رسم است كه بايد داماد خانه اى تهيّه كند و بعد از آن عروس را به خانه خود ببرد; امّا محمّد(ص) كه خانه اى ندارد، او از كودكى در خانه عمويش بوده است. بايد به او فرصت داد تا خانه اى تهيّه كند و همسر خود را با مراسمى به خانه خود ببرد.
محمّد(ص) براى خداحافظى نزد خديجه مى رود و مى گويد:
ــ همسرم! با من كارى ندارى؟ من دارم مى روم.
ــ آقاى من! كجا مى روى؟
ــ به خانه عمويم، ابوطالب.
ــ مگر نمى دانى كه خانه من، خانه توست و من كنيز تو هستم؟
محمّد(ص) نگاهى به خديجه مى كند و چشمان اشك آلودش را مى بيند. او مى فهمد خديجه از روى تعارف سخن نمى گويد.
آرى، خديجه همه هستى خود را به پاى همسرش ريخته است. او ديگر اين خانه را خانه خودش نمى داند.
و اين چنين است كه محمّد(ص) كنار خديجه مى ماند و زندگى پر خير و بركت آنها آغاز مى شود.
* * *
همه مردم در جهل و نادانى به سر مى برند و به پرستش بت ها مشغول هستند.
عدّه اى هم از جهل آنان سوء استفاده كرده و ثروت آنها را به يغما مى برند.
افسوس! شهر مكّه كه بايد پرچم دار توحيد باشد، خانه بت ها شده است.
محمّد(ص) به فكر نابودى همه بت ها است. او در آرزوى روزى است كه فرياد بلندِ توحيد در مكّه طنين انداز شود.
او در ماه رجب به غار حِرا مى رود و در آنجا به عبادت خدا مشغول مى شود. غار حِرا در بالاى كوه بلندى است كه در بيرون از شهر قرار دارد و اگر بخواهى به اين غار برسى، يك ساعت وقت نياز دارى تا از كوه بالا بروى.
پيامبر غار را انتخاب كرده است تا از همه سياهى هاى اين روزگار به دور باشد.
خديجه هر روز از خانه حركت مى كند و به پاىِ اين كوه مى آيد و از آن بالا مى رود تا آب و غذا به محمّد(ص) برساند.
خديجه مى تواند كسى را براى اين كار بفرستد; امّا اين كار را نمى كند، او مى خواهد به اين بهانه همسرش را ببيند.
💐💐💐💐💠💐💐💐💐
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
شاید یک روز
یک نفر
یک جوری آدم را بخواهد
که خواستنش
به این راحتی ها تمام نشود...
سیلویا_پلات
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
CQACAgQAAx0CVcSxHAACC_FgHwF7EETv3AbwVJRN4NRQTiW2bQACtwMAAoRQ0VMh-4j4sS9GnB4E.mp3
11.9M
اگـــر تمام عــالم
بگویند "تـــو" اشتباهــی
هــزار بار "دیــگر تـکرارت" مـیکنم💙
♥️♥️
🤞🤞
💞🦋
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
🍂🍃🌺🍂🍃✨ـ
🌺🍂🍃ـ
🍂ـ
✨ـ
حالا از ما که گذشت
ولی شما به بچه هاتون یاد بدین که آدمای زیادی میان تو زندگیشون و میرن
و قرارنیست برای هر رفتنی غصه بخورن...
✨
🍂
🌺🍂🍃
🍂🍃🌺🍂🍃✨
💖🦋
#عکسنوشتهایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
دانلود ندای الله اکبر به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی(شب 22 بهمن ماه)www.mohebaan.ir.mp3
585.9K
✊در طلیعه چهل سومین سالگشت پبروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران
🌹همصدا با خانواده های معظم شهدای انقلاب اسلامی
فریادهای الله اکبر را طنین افکن خواهیم کرد.
۲۱ بهمن
ساعت ۲۱ 🇮🇷
الله اکبر
4_5812149044314636552.mp3
849.9K
🍃💚🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💚🍃
🍃❤️آواهای ماندگار❤️🍃
🍃💝🎼 یکی از زیباترین سرودهای انقلابیِ اوایلِ پیروزیِ نهضتِ ضدِ استکباری ملتِ سرفراز ایران.
🍃💚رمزِ پیروزیِ ما:
💖 ایمان ؛
💖وحدت
💖و پیروی از خط ولایت بود .
🍃💖 رمزِ تداومِ انقلاب و انقلابی ماندن نیز همان رمز پیروزیِ انقلاب است.
🍃❤️🇮🇷❤️🍃
.💙
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت48
به خانه که رسیدم، پشت در، یادداشت مادر را دیدم.نوشته بود با اسرا به خرید رفته اند.
حال دلم خوب نبودچهره ی غمگین آرش ازجلو ی چشم هایم کنارنمی رفت. بعد از عوض کردن لباسهایم وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم، کمی بهتر شدم. نزدیک اذان مغرب بود.
نشستم قرآن خواندم تا بالاخره اذان گفتند ومن برای خداقامت بستم. یک حس عذاب وجدان باتمام وجود به من می گفت کارامروزم درست نبود.تسبیحم را برداشتم و دوباره ذکر استغفرالله را شروع کردم.هنوز مانده بود تا یک دور تسبیح تمام شودکه اشک از چشمهایم سرازیر شد.سر به سجده گذاشتم.از سکوت خانه استفاده کردم و زجه زدم و از خدا خواستم که کمکم کند و صبرم را بیشتر کند.آرامش گرفته بودم.بلند شدم سجادهام را جمع کردم و تصمیم گرفتم یک شام خوشمزه برای مادر واسرا درست کنم. و فردارا هم روزه بگیرم. بایددلم را رام می کردم، مثل یک اسب وحشی شده بودآرامشش رافقط درکنارآرش می دانست. بایدبادلم حرف بزنم، اول با مهربانی بایدبتوانم قانعش کنم. اگرنشدباشلاق، مثل همان مهترهای خشن که اسبهای وحشی را رام می کردند.در حال پخت و پز بودم که صدای پیام گوشیام امد. آقای معصومی بود خواهش کرده بود، برای خرید لباس ریحانه فردا همراهش بروم.
نوشتم:– باید از مامانم بپرسم.
آقای معصومی:–باعث زحمته، اگر زحمت بکشید خوشحال میشیم. ریحانه هم دلش براتون تنگ شده. با خواندن متنش لبخند بر لبم امد.
یاد ریحانه و شیرین کاری هایش وادارم کرد بنویسم: –دل منم تنگ ریحانس. چشم، من تا آخر شب بهتون خبر میدم. خودم اسم ریحانه را ازعمد نوشتم. گرچه دلم برای بابای ریحانه هم تنگ شده بود. برای مهربانی های پدرانه اش.
انگار از این پیام ها انرژی گرفته بودم.
در یخچال را باز کردم. هر چه صیفی جات در یخچال داشتیم را شستم و خرد کردم و توی پیاز داغ ریختم و تفت دادم. بعد رب آلو را با آب مخلوط کردم و روی موادریختم و دم گذاشتم.
سر سفره مادر واسرا با آب و تاب می خوردند و تعریف می کردند. مادر گفت:– هم خوشمزس هم غذای سالمیه.سعی کردم غذایم را کامل بخورم، تا فردا ضعف نکنم.مادر لقمه اش را قورت داد و گفت:– راحیل جان فردا بعد از دانشگاهت، جایی قرار بزاریم، که با هم بریم خرید، اگه چیزی لازم داری بخریم.ــ ممنون مامان جان، من همه چی دارم.اگه اجازه بدید، فردا با آقای معصومی بریم واسه ریحانه خرید کنیم. انگار واسه عیدش می خواد لباس بگیره.مادر سکوتی کرد و گفت: –چرا با خواهرش نمیره؟شانه ایی بالا انداختم وگفتم:
– احتمالا اونم درگیر کارهای شب عید و این چیزاس دیگه، شوهرشم بعد ازظهر ها خونست، یادتونه که، یه کم با، بابای ریحانه شکر آب هستند.اسرا چهره ایی در هم کشیدو گفت:
– کی این زن می گیره هممون راحت شیم.آبجی مگه مرخصت نکرد. دیگه چرا کارهاش رو باید انجام بدی.ــ آخه این که کاری نیست. خودمم دوست دارم ریحانه رو ببینم. دلم براش تنگ شده.مادر برای این که بحث کش پیدا نکند گفت:
–باشه برو، ولی لطفا اگه ازت خواست بعدش برید رستوران قبول نکن، زود بیا خونه.
لبخندی زدم و گفتم: –چشم.بعد از خوردن غذا، فوری سفره راجمع و جور کردم و ظرف ها را شستم و آشپز خانه را مرتب کردم.چون می دانستم خرید رفتن آن هم با اسرا چقدرمادر راخسته کرده. اسرا واقعا مشکل پسند بود.
گوشیام را برداشتم تا به بابای ریحانه پیام بدهم. دیدم خودش پیام داده: –مامنتظریما...
جواب دادم:– ببخشید دیر شد، من فردا ان شاالله میام.فوری جوابش امد که نوشته بود:
– پس ما میایم دنبالتون دانشگاه.–میام ایستگاه مترو، شماهم بیایید اونجا باهم بریم.
خواستم گوشیام را ببندم که پیامی از آرش آمد. بادیدن اسمش ضربان قلبم بالارفت. فوری پیامش را باز کردم.نوشته بود:«تقصیر فاصله نیست.هیچ پروازی، مرا به تو نمیرساند.وقتی که تو، در کار گمکردن خود باشی.»بغض گلویم را گرفت، کاملا معلوم بود دلخوراست.حال خودم از او بدتر بود، دلم می خواست جوابش را بدهم، یا حرفی بزنم که هم خودم آرام شوم هم او.ولی می دانستم این پیام ها آخرش دلتنگی بیشتر و دلخوری بیشترخواهدشد، و حتی وابسته شدن به پیام دادن. طوری که مدام گوشی به دست بی قرار پیام دادنش شوم. اگرواقعا علاقه ایی هست پس این جواب ندادن به پیامش یعنی نشان دادن علاقهام، یعنی به نفع او کار کردن، هر چند که باعث دلخوریاش شوم.برای کنترل ذهنم گوشی را کنار گذاشتم و جزوه ها و کتاب هایم را آوردم تا بتوانم ذهنم را درگیر کنم.کاش ذهن هم مثل تلویزیون یک کنترل داشت و هر وقت خودم دلم می خواست شبکه اش را عوض می کردم، یااصلا روی بعضی شبکه ها تنظیم نمی کردم.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد..
🌹🌹🌹🌹❤️🌹🌹🌹🌹
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd