Kasra Zahedi - Rangin Kamoon.mp3
6.63M
آی نگار زیبا♥️
آی تو که دوری از ما🌱
قرارمون تو ساحل✨
تنگ غروب دریا🌊
#مـۅزێڪ🎶
#شڼـىدنـے🎻
#کانالعکسنوشتهایتا
🏴💠🏴
@Aksneveshteheitaa
🏴💠🏴
با نامِ کوچکم
کہ صدا میزنی مرآ
گم میڪنم مسیر رسیدن به خانه را(:!
@Aksneveshteheitaa
جایی برایم
گوشه ی دلت بگذار
جایی که جای هیچ کس نیست…
همان گوشه ی خالی دلت
که هیچ کس پیدایش نمی کند.
هیچ کس
@Aksneveshteheitaa
آرام شده ام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگ هایش را باد برده باشد
#کانالعکسنوشتهایتا
🏴💠🏴
@Aksneveshteheitaa
🏴💠🏴
Mehdi Akbari - Az haram Baram Begoo (320).mp3
13.43M
⏯ #شور #جاماندگان #اربعین
🍃از حرم برام بگو زائری که پا پیاده رفته بودی کربلا
🍃از حرم برام بگو از در ورودی از حسین حسینه دسته ها
🎤 #مهدی_اکبری
👌فوق زیبا
#سلامبرحسین
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======🏴🌻🏴======>
مادر نوزاد نیازمند شهر حاج قاسم ❤️😔
سلام نیازمندی که چند سال است یخچال ندارد و تازگی نوزادش بدنیا آمده و با وجود نوزاد یخچال نداشتن براش خیلی سخته به احترام نوزاد این ایام عزا حضرت علی اصغر س❤️ یک کمک کنید تا یک یخچال حدود ۵ تومن براش بخریم چندین ماه است بخاطر تعداد بالای نیازمندان نتونستیم رسیدگی کنیم و مرتب پیام میدهد و دل ما را آتش میزند😔 ان شالله اگر یخچال دست دوم هم داشتید بفرمایید تا به کرمان ارسال شود 🙏 پیام هایش را بخونید میفهمید چقدر سختی کشیده است و همسر بیکارش نتوانسته یخچال تهیه کند😔 به عشق مادران و حضرت علی اصغرس ❤️ و این مادر دل شکسته به نیابت از شما مزار حاج قاسم رفته و برای شما و امواتتان دعا میکند.🙏
مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️تهران
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز
۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱
بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران
شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید.
شماره تماس مرکز نیکوکاری :
۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ
۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک
💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعای فرج.....
🖤🌙✨🌟🖤
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴
#سلام_امام_زمانم
هرکس تو را ندارد
جز بی کسی چه دارد
جز بی کسی چه دارد
هرکس تو را ندارد
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
🏴💠🏴
@Aksneveshteheitaa
🏴💠🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌴🏕☀️سلاااام✋ روز سهشنبه تون بخیر دوستان عزیز
🍃🏕⛈💦☔️ آرامش با صدای زیبای باران تقدیمِشما
🍃🌸زیر باران بیا قدم بزنیم
🌧حرف نشنیده ای به هم بزنیم
🍃🌸نو بگوییم و نو بیندیشیم
🌧عادت کهنه را به هم بزنیم
🍃🌸و ز بـاران کمی بیاموزیم
🌧که بباریم و حرف کم بزنیم
🍃🌸کم بباریم اگر ولی همه جا
🌧عالمی را به چهره نم بزنیم
🍃🌸قلمِ زندگی به دل است
🌧زندگی را بیا رقم بزنیم
🍃🌸سالکم قطره ها در انتظار تواند
🌧زیر باران بیا قدم بزنیم.
🍃🌴📚مرحوم استاد مجتبی کاشانی
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
🏴💠🏴
@Aksneveshteheitaa
🏴💠🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهسیپنجم
امروز، دوشنبه بيست و يكم ذى الحجّه است.
ما در نزديكى هاى منزل "زَرُود" هستيم. جايى كه فقط ريگ است و شنزار. چند نفر زودتر از ما در اين جا منزل كرده اند. آن مرد را مى شناسى كه كنار خيمه اش ايستاده است؟
او زُهيْر نام دارد و طرفدار عثمان، خليفه سوم است و تاكنون با امام حسين(ع) ميانه خوبى نداشته است.
صداى زنگ شترها به گوش زُهيْر مى رسد. آرى، كاروان امام حسين(ع) به اين جا مى رسد. زُهير با ناراحتى وارد خيمه مى شود و به همسرش مى گويد: "نمى خواستم هرگز با حسين هم منزل شوم، امّا نشد. از خدا خواستم هرگز او را نبينم، امّا نشد".
همسر زُهيْر از سخن شوهرش تعجّب مى كند و چيزى نمى گويد. ولى در دل خود به شوهرش مى گويد: "آخر تو چه مسلمانى هستى كه تنها يادگار پيامبرت را دوست ندارى؟"، امّا نبايد الآن با شوهرش سخن بگويد. بايد صبر كند تا زمان مناسب فرا رسد.
وقتى همسر زُهيْر زينب(س) را مى بيند، دلباخته او مى شود و از خدا مى خواهد كه همراه زينب(س) باشد. او مى بيند كه امام حسين(ع) ياران كمى دارد. او آرزو دارد كه شوهرش از ياران آن حضرت بشود.
به راستى چه كارى از من بر مى آيد؟ شوهرم كه حرف مرا نمى پذيرد. خدايا! چه مى شود كه همسرم را عاشق حسين(ع) كنى! خدايا! اين كاروان سعادت از كنارمان مى گذرد. نگذار كه ما بى بهره بمانيم.
ساعتى مى گذرد. امام حسين(ع) نگاهش به خيمه زُهير مى افتد:
ــ آن خيمه كيست؟
ــ خيمه زُهير است.
ــ چه كسى پيام مرا به او مى رساند؟
ــ آقا! من آماده ام تا به خيمه اش بروم.
ــ خدا خيرت بدهد. برو و سلام مرا به او برسان و بگو كه فرزند پيامبر، تو را مى خواند.
فرستاده امام حركت مى كند. زُهير همراه همسرش سر سفره غذا نشسته است. مى خواهد اوّلين لقمه غذا را به دهان بگذارد كه اين صدا را مى شنود: "سلام اى زُهير! حسين تو را فرا مى خواند".
همسر زُهير نگران است. چرا شوهرش جواب نمى دهد. دست زُهير مى لرزد. قلبش به تندى مى تپد. او در دو راهى رفتن و نرفتن مانده است كه كدام را انتخاب كند. عرق سرد بر پيشانى او مى نشيند.
اين همان لحظه اى است كه از آن مى ترسيد. اكنون همسر زُهير فرصت را غنيمت مى شمارد و با خواهش به او مى گويد: ""مرد، با تو هستم، چرا جواب نمى دهى؟ حسينِ فاطمه تو را مى خواند و تو سكوت كرده اى؟ برخيز! ديدن حسين كه ضرر ندارد. برخيز و مرد باش! مگر غربت او را نمى بينى".
زُهير نمى داند كه چرا نمى تواند در مقابل سخنان همسرش چيزى بگويد. او به چشمان همسرش نگاه مى كند و اشكِ التماس را در قاب چشمان پاك او مى بيند. از روزى كه همسرش به خانه او آمده، چيزى از او درخواست نكرده است. اين تنها خواسته همسر اوست. اكنون او در جواب همسرش مى گويد: "باشد، ديگر اين طور نگاهم نكن! دلم را به درد نياور! مى روم".
زُهير از جا برمى خيزد. گل لبخند را بر صورت همسرش مى بيند و مى رود، امّا نمى داند چه خواهد شد.
او فاصله بين خيمه ها را طى مى كند و ناگهان، امامِ مهربانى ها را مى بيند كه به استقبال او آمده و دست هاى خود را گشوده است... گرمى آغوش امام و يك دنيا آرامش!
لحظه اى كوتاه، نگاه چشمانش به نگاه امام گره مى خورد. نمى دانم اين نگاه با قلب زُهير چه مى كند.
به راستى، او چه ديد و چه شنيد و چه گفت؟ هيچ كس نمى داند. اكنون ديگر زُهير، حسينى مى شود.
نگاه كن! زُهير به سوى خيمه خود مى آيد. او منقلب است و اشك در چشم دارد. خدايا، در درون زُهير چه مى گذرد؟
به غلام خود مى گويد: "زود خيمه مرا برچين و وسايل سفرم را آماده كن. من مى خواهم همراه مولايم حسين بروم".
زُهير با خود زمزمه عشق دارد. او ديگر بى قرار است. شوق دارد و اشك مى ريزد.
همسر زُهير در گوشه اى ايستاده است و بى هيچ سخنى فقط شوهر را نظاره مى كند، امّا زُهير فقط در انديشه رفتن است. او ديگر هيچ كس را نمى بيند.
همسر زُهير خوشحال است، امّا در درون خود غوغايى دارد. ناگهان نگاه زُهير به همسرش مى افتد. نزد او مى آيد و مى گويد:
ــ تو برايم عزيز بودى و وفادار. ولى من به سفرى مى روم كه بازگشتى ندارد. عشقى مقدّس در وجودم كاشانه كرده است. براى همين مى خواهم تو را طلاق بدهم تا آزاد باشى و نزد خاندان خود بروى. تو ديگر مرا نخواهى ديد. من به سوى شهادت مى روم.
ــ مى خواهى مرا طلاق بدهى؟ آن روز كه عشق حسين به سينه نداشتى اسير تو بودم. اكنون كه حسينى شده اى چرا اسير تو نباشم؟ چه زود همه چيز را فراموش كرده اى. اگر من نبودم، تو كى عاشق حسين مى شدى! حالا اين گونه پاداش مرا مى دهى؟ بگذار من هم با تو به اين سفر بيايم و كنيز زينب باشم.
زُهير به فكر فرو مى رود. آرى! اگر اشك همسرش نبود او هرگز حسينى نمى شد. سرانجام زُهير درخواست همسرش را قبول مى كند و هر دو به كاروان كربلا مى پيوندند.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
🥀عکس نوشته ایتا🥀
#هفتشهرعشق #نهمینمسابقه #صفحهسیپنجم امروز، دوشنبه بيست و يكم ذى الحجّه است. ما در نز
خیلی زیباست حتما بخونید ....قطعا یکی از سوالهای مسابقه خواهد بود