eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🕌 سوالهای نهمین مسابقه ......👇👇👇 ↩۱_ معاويه در هنگام مرگ با خودش سخنی گفت؟؟ ↩ ۲_ بعد از مرگ معاویه یزید چه دستوری می‌دهد؟؟؟ ↩ ۳ مروان چه نصیحتی به امام حسین علیه السلام می‌کند؟؟ و جواب امام حسین علیه السلام را هم بفرمائید؟؟ ↩ ۴ امام به چه منظور حضرت مسلم را به کوفه میفرستد؟؟ و به او چه سفارشی می‌کند؟ ↩ ۵_ پيامی که امام حسين(ع)، به گوش ياران و شيفتگان خود میرساند چه بود؟ ↩ ۶_ محمّد بن حنفيّه با عجله خدمت برادر مى رسد. امام حسين(ع) را در آغوش مى گيرد. اشكش جارى مى شود و به امام حسین علیه السلام چه مى گويد:؟ ↩ ۷_ امام حسين(ع) عاشق چه دعائی است؟ ↩ ۸_ مرد عرب،چه خبرهائی به امام حسین علیه السلام مى دهد؟ ↩ ۹_ يكى از فرماندهان ابن زياد، با چند لشكر در قادسيّه مستقر شده است.؟ ↩ ۱۰_ تعداد سربازان حُرّ رياحى چقدر است؟؟ جواب های نهمین مسابقه را حداقل تا پنج شنبه به آیدی زیر ارسال کنید......👇👇 @Yare_mahdii313
ماجرا قصہ ے دلے است... ڪہ میان رمل هاے فڪہ... یا خاکـــــ شلمچہ یا آبهاے اروند... جامانده استـــــ... را قصہ اے نیست... جز دلدادگے...                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
Garsha Rezaei - Mahi (Demo) (128).mp3
964.1K
یه قرار عاشقونه زیر بارون ...                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد پیامبر مهربانی ها و امام صادق علیه السلام مبارک💖💖💖                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🕌 سوالهای نهمین مسابقه ......👇👇👇 ↩۱_ معاويه در هنگام مرگ با خودش سخنی گفت؟؟ ↩ ۲_ بعد از مرگ معاویه یزید چه دستوری می‌دهد؟؟؟ ↩ ۳ مروان چه نصیحتی به امام حسین علیه السلام می‌کند؟؟ و جواب امام حسین علیه السلام را هم بفرمائید؟؟ ↩ ۴ امام به چه منظور حضرت مسلم را به کوفه میفرستد؟؟ و به او چه سفارشی می‌کند؟ ↩ ۵_ پيامی که امام حسين(ع)، به گوش ياران و شيفتگان خود میرساند چه بود؟ ↩ ۶_ محمّد بن حنفيّه با عجله خدمت برادر مى رسد. امام حسين(ع) را در آغوش مى گيرد. اشكش جارى مى شود و به امام حسین علیه السلام چه مى گويد:؟ ↩ ۷_ امام حسين(ع) عاشق چه دعائی است؟ ↩ ۸_ مرد عرب،چه خبرهائی به امام حسین علیه السلام مى دهد؟ ↩ ۹_ يكى از فرماندهان ابن زياد، با چند لشكر در قادسيّه مستقر شده است.؟ ↩ ۱۰_ تعداد سربازان حُرّ رياحى چقدر است؟؟ جواب های نهمین مسابقه را حداقل تا پنج شنبه به آیدی زیر ارسال کنید......👇👇 @Yare_mahdii313
💖💖چقد با ارزشن آدمایی ڪه وقتی حـالــت بـده... تموم دغدغه شون عــوض ڪردن حـالـتــه از این آدما برا همه تون آرزو میکنم.                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
پیشاپیش تولد خاتم النبیا حضرت محمدمصطفی مبارک باد ❤️🌹             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام..... 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
می‌گویم منتظرم، منتظر آمدنت. اما نشانی از التهاب انتظار در خود نمی‌بینم.      برعکس من، تو منتظری، منتظر بازگشت من،               ملتهب، نگران و امیدوار...                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
سلام صبحتون بخیر .... عیدتون مبارک                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
احساس امنیت کردم. پیش او که بودم از هیچ چیز نمی‌ترسیدم. خیالم راحت بود. مات و مبهوت نگاهم می‌کرد. –میشه از اینجا بریم؟ دور زد و گفت: –آخه بگید چی شده؟ –اون اینجا بود. پایش را روی ترمز گذاشت و گفت: –کی؟ فریدون؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. دستش به طرف در رفت. –در ماشین رو قفل کنید و بشینید تا من بیام. با استرس گفتم: –کجا؟ عصبی گفت: –الان میام. دستم را دراز کردم و آستین لباسش را گرفتم و هر چه التماس داشتم در چشم‌هایم ریختم. –تو رو خدا نرید. من می‌ترسم. من رو تنها نزارید. اون تنها نیست. یه مرد دیگه هم باهاش بود. نگاهی به دستم انداخت و صاف نشست. –آروم باشید. باشه نمیرم. رنگتون بد‌جور پریده. نترسید، من اینجام. بغض کردم و گفتم: –چطوری نترسم، آرامش ندارم. شده کابوسم. زندگیم به هم ریخته. امنیت ندارم... دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. اشکهایم به هم امان ندادند. نفس عمیقی کشید و با غم نگاهم کرد. –اون هیچ کاری نمی‌تونه بکنه، من مواظبتون هستم. –آخه تا کی؟ شما از کار و زندگیتون افتادین. چند روز دیگه امتحاناتم تموم میشه، چاره‌ایی جز این که بشینم خونه ندارم. الان یه مدت حتی کلاس خیاطیمم سعی میکنم کمتر برم. نمیشه که هر جا میرم به شما زنگ بزنم. –چرا نمیشه؟ یه مدت کوتاهه، حکمش که بیاد میوفته زندان، راحت میشیم. اتفاقا من منتظرم امتحانهای شما تموم بشه براتون برنامه دارم. اصلا وقت نمی‌کنید خونه بشینید. جعبه دستمال کاغذی را روبرویم گرفت و ادامه داد: –فعلا آروم باشید. بعدا با هم حرف میزنیم. یک برگ دستمال برداشتم و تشکر کردم. از این که نتوانسته بودم خود دار باشم خجالت کشیدم. کمیل ماشین را روشن کرد و راه افتاد. در سکوت به حرفهایش فکر می‌کردم. منظورش از برنامه چه بود. بعد از چند دقیقه جلوی مغازه‌ایی نگه داشت. –قفل مرکزی رو میزنم و زود برمی‌گردم. حرفی نزدم. روشن و خاموش شدن چراغ های دستگاه پخش توجهم را جلب کرد. یادم آمد سوار ماشین که شدم صدای موسیقی می‌آمد. کنجکاو شدم ببینم چه گوش می کرد. صدای پخش را باز کردم. باچیزی که شنیدم دوباره بغضم گرفت... 🎶چنان مُردم از بعد دل کندنت که روح من از خیر این تن گذشت🎶 🎶گلایه ندارم نرو گوش کن تو باید بدانی چه بر من گذشت🎶 تو باید بدانی چه بر من گذشت زمانی که دیدم کجا میروی🎶 خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم🎶 من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد میکشانم🎶 خودم خواستم با تمام وجود با تویی که نبود عاشقانه بمانم🎶 من این عشق را با همین کوه غم روی دوش دلم تا ابد میکشانم🎶 چگونه تو را می‌پرستم هنوز عجب روزگار غریبی شده🎶 گریه ام گرفته بود، نمی دانم، برای خودم بود، یا برای کمیل، یابرای سرنوشتمان، حالم بد شد. سرم را تکیه دادم به صندلی و دیگر اشکهایم را نتوانستم کنترل کنم. انگار تازه متوجه ی موقعیت کمیل شدم، یعنی او هنوز هم اذیت می‌شود. نمی دانم چرا، باورکردنش برایم سخت بود. کمیل مرد خود دار و محکمی بود. شاید زیادی ظاهرش با باطنش فرق دارد، فکر نمی‌کردم اینقدر احساساتی باشد. با صدای باز شدن در ماشین چشم‌هایم را باز کردم. کمیل فوری پنل را خاموش کرد و اخم کرد. از خجالت آب شدم و سرم را پایین انداختم. من حق نداشتم به پنل دست بزنم. اشتباه کردم. کیسه ایی که در دستش بود را روی پایم گذاشت و گفت: –هر طعمی رو که دوست دارید بخورید تا یه کم حالتون جا بیاد، بعد تعریف کنید ببینم چی شده بود. نگاهی به نایلون انداختم. انواع شکلات و آبنبات و آب میوه و... از خجالت فقط محتویات نایلون را نگاه می‌کردم. –هیچ کدومش رو دوست ندارید؟ –چرا. –پس نمی‌خواهید برنامم رو بدونید؟ –چرا لطفا بگید. –اول باید یه چیزی بخورید. –الان میل ندارم. نایلون رو برداشت. اخم‌هایش را باز کرد. نگاه متفکرانه‌ایی به محتویات نایلون انداخت وگفت: –پس باید خودم براتون انتخاب کنم. یک شکلات فندقی باز کرد و به طرفم گرفت: –فکر می‌کنم برای این که زودتر قند خونتون بیاد بالا اول اینو بخورید بهتر باشه. نگاهی به شکلات انداختم و با خجالت گرفتم و تشکر کردم. 💖🌹🦋💖🌹                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
                   @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال حضرت محمد_۲۰۲۱_۱۰_۲۴_۱۱_۳۷_۲۱_۸۸۶.mp3
13.61M
📋 سرود | ای ابو لهب... 🎉🎉 🎙 حاج مهدی رسولی 🌸                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 (ص) 🌸 (ع) 💐عرش چراغونیه 💐فرش غزل‌ خونیه 🎤 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
سه چیز رو هرگز فدا نکن خانواده ات قلبت وشخصیتت...                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
. • خـدا‌تورا‌بھ‌یکـے‌‌چون‌خودت‌دچـٰارکند🌺                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️
پاییز ِ ما ... سرمایِ با‌اصرار‌ دارد ...‌ آبان مبارک‌ ... بر‌ ڪسے‌ کھ‌ یار‌ دارد 💞                    @Aksneveshteheitaa                ❤️🌷❤️