eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
Nazar-Al-Qatari-Madahi-08.mp3
6.46M
🔳 ◼️ تازه جوانم، مرا تو جانم در جاني با اشك سردم مرا تو دردم درماني 🎤با نوای:                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🏴🏴🏴🏴 @hedye110
اي بهار آفرینش، اي یادگار اهل کسا، یا مهدی! قسم بـه سپیده ي رویت، بـه طلوع دیده ات، بـه مژگان سیاهت، بـه محراب ابروی مهسایت، بـه غنچه ي لبهایت، بـه قامت رعنایت، بـه شهد کلامت                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
🍀 💜 🌺 نگاهی به در اتاقم انداختم،از عصمت خواسته بودم چندتا از اسباب اثاثیه ام رو دوباره برگردونه تا حداقل تا آخر مراسم آیلا متوجه چیزی نشه،تموم این چند روز توی اتاق آتاش خوابیده بودم،چند شب اول سعی میکرد دیر تر بیاد وقتی که من کاملا خوابم برده بود،تا کمتر معذب بشم،اما رفته رفته بهم عادت کردیم،اون یه قسمت اتاق و من قسمت دیگرش رو برای خودم انتخاب کرده بودم و هر از گاهی فقط با هم همکلام میشدیم،هنوزم از تصمیمی که گرفته بودم راضی بودم،کنار بچه هام و آتاش حس بهتری داشتم تا آینده نامعلومی که ساواش برام چیده بود،فقط فکر آیلا بود که مثل خوره به جونم افتاده بود! -یالا عصمت آب رو بیار که بچم یخ کرد! نگاهی به بی بی و ننه حوری که اورهان رو برهنه بالای تشت نگه داشته بودن انداختم و با عجله به سمتشون دویدم،آب تشت رو با آبی داغی که عصمت آورده بود ترکیب کردمو میرزا حسن در حالیکه زیر لب ذکر میگفت اورهان رو توی تشت گذاشت و شروع کرد به ریختن آب روی سرش،با دیدن چهره بانمکش لبخند روی لبم نشست! با تموم شدن کارش حوله ای دور پسرم پیچیدمو گرفتمش توی بغلم و داشتم قربون صدقه اش میرفتم که با شنیدن صدای آیلا اشک دوباره به چشمام دوید،سر چرخوندم سمت در و با نگاهم براندازش کردم! چقدر خانوم شده بود! ننه حوری نزدیک اومد و اورهان رو از دستم گرفت و نفهمیدم چطوری آیلا رو کشیدم توی بغلم،قلبم مثل طبل پر صدا میکوبید،انگار اورهان رو دیده باشم از سر و صورتش میبوسیدمو به خودم فشارش میدادم:-خوبی دختر؟چقدر دلتنگت بودم! -ممنون آنا تو خوبی؟ببین کیو همراه خودم آوردم! کنار رفت و با دیدن صورت خندون بالی که کنجکاو و خجالت زده به اطراف نگاه میکرد گل از گلم شکفت سلامی بهش کردمو روی گونه ی سرخ شده اش بوسه ای نشوندم:-پس برای هم دوستای خوبی شدین! -آره خانوم جان عروس خانوم خیلی با من مهربونن،من ازشون خواستم برای جشن همراه خودشون بیارنم دلم برای شما هم تنگ شده بود! -خوب کردی بیا داخل عزیزم،بقیه کجان؟ با اشاره آیلا سر چرخوندم سمت فرحناز که خرامان وارد میشد،با یادآوری فرهان لبخند از لبم ماسید هنوز نمیتونستم خودمو به خاطر کاری که باهاش کرده بودم ببخشم… توی این دو ماه و با شهادت آدمای آتاش همه به این باور رسیده بودن که فرهان از ده فرار کرده،فرحنازم خوشحال بود،پیش خودش میگفت پسرم سالمه هر جا باشه خوبه،نمیدونست آدمای آتاش زیر خروارها خاک دفنش کردن! -آنا حواست کجاست عمه سلام میکنه! لبخند تلخی رو به فرحناز زدمو جواب سلامشو با مهربونی دادم و با رسیدن آرات و آتاش و دکتری که از شهر آورده بود مراسم رو شروع کردیم،حال لیلا مثل مرغ سر کنده بود،اما خدا رو‌شکر همه چیز به خوبی و خوشی گذشت،آتاش گوسفندی قربونی کرد و بی بی شروع کرد به گذاشتن حنا روی بدن اورهان،نزدیک شدم مقداری حنا از ظرف برداشتمو گذاشتم کف دست آیلا:-میگن خوش یمنه ان شاالله تا چند وقت دیگه مادر بشی! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 خجالت زده حنا رو کف دستش فشرد و سرش رو انداخت پایین،با نزدیک شدن آرات ازشون کمی فاصله گرفتم و به تماشاشون ایستادم،دیدنشون کنار هم بهم حس خوبی میداد! -خب به سلامتی اینم گذشت،میخوای قضیه رو به آیلا بگیم؟ مضطرب سر چرخوندم سمت آتاش که این حرف رو زده بود:-بهتر نیست بذاریم برای بعد؟ -آخرش که چی؟بلاخره که باید بگیم،اجازه بده من خودم باهاش صحبت میکنم! سری به نشونه مثبت تکون دادمو‌ تا خواست بره با صدای پسری جوون که داشت به سمت فرحناز میدوید توجهمون به سمت در جلب شد: -خانوم،خانوم خاک بر سر شدیم! با ترس نگاهی به آتاش انداختمو با اشاره ی چشماش پناه بردم پشت سرش،یعنی چی شده بود؟دلم گواهی بد میداد! آتاش قدمی به سمت فرحناز برداشت و رو به پسر پرسید:-چه خبر شده؟ پسر اخمی به آتاش کرد و بدون این که جوابشو بده رو به فرحناز گفت:-خانوم چندتا کشاورز اومدن میگن تو زمینای اطراف عمارت یه جنازه پیدا کردن…با نشونه هایی که دادن حدس میزنیم جنازه ی…جنازه فرهان خان باشه… با این حرف نفسم توی سینه حبس شد و زانوهام شروع کرد به لرزیدن،نگاهمو چرخوندم سمت آیلا که همرنگ میت شده بود و همچین لبمو به دندون گزیدم که طعم شوری خون توی دهنم پخش شد! فرحناز یا ابوالفضلی گفت و دستش رو گذاشت روی سینه اش:-چی میگی نصرت؟از کجا میگی فرهانه؟ انگشتری گرفت سمتش و گفت:-خانوم آخه اینم همراهشون آورده بودن،انگشتر اژدر خانه،همون که شب عروسی آرات خان خودتون دادین بهش! با این حرف فرحناز شروع کرد به شیون کردن! آرات قدمی جلو برداشت و جدی گفت:-از کجا معلوم جنازه فرهان باشه؟شاید انگشتر رو ازش دزدیدن…یا شاید جای رشوه به کسی داده،با این که نمیشه مطمئن شد! -حالا برمیگردیم ده مشخص میشه،من که بهتون گفته بودم به این آدما اعتماد نکنین خانوم یکی دوتا از نگهبانا اونشب آتاش خان و آدماشو دیدن که داشتن چیزی از عمارت بیرون میبردن،هر چی گفتم گوش نکردین اینم مدرک! -چی میگی نصرت آقای من به فرهان چیکار داره؟اگه میخواست بکشتش توی خفا همچین کاری نمیکرد،این چرندیات رو تمومش کن وقتی برگشتیم ده همه چیز روشن میشه! -خیلی خب آرات خان از آقات بپرس بگو شب عروسی چی از عمارت بیرون میبرد،فرخ همه چیز رو با چشمای خودش دیده،مطمئنم دروغ نمیبافه! با این حرف آرات سر چرخوند سمت آتاش،قلبم هنوز وحشیانه میکوبید و قصد آروم شدن نداشت! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Rmezani_Babolharam_net_shab8.mp3
8.23M
روضه علی اکبر مجتبی رمضانی @hedye110 🏴🏴🏴🏴
▪ دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی پاره های بدنت را جگرم سوخت علی ناگهان زانویم افتاد زمین چون دیدم طرز چانه زدنت را جگرم سوخت علی محمودژولیده eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🏴🏴🏴🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹کابوس آمریکا توی خلیج فارس کم بود، حالا باید بیخ گوششون تو ونزوئلا قایق‌های تندرو ایرانی رو تحمل کنن! 😄                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 گزارش فاکس‌نیوز از امنیت سان‌فرانسیسکو پ.ن: واکنش غربگرایان: چقدر خوب که توی غرب به قشر شریف ازاذل و اوباش توجه ویژه میشه! 😍                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬بی‌حجاب و هیئت 🖊هیئت عزاداری امام حسین حرمت داره . ای‌کاش مذهبی‌های صورتی که با این مباحث موافق هستن بدونن که دشمن اسلام ازشون راضیه.                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴